💫شهید گمنام
💫قسمت 8⃣
💫شهید خدایار کاوری
🌹✨سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی نحیف مشغول نماز بود. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند. خدایار که به ظاهر لال بود، با زبان دل با خدا مناجات می کرد. رکوع و سجودش طولانی بود. نمازش که تمام شد بعثی ها به سمت او هجوم آوردند.
🌹✨خواست از دستشان فرار کند اما او را گرفتند. با کابل به سر و صورتش زدند تا حرف بزند. اما خدایار زبانش بسته بود. نمی توانست چیزی بگوید. آنقدر او را زدند تا دو دندانش شکست. صورتش خون آلود شد.
🌹✨لباس های او و دو همراهش را پاره کردند. می خواستند در سرمای منطقه مهران بیشتر اذیت شوند. اما نتیجه ای نداشت. خدایار و دوستانش صبور بودند و مقاوم.
🌹✨او را به اردوگاه آوردند. کتک می خورد و تحمل می کرد. روزها سرکارش با شکنجه بود و بازجویی. کم کم آثار شکنجه نمایان شد. هر شب تا صبح درد می کشید. نفس هایش به شماره افتاده بود. هر چه بیماریش بیشتر می شد ارتباطش با خدا قوی تر می شد.
🌹✨او را به بیمارستان موصل منتثل کردند. شهریور ماه سال 1363 بچه های اردوگاه اشک می ریختند و آه می کشیدند. چرا که یک بنده واقعی خدا از بین آنها رفته بود. کسی نمی دانست عراقی ها او را در کجا دفن کردند.
🌹✨بچه ها چیز زیادی از او نمی دانستند. فقط می گفتند: خدایار واقعا بنده خدا بود. او همیشه با وضو بود. او مصداق کلام واقعی پبامبر بود که می فرماید: زیاد وضو بگیرید. اگر تونستید شب و روز با وضو باشید. زیرا اگر در حال طهارت بمیرید شهید خواهید بود.
📚برشی از کتاب شهید گمنام
#شهید_خدایار_کاوری🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh