📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣5⃣#قسمت_پنجاه_چهارم
💢سکوت مى کنى و آرام مى گیرى....
اما گریه و ضجه و #غلغله ، لحظه به لحظه شدیدتر مى شود... آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیاممى رود.
#نگرانى و اضطراب در وجود ماموران و دژخیمان، بدل به #استیصال مى شود... و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى هدف به هر سو مى کشاند.راهى باید جست که #آتش_کلام_تو، کوفه را مشتعل نکند و #بنیان_حکومت را به مخاطره نیفکند.
تنها راه، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت #دارالاماره است.
🖤سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند... و با هر چه در دست دارند، از #نیزه و #شمشیر تا #شلاق و #تازیانه ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند....
ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند مامورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند...
تا سریعتر راه را باز کنند... و کاروان را به دارالاماره برسانند.
💢گردش ناگهانى #تازیانه ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد.... اما راه کاروان باز مى شود.
#شترها به اشاره ماموران به حرکت درمى آیند و #علمها و #پرچمها و #نیزه_هاى_حامل_سرها دوباره افراشته مى شوند.تو و ... ناگهان چشمت به چهره چون ماه #برادر مى افتد... که بر فراز نیزه، طلوع ... نه ... غروب کرده است .
خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است... و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است.
🖤 تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟!این در قاموس عشق🌸 نمى گنجد. این را دل #دریایى تو بر نمى تابد.
این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد.
آرى ... اما... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر.اینسان که تو بى خویش ،#سربرکجاوه مى کوبى ، ستونهاى#عرش به لرزه مى افتد.
تو را به خدا کمى آرامتر. رسالت کاروانى به سنگینى #پیام_حسین بر دوش توست.
💢نگاه کن !
خون را نگاه کن که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد، چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد!مرثیه اى که به همراه اشک ، بى اختیار از درونت مى جوشد و بر زبانت جارى مى شود،...
#🔥آتشى تازه در خرمن نیم سوخته کاروان مى اندازد.""یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادى غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا(26)اى هلال ! اى ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال ، چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد.
🖤هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب...'''
چه مى کنى تور را این کاروان #دلشکسته ، زینب !؟دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند، اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان مى فرستند.همه #اشکهایشان را که به سختى در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند،
💢اکنون در بستر #صورتها رها مى کنند و به خاك مى فرستند. و همه زخمهاى روحشان را که از چشم مردم پوشانده بودند، اکنون به نشتر مرثیه سوزناك تو مى گشایند و خون دلشان را به #آسمان مى پاشند.مردم ، وحشت مى کنند از این هول و ولا و ولوله ناگهانى،...
و ماموران در مى مانند که چه باید بکنند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh