eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 شهید بابک نوری همراه مادر در مشهد 📌این شهید پارسال در شام شهادت امام هشتم در عملیات آزادسازی بوکمال سوریه به شهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 💠‍ یادی کنیم از شهید لبنانی که عاشق (ع) بود 👇👇👇 🕊❤️ 🔹احمد خیلی با ایمان بود و به ائمه(ع) بسیار تعلق خاطر داشت خصوصا (ع)❤️ 🔸به همین دلیل اسم جهادی رو برای خودش انتخاب کرد و میگفت منو با این نام صدا کنید 🔹من و احمد و چندنفر از میخواستیم ابتدا به زیارت امام رضا🛫 و سپس به کربلا🛬 برای زیارت امام حسین(ع) برویم که احمد شد...😔 ✍راوی: خلیل وهبی؛ دوست و همرزم شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣8⃣2⃣ 🌷 🌷 فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷 در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس به خلق خدا بود. 🌷 روحیه 🕊 جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید🌷 شویم. 🌷 وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.👌 🌷خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت...😔 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹✨🕊 اولین هدیه ای که این #شهید والامقام به همسرش داد کتاب ارزشمند #نهج_البلاغه بود😍 و به ایشان توصیه کردند به دقت مطالعه کن🙂 چرا که سخنان حضرت علی(علیه السلام) تاکید بر #بی_ارزش بودن این دنیا دارد...😔 وچه زیبا #شهیدان با دل کندن ازتمام #تعلقات_دنیوی این بی ارزش بودن را به معنی واقعی تعریف کردند... #شهید_مدافع_حرم_پویا_ایزدی🕊❤️ #یادش_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#دوست_شهید_من تمام امن یجیب های دلـ❤️ـم را گرہ زدہ ام به کلماتت و روانـه ی #آسمان کردہ ام من مطمئنم #خدا تــــو را برای دلـ❤️ـم نگه می دارد #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 #یادش_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣6⃣4⃣ 🌷 💠خندید و رفت 🌹🍃سر یک سه راهی راه ما از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ. نگاهای آخر ما بود، روی لبش بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم. دو ساعت بعد خبر دادن عباس شده عباس با یک به شهادت رسید. دو موشک هدایت شونده تاو برای این جوان شلیک کردند. (قیمت این دو موشک 240 میلیون تومان و هدیه آمریکا با پول وهابیت عربستان منحوس به تروریستهای تکفیری است). 🌷 بین در و دیوار سوخت 🌹🍃نمیشد جنازه عباس رو برگردوند عقب. اون منطقه خیلی بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  🌹🍃ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به شهادت عباس. به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  🌹🍃ما تا نزدیکی های رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که عباس کنارش قرار داشته.  🌹🍃وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک جسد دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر عباس در آن دیده می‌شد. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. 🌹🍃یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی ✍راوی: سردار اباذری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یادم هست یک روز صبح #مجید_پازوکی گفت: دیشب #خواب دیدم زیر همین جاده های که ما از #طلائیه به سمت #جزیره_مجنون میرویم، سنگ قبر شهداست.... و ما از همان روز زیر خاک های جاده های که هر روز با ماشین از آن میگذشتیم؛ چند #شهید یافتیم که معلوم بود عراقیها عمدا روی آنها با لودر خاک ریخته اند و #جاده درست کرده بودند....... #شهید_مجید_پازوکی🌷 #یادش_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarz
🍃💕🍃💕🍃💕 در صدا ڪردنِ نام #تو یڪ "ڪجایے؟" پنهان است ... یڪ "ڪاش مےبودے"💔 یڪ "ڪاش باشے" من نامِ تو را حذف به قرینہ این همہ #دلتنگے ❣و پرسش صدا مےزنم: برادرم....💔 #شهید_محسن_حججی🌷 #یادش_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهتزاز پرچم یا اباالفضل(ع) توسط شهید بیضایی در حلب سوریه ؛ ساعاتی قبل از شهادت😔 این بیرق علمداره هنوز رو زمین نیفتاده #شهید_محمودرضا_بیضایی #یادش_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
تمام امن یجیب های دلـ❤️ـم را گرہ زدہ ام به کلماتت و روانـه ی کردہ ام🕊 من مطمئنم تــ♥️ــو را برای دلــم نگه می دارد😍 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ♦️جای حججی خالی😔 🔆که میگفت یه‌جوری‌باش‌که ختم‌به‌(عج)‌بشه...🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 💢 در محضر شهید 🔲 یادم هست که در ضلع جنوبی جزیرة مجنون شهید اشتری هر شب یک گروهان را جهت کندن کانال می‌بردند. 🔰 تازه کانال آماده شده بود که دشمن پاتک زد و از زمین و هوا آتش می‌ریخت، ولی شهید اشتری در آن کانال با تمام قوا مقاومت می‌کرد ❄️ و هر چه دشمن پاتک می‌زد، با شکست مواجه می‌شد و پا به فرار می‌گذاشتند. شش شبانه و روز در آنجا مقاومت و پایداری می کردند، 📶 به طوری که حتی شهید زین الدین نیز باور نمی‌کردند که در آن کانال چنین مقاومتی سرسختانه‌ای کنند.  📶 بعد از این عملیات سردار شهید زین الدین علاقة خاصی به شهید اشتری پیدا کرده بود، حتی لحظه‌ای مایل نبود که شهید اشتری از جلوی چشمانش کنار رود 🔷 و آنچنان به شجاعت، دلیری و مخلص بودن وی ایمان آورده بود که حساب جداگانه‌ای برای او باز کرده بود و همیشه سعی می‌کرد در کارهای مهم و حساس از نقطه نظرات و پیشنهادات ایشان بهرة کافی ببرند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🍃🌸رزمنده شجاع🌸🍃 روح‌الله به شدت شجاع و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید. هر وقت به من زنگ می‌زد می‌گفت دعا کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت من می‌توانم. 💡همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به بالاترین درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه اول بود، در همه کارهایش اول بود. روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد حتما دوم می‌شد. 🔸مدتی است سرپا شده و درسم را از سر گرفته‌ام. دلم می‌خواهد آنقدر حالم خوب شود که چشم همه دشمنان را کور کنم. می‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم. اگر او حسین‌گونه رفت من زینب‌وار صبر می‌کنم. خانم زینب(س) مرا سرپا نگه داشته است. یاد او مصیبتم را کوچک می‌کند. راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🌺 شهیدی که از نوجوانی عاشقِ خدا بود... با نورالله همبازی و پسر عمو بودیم ... بارِ اول نبود که این اتفاق می‌افتاد. اهلِ نماز اول وقت بود... وقتی وسط بازی ، رها کرد که بره ، می دونستم درخواستـم برای موندنش بی‌فایده است. اما بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازی‌مون تموم نشده ... برگشـت و بهـم گفـت: مگه صـدای اذان رو نمی‌شنـوی؟میرم نماز ... 🌹خاطره‌ای از زندگی نوجوان شهید نورالله اختری 📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد ۱، صفحه ۲۵۱ مْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ روضه از زبان همسر شهید مهدی_نعمایی کفن را بازنکردند برای بچه ریحانه پرسید اگردوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی یهو داد ‌زد نه،این بابای منه دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان،یک کار برای من می‌کنی با همان حال گریه گفت چه کار بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس پرسیدچرا خودت نمیبوسی؟گفتم همه دارند نگاهمان میکنند فیلم میگیرندخجالت میکشم گفت من هم نمیبوسم گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس انگار دلش سوخته باشد.خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم حالا چرا پاهایش گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد می‌کرد چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه قدم برمی‌داشت یهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن.بدنش یخ یخ بود احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟نه،به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ می‌گفت: من دوست دارم هرکاری می‌توانم برایِ مردم انجام بدهم.. حتی بعد از شهادت..! چون حضرت‌امام گفتند: مردم ولی نعمتِ ما هستند.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 💠برای محمودرضا / یک: 🌷انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفته‌ام. گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمده‌اند آموزش، خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت. یکبار گفت من یک چیزی فهمید‌ام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده‌اند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔻شخصی در محله ابراهیم بود و برای این که پول خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد برای ترک این آقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند. 💶او وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را می‌گرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد می داد تا خانواده اش را اذیت نکند! 🌻ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم این گونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد. این ماجرای ابراهیم بسیار عجیب بوده و در کمتر خاطرات شهیدی به چنین ماجرایی برخورد کرده ایم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱هر وقت او را بیکار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، امام زمان عج را درک کنم!🌙 قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند.📿 سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد.🌊 نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد،💥 اما راهش را ادامه داد. بلافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست.💥 به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند. دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند...🥀 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✧─┅═༅𖣔🌷𖣔༅═┅─✧ تلنگر شهدایی 🔔 📌پاسخ جالب شهید به سوال معلمش در شب عملیات ... 🎆 معلم : " تو از شاگردان خوب من هستی و نمراتت همیشه ۲۰ بود؛ اگر به دَرسَت ادامه می دادی هم می توانستی به جامعه خدمت کنی . 🌻شاگرد: من اینجا هستم تا ببینم ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh