eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰پروردگارا، او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده❗️ ✨✨✨ 💠 حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. 🔴 همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. ⛵️ مرد تور  ماهیگیری را برداشت و به دریا زد تا نزدیک غروب تور را به دریا می انداخت و جمع می کرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. 🐟 قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. 🔶 او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. 💬 او زن و فرزندش را تصور می کرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ 👑 همانطور که در سبزه رازهای خیالش گشتی می زد، پادشاهی نیزی در همان حوالی مشغول گردش و ماهیگیری تفریحی بود. 💥پادشاه رشته ی خیال مرد فقیر را پاره کرد و با صدای بلند پرسید: ❓ای مردک در دستت چیست؟ 🐟 او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است. ❌به دستور پادشاه آن ماهی به زور از مرد بیچاره گرفته شد  و در مقابل هیچ چیزی هم به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. ⭕️او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. 🔷 پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه به خود می بالید که چنین صیدی نموده است. 🔴 همان طور که ماهی را به ملکه نشان می داد. خاری از فلسهای ماهی به انگشتش فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد..... ✋پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. 💪پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از ازدیاد درد موافقت کرد. 💢 وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس ارامش کرد ♦️ولی بیماری دیگری به جانش افتاد..... 🔘 پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشاران گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. 💭 پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. 🔶 بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. ❓پادشاه به او گفت: آیا مرا میشناسی......؟ 💥 آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. 🔸 میخواهم مرا حلال کنی. 🔹تو را حلال کردم. ⚪️ می خواهم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم ، چه گفتی؟؟؟ 👈گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم: 👌پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh