eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ♨️ 💠راز شهادت محسن حججی ها اینجا نهفته است 🔸ای کاش کتابفروشی📚 نکرده بود. ای کاش لیست های کتاب رو درنیاورده بود. 🔹ای کاش کتاب پخش نکرده بود📛 بین این و اون. چرا فقط اینها شهید میشن |‼️| چرا از ما «حزب اللهی های حرفه‌ای» و «حزب اللهی های اتوکشیده» یکی نمیشه🚫؟! 🔸ما حرفه ای انگار داریم می‌پلکیم تا اونا بشن😊 قضیه همون👈 از آخرِ مجلسِ ... 🔹ما حرفه‌ای‌ها خطبه‌های رو نقد می‌کنیم از بصیرت امام جمعه ایراد میگیریم.⚡️اما یادمون رفته # آخرین باری که رفتیم نمازجمعه کی بود⁉️ 🔸ما از تبدیل به پاتوق پیرمردها گله می‌کنیم ⚡️اما نمازمون رو و با گردنِ کج می‌خونیم که مثلا یعنی الهی و ربی من لی غیرک !😏 🔹لینک کمک به کم بضاعت رو پشت کامپیوترمون 💻باز می‌کنیم و پولی💰 میریزیم ⚡️اما از رفتن بین فقرا و مستضعفان مورمورِمون😣 میشه ! 🔸علیه یکسان سازی مقاله می نویسیم اما سری به مزار شهدا🌷 که امام گفته بود امام زادگان عشقند❤️ و مزارشون اهل یقینِ نمیزنیم 🚷 🔹برای ایستگاه‌های پوستر طراحی میکنیم ⚡️اما یه لیوان🍺 شربت دست ملت نمیدیم. 🔸اردوی برگزار می کنیم و چارت آموزشی می‌کشیم و آسیب شناسی فرهنگی می‌کنیم👌 و نقد علمی می‌نویسیم📝 و ... 🔹ما سرگرم هشتگ و تشتک و پشتک در و و هستیم و حزب اللهی های غیر حرفه ای در عراق و شام و گیلان غرب شهید🕊 میشن ... ✋ 🔸ما مدعیانِ صفِ اول بودیم از آخرِ مجلس ... هیچی 😔✋ 🔹ما حزب اللهی های حرفه ایِ اتو کشیده ی زیرِ بادِ کولرِ🌬 رو چه به آخرِمجلس😔 ‼️‼️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💞 1⃣1⃣ 💟آن ها هم بعد از روضه, مسخره بازی شان سرجایش بود😅 شروع کردند به خواندن شعرِ رفتند یاران چابک سواران...‌ چشمش برق می زد😍 گفت: تو همونی که دلمـ♥️ می خواست, کاش منم همونی شم که تو دلت می خواد.‌ مدام زیر لب می گفت: شکر که جور شد, شکر که همونی که می خواستم شد، شکر که همه چیز طبق میلیم جلو می رود, شکر🙏 💟موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید, مگر تمامی داشت، شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی, ولی باورم نمی شد. تا این حد امضاها مثل هم در نمی آمد. زیر زیرکی می خندید😄چرا دستت می لرزه؟ نگاه کن! همه امضاها کجه کوله شده! بعد از مراسم عقد💞 رفتم آرایشگاه. قرار شد خودش بیاید دنبالم. 💟دهان خانواده اش بازمانده بود😦که چطور زیر بار رفته بیاید . اصلاً خوشش نمی آمد. وقتی دید من دوست دارم کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آنجا قصه عوض شد. سه چهار ساعت⌚️ بیشتر نبود که باهم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود, راحت نبودم🙈 خانم عکاس 📸 برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر, این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم☺️ 💟همان شب🏙 رفتیم زیارت شهدای🌷 گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلند بلند می خواند: دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ما را کشیده است😍کنار 🌷 شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. 💟یاد روزهایی افتادم که با بچه ها آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود. بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که، این بازاومده سراغ ارث پدرش. سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا🌷متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد. حتی آمده و از آن ها خواسته بتواند راضی ام کند, به ازدواج. 💟می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود, خیلی از دوستانش می آمدند ودرباره ی من از او مشورت می خواستند. حتی به او گفته بودند که برایشان از من خواستگاری کند. غش غش می خندید که اگه می گفتم دختر مناسبی نیست بعداً به خودم می گفتن پس چرا خودت گرفتیش⁉️ اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بله بگی. حتی گفت: اگه اسلام دست و پام را نبسته بود, دلم میخواست شما رو یه کتک مفصل بزنم. 💟آن کَل کَل های قبل ازدواج شدند به شوخی و بذله گویی آن شب هر چه در شهر بود, زیارت کردیم. فردای روز عقد رفتیم خونه خاله مادرش, آنجا هم یک سر ماجرا وصل شد به شهادت🌷 بود. شهید موحدین. 💟روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت. با اعتماد به نفس درس نخونده رفت سر جلسه قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفیقاش که کل درس را در ده دقیقه⏳ برایش بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد😳 قبل از امتحان زنگ زد📞که: دارم میام ببینمت. گفتم: برو امتحان بده که خراب نشه. 💟پشت گوشی خندید😅که اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه! آمد گوشه حیاط ایستاده چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم. دوباره این جمله را تکرار کرد: تو همونی که دلم خواست. کاش منم همونی باشم که تو دلت می خواد. رفت🚶 که بعد امتحان زود برگردد. ... ⚠️برای کپی رمان می بایست از انتشارات و نویسنده کتاب اجازه بگیرید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh