♡به نام خالق رئوف♡
🍀باز هم قصه، قصه ی عاشق و #معشوق است منتها کمی متفاوت تر از قصه لیلی و مجنون های دیگر. اینجا، از بیقراری #عاشق، قلم بی تاب شده و بی اذن صاحب، روی کاغذ خوش رقصی می کند.
🍀قصهٔ روحی آسمانی را روایت میکند که جسمش در زمین سکنی گزیده. او زمین را بهر عاشق شدن برگزیده نه برای گذراندن #زندگی روزمره، چون ما!
🍀این دیار را برگزید، چون میدانست دلیر مردانی از جنس #غیرتعلوی را در خود پرورش میدهد... مسیرش را از همان ابتدا مشخص کرد. مبدأ حریم حرم بود و مقصد، دل آسمان!
🍀عشق را در #علی(ع) خلاصه کرد و در مکتب او جانی دوباره گرفت. خانواده اش را نذر این مکتب کرد و خودش اول به #قتلگاه شتافت.
🍀از ایوان طلای علی ابن موسی الرضا زینبی شد و پرواز کرد تا زینبیه دمشق. شهری که عشاق گرد هم آمدند، تا نگذارند کربلا بار دیگر تکرار شود. عاشق قصه، مجنون وار عاشق شده بود❣
🍀به دنیا آمد تا پا در رکاب معشوق بگذارد و در راه او هم جان بدهد و چه شیرین است در راه عشق جان سپردن...🙃
🍀چه #ولادت مبارکی، زندگی ای که آغازی مبارک و پایانی مبارک تر دارد.
پایانی متفاوت...!🌹
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_محمد_پورهنگ
📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۵۶
📅تاریخ شهادت : ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۱۵ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_شهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#محرم_در_جبهه | #محرم
🏅قهرمانان دفاع مقدس
🔻 رزمندهها در ايام ماه محـرم و صفر بعد از نمازِ جماعتِ صبح، ظهر وعصر مراسم روضهخوانی برگزار و قبلاز نماز مغرب وعشا بصورت دسته عزاداری برای برپايی نماز به سوی حسينيه هاحركـت می كردند. هر گردان به طور جداگانه حسينيه ای سرپا میكرد و رزمندهها به برپايی عزاداری میپرداختند.
📍بهاين ترتيب كه گردانها بطور مخصوص برای خودشان چادر میزدند و از گردانهای ديگر دعوت میشد تا در مراسم عزای سيد و سالار شهيدان شركت كنند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمــنامے ، راز عجیبےست ... 💌🙃
گمنامی یعنی مثل #حاج_احمد_متوسلیان سی و دو سال نا معلوم باشی... 🥀🕊
گمنامی یعنی کمیل و حنظله.... 🥀🕊
گمنامی یعنی ۳تا داداش مثل #باکری ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ...🥀🕊
گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید :
« #یاران_دیکتاتور!!!»🥀🕊
گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شنیِ تانکها له شوند و وحسرت یک #آخ را بر دل دشمن بگذارند ...🥀🕊
گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های #کردستان منجمد شدند ... 🥀🕊
گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...🥀🕊
گمنامی یعنی"به فرزند جانباز ۷۰ درصد بگن با #سهمیه رفت دانشگاه...🥀🕊
گمنامی یعنی نه تنها #جان که #نام و #هویتت را نیز فدای حضرت دوست نمایی...🥀🕊
#شهداےگمنام🍃
#یادشهداباصلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💕 #عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_چهل_و_ششم
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل
خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد .
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ.
.
موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم که اولین زیارتمو دارم با علی میرم. اونم چه
زیارتی...
یه هفته ای بود اردلان زنگ نزده بود زهرا خونه ی ما بود، رو مبل نشسته
بود و کلافه کانال تلوزیونو عوض میکرد
مامان هم کلافه و نگران تسبیح بدست در حال ذکر گفتن بود
بابا هم داشت روزنامه میخوند
اردلان به ما سپرده بود که به هیچ عنوان نذاریم مامان و زهرا اخبار نگاه
کنن
زهرا همینطور که داشت کانال رو عوض میکرد رسید به شبکه شیش
گوینده اخبار در حال خوندن خبر بود که به کلمه ی"تکفیری هادر مرز
سوریه"رسید
یکدفعه همه ی حواس ها رفت سمت تلوزیون
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجان گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الان اون سریال
شروع میشه
کنترل رو از دستش گرفتم و کانال رو عوض کردم
_ بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما مامان صداش در اومد:
- اسماء بزن اخبار ببینم چی میگفت
بیخیال مامان بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصدای بلند که حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم
بزن اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل رو از دستم کشید و زد شبکه شیش
بدشانسی هنوز اون خبر تموم نشده بود
تلویزیون عکسهای شهدای سوریه و منطقه ای که توسط تکفیری ها اشغال
شده بود رو نشون میداد
مامان چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعه از جاش بلند شد
و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلان!!!؟؟...
#ادامــه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ...
اجر کسانی است که در زندگی خود
مدام در حال درگیری با #نفس_اند
و زمانی ڪه نفس سرڪش خود
را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد_اڪبر،
#شهادت را روزی آنان خواهد کرد
امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیمهادی
سلام بر پهلوان بی مزار❤️
#سلام به شما
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهــیدانهــ🥀
|•🧔🏻•| #هادیذوالفقاری
اینجملههمخیلیخیلیقشنگبودتویوصیتنامشون ^^🌸🍃
*[دنیارنگگناهدارددیگرنمیتوانمزندهبمانم]*
🍁شهیدماروهمدریابید😞
نذارینتویدنیایپرازگناهغرقبشیم😭
#بشیم_مثل_شهدا🙃🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز سه شنبه روز زیارتی
🌸امام زین العابدین علیه السلام
🌸امام محمدباقر علیه السلام
🌸امام جعفرصادق علیه السلام
#التماس دعا 🤲
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مقام_معظم_رهبری😍👇🏻
❌اگر کار خوب است، آن را
بخاطر ملاحظه دیگران ترک نکنید.❌
به بعضیها میگویند: آقا! چرا فلان جا #نماز یا #نافله یا #نماز_اول_وقتتان را نخواندید ؟
میگوید خجالت کشیدیم! نه؛ از روی
حیا، هیچ کار نیکی را ترک نکنید.
خواهند گفت متظاهر است؟ بگویند.
خواهند گفت خودشیرینی میکند؟
بگویند..😌🤞
❌اگر حرفی حق است و اگر کاری خوب است، آن را بخاطر ملاحظه دیگران ترک نکنید.❌
(۷۸/۰۵/۰۸ - مقام معظم رهبری)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عزادار اصلی محرم.mp3
2.16M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۰۲
🎤 حجتالاسلام #عالی
🔸«عزادار اصلی محرم»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🌸☘
بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود❌
از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسهاش را به موقع میرفت📚 بابک وقتی کارشناسیاش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد.🥇
🏋♀ بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت🎶
🌻 مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است.🍃
بابک مسجدی، هیئتی، ورزکار، بسیجی و ... بود،کل خانواه بابک را پس از شهادتش شناختیم.🥀🕊
#بابک_نوری_هریس
#شهیدِگیلانے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢 اگه خواستی بفهمی که چقدر عاشق خدایی
نگاه کن ببین چقدر دوست داری برای خدا رنج بکشی.✅
⭕️ اگه دیدی زیاد نمیخوای که برای خدا رنج بکشی ناراحت شو.
با خودت بگو
آخه من چرا اینطوری شدم؟!😞
🔶 سعی کن از کم شروع کنی و برای خدا کار کنی.
✅ مثلا اگه دستت میرسه هزار تومن هم که شده به زلزله زده ها کمک بده. به فقرا رسیدگی کن.
🌺 ببین چقدر نورانی میشی.
این مهم ترین تمرین زندگی تو هست.✔️💖
✅ حواست هست که تو قراره یه روزی با خداوند متعال ملاقات کنی؟!🙄
✔️ هرچقدر علاقه ی به رنج کشیدن در راه خدا رو تمرین کرده باشی
موقع ملاقات با خدا بیشتر لذت میبری😍...
🚶♂آروم آروم تمرین کن....
🔸 مثلا حجاب داشتن برات سخته؟🤔
✅ تمرین کن این سختی رو برای خدا بپذیری...
با لبخند و رضایت...😌💗😊
یه فرشته خواهی شد...💖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋🍃✨
. مواظبباشیدڪہ
. درصحنہےامتحانالهےمردودنشوید
. وشرمساردرقیامتنباشید
. ڪہپاسخندهیدچرامقدمہے
. ظهورولےوحجتخدارافراهمنڪردید؟
#شہید_محمد_حسین_فاضلے♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#چادرانھ
شایدچادرڪلمہایستعربۍ! 💕🍃
ولۍعربڪه‹چ›ندارد!😐💔
پسشاید
بہجاے‹چ›باید‹ج›گذاشت..
‹ج›گذاشتوگفتجادر!
یعنےجاۍدُر..!🙃
یعنےتودُرهستےهمانمروارید❤️
همانےڪهجایشدرصدفاست..😇
همانمرواریدزیبادرصدفڪهگرانقیمت
تریناستدربیندُرها!🌹
پسچادرهمانصدفاست💛🍃
صدفےبراۍمحفوظماندنمنوتو..!
صدفےبمان:))
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_هفتم
بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان
کو اردلان اردلان چی؟
منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه
نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون
اخبار تموم شده بود
بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد
برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردالن رو کجا دیدی؟
دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه
هارو نشون میدادن بچم اونجا بود
رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت
بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی
چرا با خودت اینطوری میکنی
_ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو
مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من
بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا
نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای
مدافع
دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشو پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشه
_ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و
جلو چشماش داره سیاه میشه
با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم
رو سرم
به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو
قسم میدادم
چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم
اردلان سعادتی
دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
- زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد
اسماء؟
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش
اسمش نبود
- پس چرا تو اینطوری شدی؟
هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام
- اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم
- إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی
بود
زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه
هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه
بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونه رو زد
آیفون رو برداشتم:کیه؟
کسی جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیه؟
ایندفعه جواب داد:
مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین
آیفون رو گذاشتم .
زهرا پرسید کی بود
شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت
چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در
و باز کردم
چیزی رو که میدیم باور نمیکردم....
- اردلان بود
ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی
بزرگ هم پشتش بود
اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب
- کجا زشته تو کوچه
خندیدمو همونطور نگاهش میکردم
- چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پله ها رفتیم بالا
_ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون
زده بود
دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو
داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم
_ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید...
زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد
مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره
- نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده
خیله خوب باباتم صدا کن
- باشه چشم
_ بابا بیا مامور گاز
بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز
خوب تو خونه چیکار داره
- نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید
بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد
اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید
بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد
از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو
مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا
هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت
زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش
افتاد
اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام
گذاشت رو چشماش
مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه
همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده
اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر
من
مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه
اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار
- باشه چشم
زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو
صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود
ادامع دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
میگفتـــــ :
نگو چرا خـــــدا جوابمو نمیده ؛
سڪوتِ خـــــدا رو دوستـــــ داشتہ باش!
خـــــدا با اون سڪوت داره خـــــدایی میڪنه🌸
میخواد عبد پروری ڪنه !!
عبدباش . .
#خـــــدا_جانمم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید مصطفی احمدی روشن🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃دانشجوی دانشگاه #صنعتی_شریف بود، درسش که تمام شد طبیعتا باید ادامه تحصیل می داد اما رفت سمت کار، همه اطرافیان تعجب کردند که او با آن همه هوش و استعداد، خصوصا که شرایط ادامه تحصیل برایش مهیا بود چرا این کار را نکرد به همین خاطر شروع کردند اصرار کردن به او تا باز هم ادامه #تحصیل بدهد اما او قبول نکرد و همه را با یک جمله کوتاه جواب داد😌
🍃بعدها هم که توی کارش پیشرفت کرد و شد مسئول بازرگانی کل سازمان، اطرافیان که می دیدند ادامه تحصیل خیلی برای او ساده تر شده است باز هم اصرار کردند اما #مصطفی باز هم همان جمله قبلی را جواب داد:«با همین مقدار تحصیلات هم خیلی کارها میشود انجام داد که انجام نداده ام»
🍃همیشه همینطور بود سعی می کرد بیهوده هیچ کاری را انجام ندهد. هدفی را در نظر میگرفت به سمتش حرکت می کرد و توی راه رسیدن به آن به هیچ حاشیه ای هرچند جذاب توجه نمیکرد، کاری هم به #سرزنش باقی مردم نداشت.
🍃کل زندگی نه چندان طولانی اش به همین منوال گذشت، اصلا به همین خاطر رسیدن به هدف اصلیش که لقا خدا بود هم خیلی طول نکشید و در اوج #جوانی به آن رسید😓
🍃مصطفی احمدی روشن با این خصوصیات حقیقتا نمونه و الگوی یک جوان #حزب_اللهی است❣
✍نویسنده : #گمنام
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
📅تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸
📅تاریخ شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۰
📅تاریخ انتشار : ۱۶ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh