🕊مسافر گمگشته دير آمد اما همه را شگفتزده كرد
بارها پيش آمده كه شهدا ما را غافلگير ميكنند. يك نمونهاش در ماجراي شهيد علايي است كه در سال 1375 پس از گذشت 13 سال از شهادت و مفقودي به خانه برگشت. از تمام پيكر او جز استخواني باقي نمانده بود، اما صورتش سالم بود..
🕊شهيد علايي است كه در سال 1375 پس از گذشت 13 سال از شهادت و مفقودي به خانه برگشت. از تمام پيكر او جز استخواني باقي نمانده بود، اما صورتش سالم بود تا هم شناسايياش به راحتي صورت گيرد و هم خانواده و دوستانش يكبار ديگر چهره عبدالله را از نزديك ببينند. شهيد عبدالله علايي در عمليات خيبر و منطقه طلائيه به شهادت رسيد. جايي كه زمستان سال 62 آتش و خون برپا بود. 13 سال بعد وقتي علايي همراه با800 شهيد ديگر روي دست مردم ايران تشييع شد تا به معراج شهداي تهران برود، كسي باور نميكرد كه از جمع اين شهدا، يك نفر از آنها با چهرهاي سالم به خانه و كاشانهاش برگشته باشد.
نقل از برادرزاده شهید👇
🕊خانواده پدربزرگم خانواده پر جمعيتي بودند. چهار برادر و دو خواهر كه عبدالله فرزند سوم بود. در ميان برادرها ايشان از همه بزرگتر بودند. عمو متولد هشتم دي ماه 1340 در شهر كاشان بود. وضعيت درسي عمويم عبدالله عالي بود. عمه بزرگم برايم تعريف كرده است عبدالله نماز شبش هيچ وقت ترك نميشد. صبحهاي جمعه بعد از انجام اعمال مستحب، براي اقامه نماز از خانه بيرون ميرفت. هميشه خمس و زكاتش را پرداخت ميكرد و در خانواده در ماه مبارك رمضان قبل از باز كردن روزههايش ابتدا نماز ميخواند.
شهید#عبدالله_علایی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍چشم برزخی سردار شهید محمد حسین یوسف الهی...
◾️شهید محمد حسین یوسف الهی چشم برزخی داشت پیروزی ها را می دانست شکست ها را می دانست باطن افراد را می دید و عاقبت شان را پیشگویی میکرد…
▪️او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و چشم تمام پيران و کهنسالان طريق عرفان را حسرت زده قطره ای از دريای بی انتهای خود کردند.
◾️زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
▪️بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید من هم شیمیایی می شوم.
◾️حسین به همه اشاره کرد به جز من!
▪️چند روز بعد تمام شهودهای حسین در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
☑️راوی حمید شفیعی همرزم شهید
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همسرشون تعریف میکردن که ..
زمستان سال 64در تهران زندگی میکردیم. #اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند.
او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود .
از او خواستم با #خودروی_سپاه برود که نپذیرفت.
گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.
او کیسه 25کیلویی برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.
#ژن_خوب
#شهید_دفاع_مقدس
#اسماعیل_دقایقی
#شهید
#بسیجیان_امام_خمینی ..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#متن_خاطره
🌷 زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر میگشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید: کجا میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی گفت بله بلدم. علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب. مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت: آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس...
🌷#شهید_علی_چیتسازیان
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣سلام_امام_زمانم❣
#مولایمن
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد
درد فراق یار به درمان نمی رسد...
🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو
فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨ نـــمــاز شــب ✨
✍نماز شب در سیره ی سردار شهید محمود اخلاقی شهید عصر عاشورا...
🔸زمستان سردی بود شبها لوله آب یخ می بست نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم محمود کنار شیر آب بود.
🔸دقیق که شدم دیدم چند تکه مقوا زیر شیر آب آتش زده با همان آب غسل کرد و همانجا مشغول به نماز شب شد سهم من هم از پشت پنجره اشک هایی بود که می ریختم.
✅راوی: پدر شهید کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸شهیدانه🌸
شهید ناصر کاظمی🍃
خاطرهی همسر🌱
اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست .
یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : عروس گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ؟
گفتم: نه ، هیچی
خیلی اصرار کرد . آخرش دید که من کوتاه نمی آیم ،
گفت :بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین می شینه چی برات بخره ؟
چشم هایم پر از اشک شد ، گریه ام گرفت ،
گفت :دیدی یک چیزی هست ، بگو ببینم چی بهت قول داده ؟
گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم .
این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد ؛ گفت :
دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت به منيژه قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه ، و یک پالتو بخرم . حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش.......
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
#مولایمن
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد
درد فراق یار به درمان نمی رسد...
🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو
فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد...
#اللهمعجللولیکالفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣سلام_امام_زمانم❣
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🌱 سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.
🌱سلام برتو و بر بهار آمدنت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 یکی از مجاهدین عراقی میگفت: در یک زمستان سرد، با دقایقی، در چادری بودم. متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما میلرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او به پتو نیاز داشت، رفت و پتوی خود را آورد و انداخت روی آن مجاهد. بعد گفت: مجاهدین عراقی، ودیعههای امام در دست من هستند، و من باید از آنها نگهداری کنم.
الآن به خانهی هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس میبینی؛ عکس حضرت امام، شهید محمدباقر صدر و شهید اسماعیل دقایقی.
شهید#اسماعیل_دقایقی 🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا (س) بیادبی میشد.
🔹من این را فهمیدم لابد دیگران هم همینطور، ولی همه لال شدیم و دم برنیاوردیم! با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟!
🔹همه سرها به سویش برگشت در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکلی بر سرش بود و اورکتی سبز برتنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را میشناسی؟ گفت: سیدمرتضی آوینی است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📷 تصویری که در چنین روزی: ۲۱ دیماه در کربلایی شلمچه به ثبت رسیده است
عملیات کربلایی پنج -- زمستان ۶۵
#یادشهداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«عزیزم! من از بیجاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من بهامیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن»
📌وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥️ اگر شهید نباشد، خورشید طلوع نمیکند و زمستان سپری نمیشود. اگر شهید نباشد، چشمههای اشک میخشکد، قلبها سنگ میشود و دیگر نمیشکند، و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها میگیرد و امید صبح و انتظار بهار، در سراب یأس گم میشود. اگر شهید نباشد، یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش میگردد و شیطان، جاودانه کرهی زمین را تسخیر میکند.
🔺 سید شهیدان اهل قلم
🌸 به مناسبت ایام #نوروز و بهار طبیعت
#جانفدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺در ایّام ماه مبارک رمضان، بهخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم؛ ولی چون میدونستم علیرضا بدون من سحری نمیخوره، بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.
🌻فصل پاییز و زمستان که روزههای قضام رو میگرفتم، با اینکه علیرضا حتی یک روزهی قضا هم نداشت ولی بهخاطر من سحرها بیدار میشد و روزهی مستحبّی میگرفت. میگفت:«میخوام تنها نباشی و سحریت رو بخوری! تو بهخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی، من هم باید جبران کنم.»
🌺مرد با وفا و بهشتی من، محبّتهایم را هیچوقت فراموش نمیکرد و همیشه درصدد جبران آنها برمیآمد. در چشمهایش ردّ آسمان و ردّ خدا بود. از "من" گذشت تا به "ما" رسید و عشقمان ابدی شد.
🎙راوے: همسر شهید
شهید مدافعحرم #علیرضا_نوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📎شلوار یخ زده و پاهای خونی
🔹آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
🔸اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت.
🔹یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند."
🔸یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود
#شهید_سیداحمد_پلارک🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢نماز جماعت
زمستان بود. به طور طبیعی در آوردن پا از پوتین و وضو گرفتن قدری سخت است عباس می توانست در اتاق فرماندهی ساختمان تربیت جهادی نماز مغرب و عشاء را به تنهایی بخواند ولی می دیدم که او مرتب در حسینیه سید الشهداء (ع) در نماز جماعت شرکت می کند. گاهی بعد از نماز جماعت در حسینیه امام علی (ع) و یا در حسینیه آیت الله بهاءالدینی سخنرانی بود راه دور بود و سوئیچ ماشین اداری هم در دست عباس بود. اما من ندیدم که عباس به تنهایی با وسیله نقلیه سپاه به نماز بیاید بلکه ایشان با لباس آراسته و پوتین و پیاده در نماز جماعت حضور پیدا می کرد.
📚آخرین نماز در حلب
#شهید_عباس_دانشگر
#سیرهشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام امام زمانم❤️
باران اگر ببارد مُدام تمام پاییز را...
برف اگر ببارد مُدام تمام زمستان را...
باز هم خفگی، سهم دنیایی ست که تو را کم دارد...
هیچکس یاد غریبی تو نیست ...
السلام عليک ايها الولی الناصح
سلام ای تنها سرپرست خیرخواه،ای مهربانترین که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پناه ماست...
#امام_زمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
سرمازده
#قسمت_سی ام
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
آتش کنجکاوی ام سرد شده بود حرف های عبدالحسین سند مطمئنی بود برای قرص و محکم بودن او و برای راز
نگه داشتنش " 1 ".
پاورقی
-۱ مقام معظم رهبری در عید نوروز سال ۱۳۷۵ به خانه ی شهید بزرگوار حاج عبدالحسین برونسی می روند و در دیداری که با خانواده ایشان داشته اند همین خاطره را تعریف می کنند.
حجت الاسلام محمدرضا رضایی
پنجاه متر زمین داشتم تو کوی طلاب، سندش مشاع بود ولی نمی گذاشتند بسازم علناً گفتند: « باید حق
حساب بدی تا کارت راه بیفته».
تو دلم می گفتم هفتاد سال سیاه این کارو نمی کنم.
حتما باید خانه را می ساختم و آنها هم نمی گذاشتند. سردی هوا و چله زمستان هم مشکلم را بیشتر می کرد. بالاخره یک روز تصمیم گرفتم شبانه دور زمین را دیوار بکشم رفتم پیش آقای برونسی و جریان را به اش گفتم گفت:«یک بنای دیگه هم می گم بیاد خودتم کمک می کنی ان شا الله یک شبه کلکش رو می کنیم.»
فکر نمی کردم به این زودی، قبول کند آن هم تو هوای سرد زمستان گفت: فقط مصالح رو سریع باید جور کنیم شب نشده بود مصالح را ردیف کردیم بعد از نماز مغرب و عشاء با یکی دیگر آمد . سه تایی دست به کار شدیم.
بهتر و محکم تر از همه او کار می کرد خستگی انگار سرش نمی شد.
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خداحافظ پدر
#قسمت_دویست_و_بیست_و_پنج_
به آرزوش رسیده بود آرزویی که بابتش زجرها کشید.
جنازه اش مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذاریم " ۱ ". و اسمش را هم ننویسیم. می خواست به تبعیت از مادرش حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) قبرش بی نام و نشان باشد.
روزی که روحش را توی شهر تشییع ،کردیم یک روز بهاری بود نهم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و چهار.
و برای قبر سنگ گذاشت
ابوالحسن برونسی
هر بار از جبهه تلفن میزد خانه همسایه، همین وضع بود؛ تا گوشی را از مادرم می گرفتم باهاش صحبت کنم می زدم زیر گریه، هر کار می کردم جلوی خودم را بگیرم فایده نداشت که نداشت. می گفت: «چرا گریه می کنی پسرم؟»
با هق هق و ناله می گفتم:« چکار کنم گریه ام می گیره....»
آن روز، یکی از روزهای سرد زمستان بود یکهو زنگ خانه چند بار به صدا آمد. مادر از جا بلند شد. چادر سرش کرد و زود دوید بیرون، من هم دنبالش، این طور وقت ها می دانستم بابا از جبهه زنگ زده،زن همسایه هم برای همین با عجله می آمد و چند بار زنگ می زد.
پاورقی
۱- ما هم به این وصیت عمل کردیم؛ اما اخیراً شخصی از دوستان خودش اقدام کرد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مصاحبۀ شهید عباس نیلفروشان در زمستان سال ۱۳۶۵
🔹شهید عباس نیلفروشان: تا زندهایم ادامه دهندهی راه خون شهداییم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهداء
آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود، کمتر غذا میخورد، وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم، در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند، میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک، دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم، دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی🌷
✍ راوی: خواهر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچهاش مانده بودند وسط یه کوره راه، من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمیگشتیم به شهر، چشمش که به قیافه لرزان زن و بچه کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا، پرسید: کجا میروید؟ مرد کُرد گفت: کرمانشاه، علی پرسید: رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: بله بلدم، علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب، مرد کُرد با زن و بچهاش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما میپیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، اما توی تاریکی خندهاش را پنهان نکرد و گفت: آره میشناسمش، اینا دو، سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشینها شرف دارن، تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناس.
🌷شهید علی چیتسازیان🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺همسایه آقا ،بچه محل رهبری ... معروف به ابو امیر...
🔹تک پسر خانواده ....
🔹شباهت ظاهریش به شهید علی صیاد شیرازی باعث ارتباط قلبی او با آن شهید عزیز شده بود...
🔹شهیدجاوید الاثر مدافع حرم علی آقا عبداللهی
🔹در ۹۴/۱۰/۲۳ و ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان در 25 سالگی آسمانی شد...
🔹به عنوان افسر مخابرات رفت سوریه ولی تاب ماندن در پشت خط را نداشت ...
🔹در همان مدت کم شجاعتش زبانزد شده بود...
🔹زمستان در هوای ۸ درجه زیر صفر، ۴۰۰ متر جاده صعبالعبور را سینهخیز تا دل تکفیریها میرود تا جاده را شناسایی کند...
شهدا را یاد کنیم با صلوات...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی،
سر به بیابانها گذارده ام؛
من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم.
کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
عارفشهیدمحمدحسینیوسفالهی
╭🦋
╰┈➤http://Eitaa.com/arefe_shahiid
شهید_حاج قاسم سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh