💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_ام
_گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
اردلاݧ گفت؟!
آره دیگہ مگہ مریض نیستے؟!
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم.
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
_هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
آها.
خوب دیگہ چہ خبر؟درس و دانشگاه خوب پیش میره؟
آره عزیزم.
درس و دانشگاه تو چے؟
اره خدا روشکر
خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم....
_گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
سلام ماماݧ
سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے؟
ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
چرا چیزے شده؟
حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
چشم ماماݧ
_سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
الو اردلان؟کجایے تو؟؟؟
واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم؟؟؟
سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جان نفس بگیر
آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
_نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے.
ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ
_چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
زهراااااا؟!
بیا حال.کسے نیست خونہ
بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
باشہ
_خوب.چہ خبر زهرا؟
سلامتے
چقدر،از درست مونده
یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
_إ بسلامتے ایشالا ، نمیخواے ازدواج کنے؟
دیر میشہ هاااا.میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے!؟
چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
مگہ تو چے میخواے؟
خوب اسماء جا،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
_إ چرا؟
خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم.
آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمون...
اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
_با دست زد پشتمو گفت.اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم
و گفتم آهان بلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم..
_خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
چشم.حتما
تو هم بیا پیش ما خدافظ
چشم حتما خدافظ
_اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
_بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے؟
خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:
خیلے دوسش داری؟؟؟
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم
متاسفم اردلاݧ .
یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
_دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ
سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد
ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده؟؟؟غذارو دوست ندارے؟
_ماماݧ جاݧ اشتها ندارم
إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ
دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم
چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم.
وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ...
اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم
ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد؟با سجادے کجا رفتم؟؟؟چیگفتیم؟
هییییییی ....
_چقد سختہ تصمیم گیرے.کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده...
بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم ..,
#نویسنده✍
#خانوم. #علی_آبادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ خستگےناپذیری حٰاجقٰاسِم سُلِیمٰانے از زبان مقام معظم رهبری🌸💠🌹
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh ☫
#سلام_امام_زمانم 💚
دنیای ما دیگر
چیز با ارزشی ندارد
برای امید داشتن...
که صبح ها به امیدش برخیزی ...
من تنها
به امید سلام به شما
هر روز صبح
چشم باز می کنم....
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه اول محرم🖤 هم با همه سختی هاش و عاشقی هاش😍 گذشت😔خیلی ها گفتند روضه رو تعطیل کنید😡اما به سفر هاشون و خوش گزرونی هاشون رسیدن😒ما هم با به مجنونیمون😊ادامه دادیم بخاطر اعتقاداتمون مسخرمون کردن😏اما ما دعا کردیم دعا براشون برای اینکه اوناهم به عشق حسین(ع) دچار بشن 💕
خلاصه#هیئت ما فعالیت خودش رو مثل هرسال انجام داد💪 اما متفاوت باهرسال این دفعه توی #فضای_باز👌و خیلی هم جواب داد و مردم به گرمی استقبال کردن
انشالله امام#حسین (ع) و مادر گرامیشان حضرت#زهرا (س) این عزاداری هارو از ما قبول کنن 🙏
هیئت محبان جواد الائمه (علیه الاسلام)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برای رفافت با برخی ها ؛
بابد دوید ...🥀
گاهے هم باید گذشت،
از همان چیز هایی که کم کم " او" را از تو مێ گیرد...💔
#رفاقت_با_شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Momeni.Shia Gharib.mp3
1.48M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۸۵
🎤 حجتالاسلام #مومنی
🔸«شیعه غریب»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید پژمان بابادی عکاشه🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃ماه عزا از راه رسیده بود و پارچه های مشکی، محله را سیاهپوش عزای سالار شهیدان کرده بود. شام عاشورا بود و در مسجد یا همان خیمه ارباب، زانوی غم بغل کرده، نشسته بودیم و برای سر از قفا بریده اش ناله میزدیم. برای بی کسی رقیه و پاهای پر از خار، به سینه می زدیم.
🍃برای زینب بدون برادر اشک می ریختیم. اما وقتی خبر رسید که پژمان شهید شده، عاشورای دیگری پیش چشمانمان به پا شد. عده ای در بهت بودند. دوستانش برای جای خالی اش در هیئت اشک میریختند. داغ شهادتش دل عده ای را میسوزاند و کمی انطرف تر آنان که آرزوی #شهادت داشتند، برای جاماندن خودشان آه حسرت بر دل داشتند.
🍃او هم هیئتی بود. بچه مذهبی، پایه ثابت #روضه ها بود و در هر جایی از مراسم که قسمتش میشد نوکری میکرد. میان سینه زنها، میان طبل زن ها، میان بچه هایی که چای روضه برپا میکردند یا میان آنان که غذای روضه پخش میکرد. هرجا که بود دلش را سپرده بود به امام حسین و آن شب دل همه گرفت و شکست و تکه هایش در عاشورای سال ۸۵ برای همیشه جاماند.
🍃یک ماموریت در روز عاشورا، برات کربلایش شد و در درگیری با اشرار، جانش را فدای وطن کرد. به گمانم در شب عاشورا ،شهادتنامه اش همچون #شهدای_کربلا امضا شد و ظهر عاشورا به ندای هل من ناصر ینصرنی اربابش لبیک گفت.خداروشکر که مردم، خواهرش را دلداری دادند.دخترش را بغل کردند و دست نوازش بر سر پسرش کشیدند.
🍃هرچه میگذرد آه حسرت بر دلمان بیشتر سنگینی می کند. همه در یک مجلس بودیم. باهم اشک ریختیم و باهم دعا کردیم. اما دستهای او بالاتر از ما آمین گفت و خدا مستجاب کرد آرزوی شهادتش را. آقا پژمان، هر#عاشورا ماییم و یاد تو و جای خالیت که به شدت احساس میشود. شما که پیش #ارباب آبرو داری، برایمان دعا کن. ما جامانده ایم و سخت است داغ جاماندن. راستی میخواستم از تولدت بگویم اما بازهم همه چیز ختم شد به شهادتت. تولدت مبارک #شهید_عاشورایی♥️
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_پژمان_بابادی_عکاشه
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣۵۴
📅تاریخ شهادت : ۱۰ بهمن ۱٣٨۵
📅تاریخ انتشار : ٣۱ مرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سمیرم
🥀مزار شهید : گلستان شهدا_شهرضا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شھـــღـــيدانہ
ببین چه قشنگ میگہ🥰
ما در قـبـاݪ تمـام ڪسانی کہ
راہـ ڪج میروند، مسئوݪ هستیم✋
و حق نداریم با آنها برخورد تند داشتہ باشیم،❌
ازڪجـا معݪوم
کہ ما،در انحرافـ اینہا نقش
نداشتہ باشیمـ…!🤔😔
#از کجاا معلوم🤔
#آقـاابـراهـیـمـهمتـ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_و_یک
_بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا ما رو دیدݧ وایسادن و همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم:
_اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے؟!
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله؟بامنید؟
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
_بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
_سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید
مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
_خندیدم و گفتم:مطمعنید صبر میکنید؟شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے؟
بلہ کاملا
_پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده؟
اینو دیگہ باید از خانوادم بپرسید با اجازتوݧ
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:
إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ؟!
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
_حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره؟!پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
_وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء؟
سلام جانم؟
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
_همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے؟
مگہ براے شما مهمہ مامان؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے؟
_خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ؟
_اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل...
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
_باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے؟
مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
_باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
_اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌷
❇️شهید حاج قاسم سلیمانی: شهید بنده خالص خداست.
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh ☫
💚سلام امام زمانم💚
پشت کوچه پس کوچه های انتظار
همان جا
که فاصله ها
کمی بیشتر است،
با شما،
به امید نگاه مهربانی
از سر لطف هستم...🥀
برای آمدن و رسیدن!
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh