#هوالعشــق
#معجزه_زندگی_من
#نویــسنده_رز_ســرڂ
#قسمت_هشتاد_هفتم
.
.
.
< علی >
_مادرمن بخدا دیر نمیشه
تازه الانم درگیر جهاز خریدن زینبید
حالا اونو بفرسین خونه بخت
یکی دو سال استراحت کنید چشم
بعد منم زن میگیرم
مامان_اره جون خودت من بیخیال بشم که راحت بری به ماموریتات برسی زینب میگفت بازم رفتی تو فکر سوریه🙁🙁
علی_زینب از کجااین حرفو میزنه😕😕😕
مامان_میدونه دیگه تو مگه قول ندادی بیخیال بشی
اصلا اگه من راضی نباشم تو هر کاری ام بکنی قبول نمیشه
علی_علی فدای شما بشه عصبانی میشی جذاب تر میشیآ😍😄
مامان_ خدا نکنهه برو بچه سر به سرمن نزار😏
حالا انقدر دست دست کن دختر به اون خانومی و یکی دیگه صاحب شه
علی_کیو😐
مامان_حلما رو ماشاءالله هزارماشالا هر روز خانوم تر میشه
علی_خداحفظشون کنه 😅
مامان_همین؟ 😕
علی_بله دیگه😐😐
مادرجان من باید بریم الانم کلی دیرم شده
شب زودترمیام ساکمو جمع و جور کنم
یه چند روزی برای ماموریت باید بریم طرفای مرز
مامان_باشه مادر برو خودم وسیله هاتو جمعو جور میکنم شب میای خسته یی
#لا_حول_ولا_قوه_الا_بالله
علی_دورت بگردم من اخه مهربونترینم😘
من رفتم یاعلی😘
مامان_خدابه همراهت
.
.
.
از خونه زدم بیرون
حرفای مامان فکرمو درگیر کرد
حتما حسین به زینب گفته قضیه سوریه رو
بیا یه رفیق قابل اعتماد داشتیما
از وقتی مزدوج شده نمیشه چیزی بهش گفت😕
به گفته ی مامان حلما خانوم دختر خیلی خوبیه
از وقتی هم که محجبه شده واقعا قابل تحسینه
شاید نظر ایشون نسبت به من مثبت نباشه
همین باعث میشه کمتر بهش فکر کنم
اخه کی حاظر میشه بایه مردی که مدام تو خطره ازدواج کنه نمیخوام باعث آزارش بشم😔
خدایا خودت یه راهی پیش روم بزار....
اگه قرار باشه مسئولیت یکی رو قبول کنم
قرار باشه یه زندگی تشکیل بدم باید
خیلی بیشتر تو کارم احتایط کنم
و این سخت ترین کاره
من عاشق کارم هستم
نمیدونم این شرایط رو قبول میکنن😔
بنظرم که همچین کاری نمیکنن پس بهتره بیخیال بشم
جنگ بین دل و عقل بس سخت و دشوار است...
.
.