Page285.mp3
759.1K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_پنجم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 12 📖 گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد ح
🍃🌸🍃🌸🍃
🔹شهید احمدعلی نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
🔸مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: "در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
#شهید_احمدعلی_نیری🌷
#عارف_شهید
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🔹شهید احمدعلی نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله
8⃣9⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠اهمیت به نماز اول وقت
🍃بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد.حتی زمانی که در اوج کار و گرفتاری بود. معلم گفته بود: «بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه.» آمدیم داخل حیاط. صدای اذان از مسجد بلند شد. احمد رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: «احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره و ...» می دانستم نماز احمد طولانی است.
🍃رفتیم کلاس برای امتحان. ناظم گفت: «ساکت باشید تا معلم سوال ها را بیاره.» خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه همینجوری داخل کلاس نشسته بودیم نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد. همه داشتند پچ پچ می کردند که معلم وارد شد. معلم با عصبانیت گفت: «از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه!» بعد به یکی از بچه ها گفت: «پاشو برگه ها را پخش کن.»
🍃هنوز حرف معلم تموم نشده بود احمد وارد شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی بعد از خودش را راه نمی داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. آقا معلم گفت: «نیری برو بشین.» احمد سرجایش نشست و من با تعجب به او نگاه می کردم. احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.
🍃فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت خوانده بود و من ... خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه ی احمد.
#شهید_احمدعلی_نیری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🖋 #سیره_شهید 🌸با این که خودش اوضاع مالی مساعدی نداشت، خانواده ای را زیر پر و بال گرفته بود و به
🔅آخرین نوشته #شهید_منا محسن حاجی حسنی در وبلاگش؛ قرآن، 📖من شرمنده توام💔👇
🔅"قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان #آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چه کسی مرده است ❓چه غفلت بزرگی که #میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است...😔😭
#شهید_محسن_حاجی_حسنی 🌷
یاد شهدا با صلوات
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠وقتی واحد گزینش،افرادی روبدلیل گذشته انها رد میکرد ناراحت میشد. گفت:قبل سال57کدامی
#فقط_برای_خدا ♥️
💠با هم رفتیم به محل تولدش. همه جا را نشانمان داد و گفت: اگر روزی آقا به من اجازه بدهند که از شغلم کناره گیری کنم حتما...
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 8⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸نشستهام کنار رانندهی اتوبوس، جوانی است با انرژی و
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
9⃣#از_او_بگوئیم
•••♥️
🌸در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم.
فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها،
یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود.
🍃بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد.
🌸 من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود،
کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد،
🍃چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند.
🌸 همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود.
به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت.
اما من چه؟
🍃چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست.
چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او...
ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد.
🌸 "سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، درکنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم.
اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد"
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_5 - @ostad_shojae.mp3
8.27M
#راضی_به_رضای_تو ۵
🌸اونایی که اهلِ بد و بیراه گفتن به زمین و زمانند؛
هرگز از زندگی احساس رضایت نمیکنند..
🍃هنر انسانهای باهمّت ،
پیدا کردن راهِ سعادت، درمیانه ی مصائب و مشکلات است!
🌸🔝فقط تو ؛
تعیین کننده ی مقصد و مسیر زندگی خودت هستی❗️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🥀#سروهای_بدون_مرز
🌱بخشی از وصیت نامه
شهید سید امین حسینی:
🥀مردماین زمانه مرا #سرکوب میکنند که کجا میروید❓وبرای چه کسی میجنگید؟
اما اینان غافلند که ما خود نمیرویم،گویی ما را صدا میزنند،قلب❣مان پایمان را به حرکت وا میدارد.
🌱جز اینکه دختر علی(ع) و سه ساله حسین(ع) بر روی اسم ما م۷ر شهادت زده اند،من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از #قاسم و اکبر حسین نیست.
#شهید_سید_امین_حسینی🌷
متولد:۱۳۵۵ افغانستان
شهادت:۱۳۹۴ حلب
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh