🍃♦️هشتم شهریور سالروز شهادت دو یار صدیق حضرت امام(ره) خدمتگزاران واقعی به مردم، دشمنان سرسخت استکبار شهیدان رجایی وباهنر گرامیباد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
●🌱🙂●
میگویند
شهید حساب میشوی
اگر میخِ گناه بر قلبت نکوبی
شهدا خوب طبیبانےاند
به آنها توسل کن
تا اِلتیام بخشند بالهاے سوختهاترا...🖐🏻
#دلتنگی
#شهیدانہ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سخنرانی زیبای شهید رجایی
در مورد #آزادی
🇮🇷✌️ اگر قرار شد نظام اسلامی باشد؛
تمام معیارها باید اسلامی باشد
#شهید_رجایی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴مجری جلسه گفت:
اکنون دکتر رجایی
با شما سخن میگوید
پشت جایگاه که قرارگرفت
بعد از یاد نام خدا گفت:
عزیزان! اول بدانید که
#من_دکتر_نیستم 💚
#شهید_رجایی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😞 با احساس خودکمبینی و حقارت خداحافظی کنید !
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۷ از مبحث قرب به اهل بیت علیهم السلام
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
🌷امام مهدى عليه السلام:
هر يک از شما بايد كارى كند كه به محبّت ما نزديک شود و از كارى كه او را به نفرت و خشم ما نزديک مى سازد، دورى كند. زيرا كه قضيه [ظهور] ما ناگهانى و بى خبر اتفاق مى افتد به طورى كه ديگر نه توبه اى به حالش سودمند مى افتد و نه پشيمانى از گناه از مجازات نجاتش میدهد.
📗الاحتجاج، ج۲، ص۵۹۹
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♨️ندای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هنگام ظهور
✅ امام صادق (علیه السلام) میفرماید:
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در هنگام ظهوردر میان رکن و مقام میایستد، آنگاه بانگ برمیآورد:
« ای فرماندهان من!، ای نزدیکان من!، ای کسانیکه خداوند پیش از ظهور من آنها را برای یاری من در روی زمین ذخیره کرده است!، به سوی من بشتابید و به فرمان من گردن نهید.»
صدای آنحضرت در شرق و غرب جهان به گوش یارانش میرسد، و آنها که در محرابهای خود و یا برفراز رختخوابهای خود هستند، در یک لحظه بانگ امام را میشنوند و بهسوی او میشتابند...
📚 روزگار رهایی، جلد ۱، صفحه: ۴۲۵
بشاره الاسلام صفحه ۲۰۶،
و بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۳۳.
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑هشدار نگرانی آقا...!
✍تنها وزیری که امروز اسمش توسط حضرت آقا در دیدار هیئت دولت برده شد وزیر بهداشت بود اونهم با موضوع ضرورت ویژه جلوگیری از پیری جمعیت
🚨 #نگرانی_آقا از پیری جمعیت هست !
🚨حواس تون هست مومنین ولایت مدار!
#فرزندآوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
#زیارتنامه
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.🥀
🥀پنجشنبه است ، زیارتنامه شهدا را باهم قرائت کنیم برای شادی روح مطهر جمیع شهدا وامام راحل🥀
🤲 نَسْألُ اللهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ بِدماءِ الشُّهَداءِ
#الهی_بدماءشهدائناعجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقت خداحافظی
مادر ازش پرسید:
علیرضا کی برمیگردی؟
گفت: وقتی راه کربلا باز شد..!
پیکر علیرضای ۱۶ساله، ۱۶ سال بعد
مصاف با اعزام اولین کاروان به کربلا
در فکهی شمالی پیدا شد ...
#مسافر_کربلا
#شهید_علیرضا_کریمی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهید سید حمید رضا هاشمی🥀
ای در این حادثه ها
نام تو آرامش من
#شهید_سیدحمیدرضا_هاشمی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_479221683404669637.mp3
2.83M
آی شهدا دلای ما تنگه براتون...💔
مجتبی رمضانی
تقدیم به سید الشهدا 🥀
#شهدا_شر_منده_ایم
#مدیون_شهداییم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شادی ارواح طیبه شهدا ، امام شهدا ، عزیزان آسمانی 🕊🥀
الفاتحه مع الصلوات 🥀📿
📿🦋 به #استقبال_نماز می رویم:
نماز اول وقت مثل...
میوھاۍ ڪه وقت چیدنش شدھ،
اگھ میوھ رو نچینۍ خراب میشہ...
مزھ اولشو ندارھ
همیشہ سعۍ ڪن نمازهایت
در هر شرایطۍ اول وقت باشہ...
خداهم تو گرفتارۍهاۍ زندگۍ
قبل از اینڪہ حرفۍ بزنۍ ڪارت
رو ردیف میڪنہ
التماس دعا🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨امیرالمومنین امام علی(علیه السلام)✨
💟اموات خود را زیارت کنید، به راستی که ایشان از زیارت شما خوشحال می شوند.
📙کافی3:203
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم
که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید..💔
-یااباعبدالله-🖤
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋🍃
#شب_جمعه🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_هشت_
معامله ای بکنم»
«چی؟»
که هر جا من شهید شدم به حساب تو بنویسند؛ و این جا که تو داری شهید می شی برای من بنویسند.»
لبخندکمرنگی به لب های پیرمرد آمدگفت:« تو این معامله رو با من می کنی؟»
عبدالحسین گفت:«البته چرا که نه.»
پیرمرد با آن حالش گویی خوشش آمده بود از این حرف ها،باز به حرف آمد و پرسید: «چرا؟»
عبدالحسین گفت:«چون شما با این سن و سالت،تا همین جا که اومدی اندازه ی صد تا عملیات که من با این هیکل و بنیه ام برم ارزش داره؛،حالا این جا که چند قدمی دشمنه، ولی اگر تو اهواز هم شهید می شدی من با تو این معامله رو می کردم».
پیرمرد گریه اش گرفت،کم رمق گفت:«نه محل شهادت هر کی مال خودش.»
تا حرفی زده باشم گفتم:«حاج آقا پشیمون نکن، معامله خوبیه که.»
«نه هر کسی مال خودش،هر کسی مال خودش»
این را گفت و شروع کرد به خواندن تکبیر و شهادتین و صحبت با خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله).بعد هم با حال و هوای خاصی که اشک همه در آورد به مادر پهلو شکسته و به حضرت مولی و به یک یک ائمه (صلوات الله عليهم اجمعین سلام داد به اسم مقدس امام زمان (سلام الله علیه) که رسید خواست بنشیندنتوانست، بعدبا آخرین رمقش گفت:«السلام علیک یا اباعبدالله الحسین.»
و جان داد، به آرامی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_نه_
صحنه ی عجیبی بود عبدالحسین رو به بچه ها گفت:«این لحظه ها خیلی عبرت انگیز، این طور راحت جان دادن
نصیب هر کسی نمی شه.»
لحظه هایی بعد جنازه را فرستادیم عقب...
تو همان عملیات بود که پام رفت رومین و سریع فرستادنم پشت جبهه، تو یکی از بیمارستان ها بستری شدم.
طوری که بعداً فهمیدم؛ وضع پام خیلی ناجور می شود تا حدی که هیچ راهی نمی ماند جز قطع کردن، که قطع می کنند.
از آن به بعد هم دیگر توفیق پیدا نکردم تو جبهه،ها پا به پای عبدالحسین باشم و بجنگم
هشت نه ماهی مشهد بودم تا اوضاعم کمی روبراه شد پای مصنوعی هم گذاشتم، تو این مدت،عبدالحسین هر بار که می آمد مرخصی سری هم به ما می زد اصرار زیادی داشت که دوباره راهی جبهه شوم می گفت: «حالا یک ذره پا رو از دست دادی مبادا موندگار بشی تو شهر.»
به شوخی گفتم:«با یک پا بیام جبهه چکار کنم؟»
می گفت««اون جا قرارگاه هست چیزهایی هست تو بیا کار برات زیاده»
خودم هم چنین قصدی داشتم کم کم باز راهی جبهه شدم. منتهی دیگر مشغولیتم تو ستاد بود. درست قبل از عملیات بدر مسئوولیت ستاد نجف را داشتم تو
اسلام آباد غرب
دو سه روزی به عملیات، نمی دانم چه شد که یکدفعه هوای دیدن عبدالحسین زد به سرم، کارها را روبراه کردم و
مخصوص دیدن او رفتم محل استقرار تیپ امام جواد (سلام الله علیه)
محوطه ی تیپ باز بود و وسعتش زیاد، از دو سه نفر سراغ عبدالحسین را گرفتم نمی دانستند کجاست. بالاخره یکی سایه بانی را نشان داد و گفت:«حاج آقا اون جا داشتن اصلاح می کردن»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_دویست_
یکر است رفتم آن جا،روی یک صندلی نشسته بود پارچه ای هم دور گردنش بسته بود یکی از بسیجی ها داشت ریش او را کوتاه می کرد چشمش افتاد به من به اش اشاره کردم چیزی نگوید، دوست داشتم عبدالحسین را غافلگیر کنم انگار قضیه را گرفت به روی خودش نیاورد و دوباره مشغول کارش شد.
فاصله ی من با صندلی ،یکی دو قدم بیشتر نبود. عبدالحسین به آرایشگر گفت:«ریشم رو کم کوتاه کردی تا جایی که جا داره کوتاه کن؛ زیر گلو و بالای صورت و پشت گردن رو هم خوب صاف کن.»
چشمهای آرایشگر گرد شد. خنده ی ساختگی ای کرد و گفت:« تا جایی که یادمه حاج آقا،شما ریشتون رو زیاد کوتاه نمی کردین زیر گلو و رو گونه ها رو هم نمی گذاشتین تیغ بزنم حالا خبری شده که این طوری می گید؟» عبدالحسین با خنده جواب داد:«شما صاف کن کاری به بقیه اش نداشته باش.»
او باز مشغول کارش شد و گفت:«خب ما می خوایم بدونیم حاج آقا، دونستن که عیب نیست.»
عبدالحسین کمی خودش را رو صندلی جابجا کردگفت: «پدر جان،پشت سر و زیر گلو که صاف باشه، وقتی ماسک بزنیم خوب می چسبه و هوا نمی ره داخلش این طوری دشمن هرچی که شیمیایی بزنه، آدم می تونه استقامت کنه و بجنگه.»
از نگاه جوان آرایشگر خواندم که انگار تعجبش بیشتر شده گفت: «حاج آقا اگه جسارت نباشه، عرضی می خوام
خدمتتون بکنم.»
«بفرمایید.»
«راستش ما بسیجی ها همیشه بین خودمون شما رو به شهامت و به شجاعت اسم می بریم همه می دونن که عراق برای سر شما جایزه گذاشته و به تون میگن «بروسلی» و "دائماً از تون بد میگن.»
آمد این طرف صندلی و باز مشغول کارش شد. ادامه داد:«با این حسابها شما که دیگه نباید بترسین»
عبدالحسین گفت: «اتفاقاً من می ترسم ولی نه از جنگ و از مرگ، بنده از مفت مردن می ترسم، مثلاً اگر تو یک گودالی نشسته بودم و داشتم با بیسیم حرف می زدم و یکهو دشمن شیمیایی زد و من اون جا مردم در این صورت چکار کردم برای جنگ؟»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh