#رمان_ادموند
#پارت_شانزدهم🌹
- خواهش میکنم، اجازه بدید حرفم رو بزنم، شاید فرصت دیگهای پیش نیاد! من به شما علاقهمندم خیلی بیشتر از اون چیزی که حتی فکرش رو بکنید، میدونم که بین ما از همه نظر فاصله زیادی هست اما قبل از اینکه هر چیزی رو بخوام توضیح بدم میخوام ازتون بپرسم...، مکثی کرد و نفس عمیقی کشید: شما مایلید با من ازدواج کنید؟
ملیکا از چیزی که میشنوید شوکه شده بود، ادموند سعی میکرد تمام چیزهایی را که در قلبش دارد بیکم و کاست تشریح کند: من بعد از مدتها با اصرار پدر و مادرم دختری رو که بهاندازه کافی هم زیبا بود هم باهوش برای ازدواج انتخاب کردم. اول فکر میکردم با گذشت زمان علاقه من بهش بیشتر میشه اما این اتفاق نیفتاد، من نتونستم دوستش داشته باشم.
رفتارش منو آزار میداد و از بودن در کنارش احساس بسیار بدی داشتم. گرچه فکر میکنم اون هم به من علاقهمند نبود و فقط به خاطر اسم و رسم خانوادگی ما، این رابطه رو ادامه میداد. من هیچ وقت دوست داشتن رو به جز عشق عمیق به پدر و مادرم تجربه نکردم اما مطمئنم که عشق شما در قلب و روح من حاکم شده و من بیشتر از این قادر به پنهانکاری نیستم.
- آقای ادموند، شما حالتون خوبه؟ اینا رو جدی میگید؟! شما متوجه نیستید که...
- بله، من کاملاً جدی و مصمم هستم خانم حسینی و دقیقاً میدونم چی دارم میگم.
ادموند هم به سمت منزلش راه افتاد. وقتی به خانه رسید، متوجه شد که آرتور چندین بار برایش پیغام گذاشته است، ظاهراً احساس کرده بود که امروز برای او روز خاصی است و از گفتن جزئیات طفره رفته است. ادموند هم با او تماس گرفت و بدون ملاحظات قبلیاش اعتراف کرد که از ملیکا خواستگاری کرده و در صورتی که درخواستش را بپذیرد، او هم به دین اسلام مشرف خواهد شد.
- نه! خدای من! ادموند تو حالت خوبه پسر؟ اینهمه دختر تو این شهر، از ثروتمند و فقیر، زشت و زیبا، تحصیل کرده و بیسواد، چاق، لاغر، خوش اندام، هر جور که اراده کنی با ثروت و اعتباری که پدر تو داره از هر نوعی در اختیارت خواهد بود، آخه تو چت شده؟ چرا داری لج بازی میکنی؟
- نه آرتور عزیزم، لج بازی نمیکنم. ممکنه خیلیها آرزوی ازدواج با من رو داشته باشند اما مهم اینه که من فقط آرزوی ازدواج با یک نفر رو دارم و اون هم ملیکاست.
- من نمیدونم چی بگم به تو! اما در نهایت به تصمیمت احترام میذارم و دوست دارم بدونی که چه مسیحی باشی چه مسلمان تو بهترین دوست منی.
- ممنونم آرتور، تو مایه دلگرمی من در اینجا هستی و باید بدونی که تو هم بهترین و تنها دوست منی.
- فردا میبینمت.
- باشه، شب خوش.
- شب خوش اِد... و صدای بوق ممتد تلفن! گویی بار سنگینی از روی دوش ادموند برداشته شده بود، امشب میتوانست با خیال راحت و بدون کابوس بخوابد.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_هفدهم🌹
ملیکا به اتاقش رفت تا آنجا کمی با خود و پروردگارش خلوت کند، قبل از اینکه بخواهد این اتفاق را با پدر و مادرش در میان بگذارد. آبی به دست و صورتش زد، وضو گرفت و بعد از به جا آوردن نماز در سجاده نشست و به فکر فرو رفت.از حالت معنوی و اعتماد به نفس ادموند تعجب میکرد، از اینکه او تا این حد قاطعانه تصمیم گرفته بود!
او مردی بود که برای ازدواج انتخاب های زیادی از طبقات مختلف فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه خودش را داشت اما چرا با این قاطعیت تصمیم به ازدواج با ملیکا و تغییر دین داشت؟! مدت ها بود که ملیکا هم با خود در مورد احساسش نسبت به ادموند در حال جنگ بود، گاهی اوقات فکر میکرد نسبت به او محبتی در قلبش احساس میکند و همین امر باعث میشد که در ارتباط با او محتاط تر باشد و از حریم خود خارج نشود.
حتی یک در صد هم فکر نمیکرد که در تمام این مدت ادموند به فکر ازدواج با او بوده است! و حالا که با پیشنهاد ازدواج او رو به رو شده بود، نمیدانست باید چه تصمیمی بگیرد. سر بر سجاده گذاشت و مدتی را در همان حال مشغول راز و نیاز با خداوند شد.
مصطفی حسینی مرد مهربان و متواضعی بود که در چهرهاش آثار رنج و ملالتهای زیادی از روزگار و بخصوص بیماری مزمن جسمانیاش به وضوح دیده میشد اما آرامش و رضایت باطنیاش نشان از این داشت که او به هدفش ایمان داشته و با تکیه بر نیروی معنوی ایمان سختیهای این بیماری را که جسمش را خرد کرده بود، بهراحتی و با آغوش باز تحمل میکرد. از لحاظ ظاهری مردی بود با اندامی لاغر و قدی متوسط، پوستی آفتاب سوخته، صدای گرم و دلنشینی داشت اما هر از گاهی که هیجانزده میشد سرفههای شدیدی ناشی از بیماری بر او عارض گشته و صدایش رنگ درد به خود میگرفت.
ادموند در همان برخوردهای اولیه با مصطفی آنچنان احساس قرابت و نزدیکی میکرد که گویی سالها با او زندگی کرده است. از همان ابتدای ورودش متوجه شد که غیر از خودش و آقای حسینی شخص دیگری در منزل حضور ندارد و آنها تنها هستند. بعد از اینکه مصطفی با چای از او پذیرایی و کمی از مسائل متفرقه صحبت کرد و چون نمیخواست بیشتر از این ادموند را در التهاب و اضطراب نگه دارد، خیلی زود سر اصل مطلب رفته و موضوع خواستگاری ادموند از دخترش را پیش کشید؛
- جناب پارکر، نمیخوام بیشتر از این منتظرت بذارم پس بهتره در مورد موضوع ازدواج شما با دخترم صحبت کنیم. راستش من در جریان کارهای شما بودم و هستم، از همون ابتدا دورا دور با شخصیت شما آشنا شدم. همونطور که دخترم تعریف کرده بود شما انسان متین و باوقاری هستید....
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا 13.mp3
11.02M
مجموعه #یاد_خدا ۱۳
#آیتالله_فاطمینیا | #استاد_شجاعی
آدما مجبورن برن سراغ مشغله های دنیا!
شغل، ازدواج، فرزند، تحصیل و ....
خب چطوری ممکنه آدم وسط اینهمه شلوغی با مشکلات و مصائب مربوط به هرکدوم، از یاد خدا غافل نشه ؟
✘ چرا من نمی تونم؟
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 22 - ضرورت گرفتن حق (خلافت)
وَ قَالَ عليهالسلام لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلاَّ رَكِبْنَا أَعْجَازَ اَلْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ اَلسُّرَى
و درود خدا بر او، فرمود: ما را حقّى است اگر به ما داده شود، و گر نه بر پشت شتران سوار شويم و براى گرفتن آن برانيم هر چند شب روى به طول انجامد
قال الرضي و هذا من لطيف الكلام و فصيحه و معناه أنا إن لم نعط حقنا كنا أذلاء و ذلك أن الرديف يركب عجز البعير كالعبد و الأسير و من يجري مجراهما
(اين از سخنان لطيف و فصيح است، يعنى اگر حق ما را ندادند، خوار خواهيم شد و بايد بر ترك شتر سوار چون بنده بنشينيم)
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهیدۀ عزیز ما
آرزو داشتی که معلم شوی
و روزی برای دانش آموزانت از حقیقتها بگویی.
و چقدر زود به خواستهات رسیدی.
خدا تو را مبعوث کرد تا با شهادتت معلمِ دلهای آزاده شوی.
عزیز ما، روز شهادت سردار دلها،
چه عارفانه، معلم دلهای ما شدی...
شهادتت مبارک.
#شهیده_فائزه_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید بهشتی یه تعریف قشنگ دارن که میگن: هدف اسلام، تربیتِ انسانِ عاقل نیست، بلکه تربیتِ انسانِ عاشقِ عاقل است✨
#ماه_رجب | #امام_زمان 🤍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✧─┅═༅𖣔🌷𖣔༅═┅─✧
تلنگر شهدایی 🔔
📌پاسخ جالب شهید به سوال معلمش در شب عملیات ...
🎆 معلم : " تو از شاگردان خوب من هستی و نمراتت همیشه ۲۰ بود؛ اگر به دَرسَت ادامه می دادی هم می توانستی به جامعه خدمت کنی .
🌻شاگرد: من اینجا هستم تا ببینم ...
#شهید_علی_رضا_دلوی
#یادش_با_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📷این آقا محمدامین که شهید شد، فرزند سرهنگ مجید صمدی رئیس پلیس سابق مهاجرت کشوره که به احتمال زیاد با رانت باباش رفته سوریه و حالا پیکرش باید برگرده...
▪️اگه پارتی بازی هم میکنید اینجوری بکنید که بچتون عاقبت بخیر بشه :)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 تصویری از پاسدار شهید#علی_آقازاده نژاد که صبح امروز در حمله رژیم صهیونیستی به دمشق به شهادت رسید.
🔹گفتنی است این شهید والامقام از اهالی شهر قنوات قم بودند و دو تن از برادران ایشان عباس و ابوالفضل آقازاده نژاد در دوران دفاع مقدس و دفاع از حرم مطهر حضرت زینب به شهادت رسیدهاند.
#شفاعتتونشاملحالمونانشاءالله
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅ آخرین سلفی با پدر...
🔹وداع فرزند شهید " حسین محمدی" در معراج شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عطر_نماز❣
🖋 امام علی علیه السلام :
💠 هرگاه كسی به #نماز می ايستد، شيطان #حسودانه به او می نگرد. زيرا كه می بيند #رحمتِ خداوند او را فراگرفته است.
📚 بحارالانوار، ج۸۲ ، ص۲۰۷ ✨
#نماز_اول_وقت📿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به اين طرف و آن طرف ننگــريد.
فقط نگاه ڪنيد به نائــب امـــام زمانتــان
تا فــريب نخـــوريد.
در گــرداب غيبــتها و تهمــتها نيفتيد.
خدا گــواه است ڪه اين بدگوييها ايمــان را ميخـورد
و انســان را از روحــانيت اخــراج میڪند.
لذت مناجات با خدا را از بيـن میبــرد.
#شهید_عبدالله_میثمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_محمد_علی_رجایی
آقای رجایی با اشتغالی که قبل از انقلاب داشت به من توصیه میکرد که بچهها را به پارک ببرم. خودش هم هر وقت که پیش میآمد این کار را میکرد. مخصوصا زمانهایی که من حوصلهی این کار را نداشتم ایشان بچهها را میبرد.
میگفت: چون الآن مکانهای تفریحی خیلی سالم نیست، اگر جای سالمی پیدا میکنیم باید برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت بچهها از آن استفاده کنیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅چه گروهی از شیعیان مخالف ظهور #امام_زمان(عج) هستند؟!
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🔰#استاد_پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سهشنبههایجمکرانی
🍂سه شنبه ها نسیم جمکرانت....
به دل ها میدهدحال وهوایی...
🍂نشسته برلب شیعه همین ذکر....
کجایی یااباصالح کجایی؟؟
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹وصیتنامه شهید عباس صابری🌹
🍃راضی نیستم آنان که با امام رهبر انقلاب اهلیت ندارند مجلس تشییع وختم ما حضور یابند راضی نیستم کسی که نماز نمی خواند به مجالس ما بیاید.
🍃آخرپس این شمع ما را به جمع پروانه های سوخته خود راه خواهد داد این موانع بر داشته خواهند شد این ندا در گوش من خوانده شد ای عباس موقع وصال فرا رسیده وای چه خوب ، چه زيباست کاش خود آقا این ندا را به من بدهد چه خوب است به دست آقا امام زمان عج جرعه ای از چشمه زلال کوی حسینی بنوشم وحسینی بمیرم دشمن خیال می کرد می توان سیر تاریخ را تغيير داد واز مکر شیطان وشر آن در امان بود
🍃خداوندا بهشت را دوست داریم چون حسین ساکن آن است حاضریم جهنمی باشیم ولی عشق به راه امام حسین علیه السلام را از ما نگیر🌷
🍃دوست دارم محرم شهید شوم ان شاالله که برگه عروج مرا خدا امضا کند ای شهدا مرا دریابید😭
روحشان شاد 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh