كانال_نوحه_خون_جواد_مقدم_هوای_تو.mp3
8.47M
🎵 کربلایی #جواد_مقدم
هوای تو دارد هوای دلمـ♥️
پر از عطر #یاسه فضای دلم
#بیایوسف_فاطمه_العجل
#مناجات_با_امام_زمان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان 🌹 #لذت_آغوش_خدا 70 💢 پیامبر اکرم (ص) توی ادامۀ دعا عرضه میدارن: ✅ خدایا کف
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
💞 #لذت_آغوش_خدا 71
"چرا اینجوری هستیم؟"
💢میدونید مشکل ما چیه که دعاهامون رونق نداره؟
*مشکل اصلی ما این سومیه هست... مشکل ما اینه که از عصیان کردن بدمون نمیاد...😒
- چرا ما حریص به مناجات و استغفار نیستیم؟🙄
*چون از گناه بدمون نمیاد. میگیم خدایا شما بدتون اومده؟ خب ببخشید!😏
🔸 خدا میفرماید پس خودت ناراحت نشدی؟!
🔺خدایا چه عرض کنم! خب پیش اومد دیگه! 😊
من دیدم تا گناه کردم شما ناراحت شدی، اومدم استغفار کنم! وگرنه اون گناهه که ناراحتی نداره!😏
🔺خدایا داریم میگیم الهی العفو... البته کارِ بدِ زیادی نکردیما!
اما خدایا از چشمات معلومه ناراحت شدی و میخوای ما رو بزنی! حالا ناراحت نشو دیگه خدایا! مگه چی شده؟!😌
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_35.mp3
10.33M
#مهندسی_فکر 35
⭕️نوع و اندازه ی آرزوهای ما،
نشون میده که چقدر باید باید براش هزینه کنیم.
✘تفکر نادرست، ✘فهم نادرست از موضوع را سبب شده ، و فهم نادرست به #عمل_نادرست ختم میشه!
و کثرتِ شخصیت های نادرست، نتیجه ی عملهای نادرست است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_ودوم 2⃣2⃣ 🍂سفر آغاز شد از همان ابتدا با گم شدن شایان پسر کوچک
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وسوم 3⃣2⃣
🍂دایی مسعود و شاهین و عمو هادی (شوهر خاله مهناز) یکی دو باری همراه پدرم به کافه رفتند. اما من سعی می کردم به بهانههای مختلف همراهشان نباشم. حوصله شلوغی را نداشتم و از حضور در این جمع ها لذت نمی بردم. آخرین شب سفر برای شام به یکی از بهترین و گرانترین رستوران های شهر رفتیم بعد از ورود فهمیدیم تنها نوشیدنی که آنجا سرو میشود انواع گرانترین مشروب دنیا است
🌿در خانواده و فامیل ما استفاده از مشروب سالی چند بار در عروسی و سفرهای خاص و مراسم های ویژه مجاز بود. به اصرار عموهادی که سنم از ۱۸ سال گذشته و می توانم مثل بزرگترها از این نوشیدنی ها لذت ببرم پدرم یکی از آنها را برایم انتخاب کرد. در فاصله آماده شدن غذا نوشیدنی ها را آوردند.
🍂ذهنم به هم ریخته بود مرتب با خودم فکر می کردم باید چه کار کنم؟؟؟ صدای هیچ کدامشان را نمی شنیدم با خودم گفتم آنها خانوادهام هستند، چیزی را توصیه نمی کنند که به صلاح من نباشد تا شاید زیادی حساس شده ام؛ این فقط یک نوشیدنی است مثل بقیه نوشیدنی ها اگر باز هم مخالف کند مخالفت کنم پدر و مادرم شاکی میشوند.
🌿من بزرگ شده ام و همه بزرگترهای فامیل گاهی از این نوشیدنی ها استفاده می کنند. اگر خوب نبود دفعه نمیخورم. هر چقدر با خودم کلنجار میرفتم خودم را قانع کنم نمیتوانستم😔 گر گرفته بودم صدای خنده هایشان توی سرم می پیچید به عمو هادی که روبرویم نشسته بود نگاه کردم. مشغول جوک گفتن و خندیدن و نوشیدن بود تا متوجه شد نگاهش می کنم به لیوان مقابلم اشاره کرد و با دست علامت داد که بردار.
🍂مادرم نگاهی به چهره ام انداخت و فهمید تحت فشارم رو به عمو هادی گفت:
_هر وقت تشنه بشه میخوره.
دایی مسعود که کنارم نشسته بود گفت:
_ نه بابا طفلی گناهی نداره یادش ندادین. دیگه شاهین قبل ۱۸ سالگیش منت می کرد براش بریزیم ما نمیذاشتیم.
🌿دایی مسعود لیوان را بلند کرد و دستم داد، شاهین و شهلا شروع کردند به دست دادن و با تمسخر تشویق کردن😒 من گیج و منگ شده بودم و چهره ها را تار می دیدم لیوان را نزدیک دهانم بردم هرم نفس هایم آنقدر زیاد بود که لبه لیوان بخار گرفت. چشمهایم را بستم ناگهان بوی گلابی که بعد از شستشوی قبر #شهدا فضا را گرفته بود بر مشامم رسید😌 بلافاصله تصویر آن #دخترچادری جلوی چشمم آمد: "ببخشید ممکنه در این شیشه گلاب رو باز کنید؟" یاد آن نیروی درونی و حرف های محمد افتادم ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh