فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربعین
السلام علیک یااباعبدالله💔
🌹۱۷ مرداد، روز خبرنگار بر طلایهداران جبهه آگاهی مبارک باد.💐
ایکاش بودید برایمان ازجبهه های امروز گزارش می کردید
ایکاش خبری از آمدن آن عزیز دل زهرا سلام الله علیها برایمان می آوردید
شهیــ🌷ــد
شد
هر کـس
عاشق شد . .
یادتان تاابد جاودان باد❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خاخام یهودی صهیونیست به این معترف است که آنها به استناد نوشته های کتاب “تانات ولیائو” که توسط “الیا ناوی” در ۲۰۰۰ سال قبل نوشته شده است می دانستند که توسط مردمان ایران زمین نابود خواهند شد و از این دوران بعنوان درد زایمان یاد می کنند.»
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای وای اگر امام رضایی نداشتم...❤️🩹
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️مقامات زیارت عاشورا سیر و سلوکه، دستتو میگیره و تا خود امام حسین میبردت...
👤 سلسله سخنرانیهای «مقامات زیارت عاشورا» با #سخنرانی استاد #رائفی_پور تقدیم نگاهتان
◾ #مقامات_زیارت_عاشورا
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در چنین روزی #شهید_محمود_صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی مستقر در #مزار_شریف افغانستان، به همراه ۸ نفر از کارکنان سرکنسولگری ایران در این شهر توسط عوامل گروه #طالبان به شهادت رسیدند ،
این ۹نفر عبارت بودند از:
۱ـ #شهید_ناصر_ریگی (سرپرست)
۲ـ #شهید_مجید_نوری_تبارکی (مسئول امور مالی)
۳ـ #شهید_محمدناصر_ناصری (کارشناس امور فرهنگی)
۴ـ #شهید_کریم_حیدریان (کارشناس امور کنسولی)
۵ـ #شهید_محمدعلی_قیاسی (کارشناس امور کنسولی)
۶ـ #شهید_رشید_پاریاوفلاح (کارشناس امور کنسولی)
۷ـ #شهید_نورالله_نوروزی (کارشناس امور کنسولی)
۸ـ #شهید_حیدرعلی_باقری (کارمند فنی)
۹ـ #شهید_محمود_صارمی (خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی)
تا مدتها از سرنوشت این ۹ نفر گزارشی منتشر نشد، تا این که اجساد آنان در یک گور جمعی در خرابههای پشت کنسولگری به دست آمد. پیکر آنان ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ به تهران منتقل شد و به خاک سپرده شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر گریه این دختر ۳ ساله جانسوزه
یک کلمه گفت اما یه مقتل روضه داره
کشــــــــــــــــــتنــــــــــــــــــش 😭
نشر بدید تا دنیا ببینه ما از کودکی
💔دلـــــــــــــــداده حسیـــــــنیـــــم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پسر ایرانی اشک کاربران عرب را درآورد
▪️این کلیپ با استقبال کاربران کشورهای عرب زبان در شبکه های اجتماعی مختلف روبروشد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍🏻میخواست برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین میآمد!
آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪی رد میڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـی سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب
می اندازد!
#شهیدمحسنحججی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا #بیتالمقدس ،
باید جنگید .....✨
#شهیدمحمدابراهیمهمت🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#گوش_بده_رفیق😔😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🖇فقط اونجایی ک میگه:
شایدبه چشم مادرت آیم دراین لباس...
مارانمیبری به حرم!
قهرکرده ای:)؟😭😭😭
حسین به حرمت اسم مادرت بطلب...💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هر کس عازم کربلا است حتماً حواسش به این چند نکته باشه👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر روز دور هم جمعیم باز قبل اربعین خوشیم به روضه گردی هایمان #روضه_خونگی
این بچه ها دنبال برات کربلان
💚امام زمان(عج):
🔸هیچ چیز به مانند نماز، بینی شیطان را به خاک نمی ساید، پس نماز بگذار و بینی ابلیس رابه خاک بمال.
📚بحارالانوار ج۵۳، ص ۱۸۲، ح ۱۱
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ابراهیم برای این که جایگاه و پست و مقامی او را نگیرد، همه عوامل کبر و غرور رو از خودش دور می کرد. وقتی به ابراهیم ماشین تویوتایی می دهند تا با آن ماموریت انجام دهد. ماشین تویوتا را پس می دهد تا ماشین مدل بالا او را از مردم جدا نکند و غرور برایش به وجود نیاورد ...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تصویر از پدر و مادری که نوزاد سر بریده خود را در بغل دارند هم جهان را تکان نداد
#غزه
#فلسطین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛
ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا! اینا دیگه طاقت ندارند😔
#یک_دقیقه_منبر
#استاد_پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برگردنگاهکن
پارت416
مادر هم دوباره حرف علی را پیش کشید و رو به هلما گفت:
–علی آقااخلاق خاصی داره، اگه زود برنگردیم خیلی بهش بر میخوره. بالاخره مردِ دیگه نباید حرفش رو زمین بمونه.
هلما تعجب زده از حرف مادر چادرش را از روی چوب لباسیِ کنار در ورودی برداشت.
–پس باید برسونمتون.
مادر ابروهایش بالا رفت.
–نه بابا، تو مهمون داری، ما یه ماشین می گیریم می ریم.
هلما در گوش خاله اش حرفی زد و بعد گفت:
–مهمونام که غریبه نیستن، من زود میام. اونا فعلا مشغول اتاق شدن و به اتاق اشاره کرد.
خالهی هلما رو به مادر گفت:
–حاج خانم شما که نموندید، حداقل اجازه بدید برسونه. این جوری خیلی زشته، ما شرمنده می شیم.
همین که هلما استارت ماشین را زد، صدای موسیقی بلند شد.
دوسِت دارم ولی با ترس و پنهانی که پنهان کردن یک عشق یعنی اوج ویرانی
دلم رنج عجیبی می برد از دوریت اما
نجابت می کند مانند بانوهای ایرانی
دوسِت دارم دوسِت دارم
دوست دارم ولی با ترس و پنهانی
🎶🎶🎶🎶
دوست دارم غم این جمله را دیدی
تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی
🎶🎶🎶
شنیدن این آهنگ مرا به عقب برد؛ به روزگاری که دچار این حس و حال بودم.
حزنی که در آهنگ بود مرا گرفت و بغض کردم.
من که در صندلی عقب نشسته بودم، از آینه به هلما نگاه کردم.
به روبرو خیره شده بود ولی چشمهایش خیلی غمگین بودند.
نگاهش که به من افتاد، در چشمهایم مکث کرد و بعد فوری دستگاه پخش را خاموش کرد.
ولی من دچار غمی شده بودم که برایم ناشناخته بود. انگار حسهایم در هم آمیخته شده بودند. حس حسادت، حس دلسوزی و ترحم و حس غمی که عجیب روی دلم سنگینی میکرد.
وارد خانه که شدیم.
رستا و نادیا در حال دیدن یک فیلم آمریکایی بودند و مدام وسط فیلم رستا چیزهایی به نادیا می گفت.
مادر پرسید:
–چیکار میکنین؟ رستا تو زودتر اومدی خونه که بشینی پای فیلم؟!
رستا همان طور که نوزادش را شیر میداد گفت:
–مامان دارم واسه دخترت فیلم تحلیل می کنم. ارزشش از هزارتا مهمونی بالاتره. دلیل اتفاقات اطرافش رو ندونه که نمیتونه هرّ رو از برّ تشخیص بده.
گفتم:
_مگه ما مهمونی بودیم؟
مادر زل زد به تلویزیون.
—یعنی تو این فیلم خارجی این چیزا رو یاد می دن؟ مگه درس و مدرسه س؟
نادیا خندید.
–آره مامان، ولی درسش شیرینه، کلی تو ذهنم معما مونده بود که حالا کمکم داره حل می شه.
رستا گفت:
—به نظر من که این چیزا رو باید سیستم آموزشی توی مدرسه هامون به بچه ها آموزش بدن. خیلی از کشورا این کار رو کردن. چون تو بعضی کشور ها معبد و باشگاه شیطان پرستها رو تاسیس کردن و خیلی اندیشه ها و نظریات عجیب تو ذهن بچه هاشون میکنن اونوقت سیستم آموزش پرورش ما هر سال تا میتونه بیشتر از سال قبل کتاب کمک آموزشی اضافه میکنن به پروسهی درس بچه ها، بعضی معلم ها که اونقدر از قضیه پرت هستن که خودشونم دوباره یه کتاب دیگه معرفی میکنن که بچه ها بخرن و بیشتر کار کنن که یه وقت دیگران فکر نکنن اون معلم کم کاره.
مادر با تعجب گفت؛
–وا؟ چی بگم والا، حالا بچه هات کجان؟
–بالا پیش مرغ و جوجههای نادیا، رفتن بهشون غذا بدن. مامان بزرگ حواسش بهشون هست.
—مادر تعجب کرد.
—اونا دوباره اونجان؟! از وقتی این مرغ و جوجه ها اومدن دیگه ما بچه های تو رو درست نمی بینیم.
رستا خندید.
—اتفاقا منم می خوام دوتا جوجه واسه بچه ها بخرم. احساس می کنم نگهداری از اونا روی رفتار بچه ها تاثیر خوبی داشته.
نادیا گفت:
–میگم رستا کاش میرفتی معلم میشدی.
–اتفاقا تو فکرم هست یه کار تو همین سبک به صورت مجازی انجام بدم. من که نمیتونم بچه هام رو ول کن برم سرکار، الان اولویتم بچه هام هستن.
کنار رستا نشستم.
–من و علی هم گاهی با هم فیلم میبینیم. اونم خیلی قشنگ تحلیل میکنه. به یه نکتههایی توجه می کنه که من اصلا حواسم بهشون نیست. من فقط اگه فیلمش عاشقانه باشه می خوام بدونم پسره به دختره می رسه یا نه؟ اگرم موضوعش چیزای دیگه باشه فقط می خوام بدونم آخرش چی می شه؟
نادیا خندید.
—منم همین طور، ولی رستا میگه اگر بچه ها رو روشن نکنیم و براشون از اتفاقاتی که توی دنیا داره میفته نگیم، چند سال دیگه نسل ما خودشون رو به شکلهای وحشتناک در میارن و میان تو خیابون به نظرشونم خیلی قشنگه. ولی بقیه میترسن.
البته میگه الانم توی خیلی از کشورها این اتفاق افتاده، برای همین کم کم داره مهاجرت افراد فهیم به طرف کشورهای اسلامی اتفاق میوفته. یا تو همون کشورها مثل سوئد، برای پخش اذان تظاهرات میکنن
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
اورکت نو
#قسمت_صد_و_سی_و_یک_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
سه چهار ماه بعد خدا بیامرز پدرش برگشت،یکراست آمده بود مشهد و بعد هم خانه ی ما،از خوبی های جبهه گفتنی زیاد داشت.او می گفت و ما می شنیدیم تو این مابین کنجکاو شده بودم از اخلاق و طرز برخورد عبدالحسین بپرسم پرسیدم گفت:«عمو نمی دونی شوهرت چقدر دقیق و حساسه.»
«چطور؟»
گفت::«وقتی رسیدیم جبهه, یک اورکت به ما داد، دیروز که می خواستم بیام مرخصی همون اورکت روگرفت و داد به بسیجی های دیگه!»
چشمهام گرد شد.معمولاً لباسی را که به رزمنده ها می دادند،بعد از مدتی استفاده کردن،مال خودشان می شد تعجبم از این بود که چرا اورکت را از پدرش گرفته!
چندروزبعدخودعبدالحسین آمد مرخصی، بعد ازسلام و احوالپرسی ،گفتم:«آخه اورکت هم یک چیزی هست که بدی به پیرمرد و بعد ازش بگیری؟»
خندید و گفت:«معلوم نیست بابام برات چی گفته»
ازش خواستم جریان را بگویدگفت جبهه که رسیدیم هوا سرد بود،ملاحظه سن و سال بابا را کردم و یک اورکت نو به اش
دادم که بپوشد.من تو اتاقم یک اورکت کهنه داشتم که چند جاش هم وصله خورده بود دیدم اورکت خودش را گذاشت تو ساک و همان کهنه را که مال من بود
برداشت،سه چهار ماهی را که جبهه بودبا همان سر کرد.
وقتی می خواست بیاید مرخصی، اورکت نو را از تو ساکش در آورد و پوشیدکه سر و وضعش به اصطلاح«نونوار» شود. به اش گفتم «بابا کجا ان شاء الله؟»
گفت:« می رم روستا ،دیگه مرخصی دادن»
گفتم:«خب اگه میخواین برین روستا چرا همون اورکت کهنه رو نپوشیدین؟»
منظورم را نگرفت خیره ام شده بود و لام تا کام حرف نمی زد من هم رک و راست گفتم:«این اورکت نو رو در
بیارین و همون قبلی رو بپوشین.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh