#شیشهی_خالی...!!
「🌷」برای جمع آوری کمکهای مردمی از زرین آباد علیا، سفلی و سمسکنده تا تمام روستاهای گوهرباران یک استیشن لندرور به ما داده بودند. یک روز که به طرف روستای «ماکران» رفته بودیم، مسئول پایگاه مقاومت آنجا تا چشمش به ما افتاد، شروع به گریه کرد. رو به او گفتم: «چرا گریه میکنی؟»
「🌷」گفت: «وقتی از بلندگو اعلام کردیم که مردم، کمکهای خود را به جبهه بیاورند، آنها دسته دسته هر چه وُسعشان بود، دستشان گرفتند و خودشان را به ماشین ما نزدیک کردند؛ یکی چند کیلو هویج و یکی هم مقداری شکر؛ بعضیها هم که وضعشان بهتر بود، برنج آوردند. در همین حین یک خانم درحالیکه دستش شیشهی خالی مربا بود، آرام و یواشکی خودش را به ما رساند.
「🌷」از شیشه خالی که توی دستش بود، تعجب کردم. سئوال کردم: «این را برای چه آوردی؟» جواب داد: «شرمندهام؛ به خدا؛ به نان شب محتاجم اما این شیشه خالی را آوردم تا اگر خواستید مربایی یا چیزی داخل آن بریزید، مشکل نداشته باشید! به رزمندهها سلام ما را برسانید و بگویید ما اینطوری از شما پشتیبانی میکنیم.» آن خانم را میشناختم؛ واقعاً همانطور که خودش گفت، به نان شب محتاج بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh