خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_دو_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
یک ساعت طول نکشید که یکیشان برگشت آمده بود دنبال آقای برونسی گفتم:« ایشون حالش خوب نیست،
شما که می دونین»
«ما خودمون با ماشین می بریمشون»
حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟
نه آقای غزالی کار ضروری دارن سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم
اون جا....
وقتی از سپاه برگشت چهره اش تو هم .بود کنجکاوی ام گل کرد دوست داشتم ته و توی قضیه را در بیاورم. چند دقیقه ای که گذشت پرسیدم :«جریان چی بود؟ چکارت داشت آقای غزالی؟»
آهی از ته دل کشید.
هیچی به من گفت :«دیگه حق نداری بری جبهه»
چشم هام گرد شد حیرت زده گفتم:« دیگه حق نداری بری جبهه؟!»
سری تکان داد آهسته گفت:« آره تا خونه رو درست نکنم،،حق ندارم برم جبهه.»
«آقای غزالی دیگه چی گفت؟»
لبخند معنی داری زد.
گفت:«زن شما هیچی نمی گه که این قدر آب میریزه توی خونه وقتی که بارون میآد؟ منم بهش گفتم نه زن
من راضيه.»
پاورقی
۱- فرمانده وقت سپاه خراسان
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh