eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
-خواهرم‌در‌این‌بمباران‌فرهنگی، برای‌اینکه‌تیروترکشی‌به‌شمااصابت‌نکند، چادرت‌رامحکم‌وسفت‌بگیر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍🌸🌱 ✍ شعری زیبا از مرحوم آقاسی: در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟ خواهرم،اینقدر طن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاجے... گرد‌و‌غبار‌بݪند‌شدہ‌ و‌باید‌پرید! الان‌وقتشہ... اگہ‌نپریم‌جا‌مے‌مونیم! بہترین‌فرصٺ‌الانہ... اگہ‌بمونیم‌باختیم...! 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱رُبما یُساق إليك قدرٌ منَ اللّٰه... خیرٌ من کل أحلامك شايد تقديرى از سوى خداوند به سمت تو رانده شود كه از همه‌ی آرزوهايت بهتر باشد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و بہ‌ انتهاے افق اشاره ڪرد و گُـفت: بسیجے آنجا انتهاے افق است.. من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهاے افق برافرازیم.. هر وقت پرچم را آنجا زدے زمین آن وقت بگیر و راحت بخواب ولے تا آن وقت نہ..!✌️🏻🇮🇷 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهین پزشکیان به خادم جمهور شهید آیت الله رییسی... نکته: چشم بعضی ها روشن، خداقوت به تبلیغ کننده هاش، به ثبت نام کننده هاش،به حمایت گرهاش،چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی بعضی ها تا سرشون به سنگ نخوره درست نمیشن، چند وقت پیش هم گفتم ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید شما خودتون رو به فراموشی زده باشید... ولی ما هیچ وقت جنایتهای شما رو علیه ملت و مملکت رو فراموش نمیکنیم ...! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی پزشکیان به زیباترین شکل ! دمت گرم👏👏👏 وحضور پرشور وانتخاب اصلح خانه وخانواده دکترسعیدجلیلی......به‌ بزرگترین گروه حامیان کشوری دکترسعیدجلیلی بپیوندید رأی ماجلیلی https://eitaa.com/joinchat/607060724C4e6078d0b5
وصیت من به تو؛ نماز اول وقت، احترام به پدر و مادرمان و پیروی از ولایت فقیه است. بعد از من این وظیفه توست که هرسال اربعین به کربلا بروی. کوچک ترین هدف من که مبارزه با افکار غربی و سکولاری در جامعه بود را ادامه دهید. فرازی از وصیت شهید ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقین دارم همشهریانم، آنقدر بصیرت دارند که به ارزشها، کارنامه و برنامه ها و تخصص، یک کلام اصلح رای بدهند. ما آذری ها متعصب قبیله ای نیستیم ما غیرتمندانه پای اسلام و ایرانیم. آذربایجان اویاخدی✌️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌صحبت‌های کوبنده رسایی خطاب به پزشکیان، امروز در صحن علنی مجلس: یکی از اعضای ستاد شما به جلیلی میگوید طالبان! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌تیترنامه: برنامه‌ها و دغدغه‌های دولت آقای جلیلی برای حل مشکلات روستا ویژه اهالی روستاهای سراسر کشور ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بذارین کانال ها و گروه هاتون بیزحمت حداقل یکی هم نظرش نسبت به پزشکیان برگرده خوبه😢 مارو بدبخت نکنن با انتخاب اشتباهشون ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همه با هم.. برای اسلام... برای انقلاب... برای پاسداشت خون شهدا.. 🇮🇷✌️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تفاوت برنامه‌های جلیلی و پزشکیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 چهل شب پیش نگران بودیم رئیس جمهور ما سالم باشند....😭 اما الان نگران مکتب و مرام شهید هستیم... خدایا ما را در انتخاب اصلح موفق بدار.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی سرمازده 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 به طرز کارش آشنا بودم می دانستم برای معاش زن و بچه اش مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. تو گرمترین روزهای تابستان هم بنایی اش تعطیل نمی شد. شب از نیمه گذشته بودمن همینطور به اصطلاح «ملات» درست می کردم و می بردم بخار سفید نفس هام تند تند از دهانم می آمد بیرون، انگشت های دست و پام انگار مال خودم نبود گوش ها و نوک بینی هم بدجوری یخ زده بود. یک بار گرم کار،چشمم افتاد به آن بنای دیگر به نظر آمد دارد تلو تلو می خورد. یکهو مثل کنده ی خشک درختی که از زمین کنده شود افتاد زمین! دویدم طرفش عبدالحسین دست از کار کشید آمد بالاسرش. «چیزی نیست یه کم سرما زده شده.» شروع کرد به ماساژ بدنش من هم کمکش. چند دقیقه بعد به حال آمد کم کم نشست روی زمین وقتی به خودش آمد بلند شد. ناراحت و عصبی گفت: «من که دیگه نمی کشم خداحافظ!» رفت؛ پشت سرش را هم نگاه نکرد نگاه نگرانم را دوختم به صورت عبدالحسین، اگر او هم کار را نیمه تمام ول می کرد، من حسابی تو درد سر می افتادم لبخندی زد دست گذاشت روی شانه ام. «ناراحت نباش به امید خدا خودم کار اونم می کنم...» هر خانه ای که می،ساخت انگار برای خودش می ساخت یعنی اصلاً این براش یک عقیده بود،عقیده ای که با همه وجود به اش عمل می کرد. کارش کار بود، خانه ای هم که می ساخت، واقعاً خانه بود. کمتر کارگری باهاش دوام می آورد. همیشه می گفت:«نانی که می خورم باید حلال باشه!» می گفت :«روز قیامت، من باید از صاحبکار طلبکار باشم نه او از من.» 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آب دهان هدهد 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 برای همین هم زودتر از همه می آمد سر کار دیرتر از همه می رفت؛ حسابی هم از کارگرها کار می کشید. آن شب تا نزدیک سحر بکوب کار کرد. چقدر هم قشنگ کار می کرد دیگر رمقی نداشتم. عبدالحسین ولی مثل کسی که سرحال باشد داشت می خندید از خنده اش خنده ام گرفت، حالا دیگر خیالم راحت شده بود. سید کاظم حسینی سه چهار سالی مانده بود به انقلاب، آن وقت ها یک مغازه .داشتم عبدالحسین از طریق رفت و آمد به همان جا مرا با انقلاب و انقلابی ها آشنا کرده بود تو خیلی از کارها و برنامه ها دست ما را می گرفت و به قول معروف، ما هم به فیضی می رسیدیم. یک بار آمدکه:«امروز می خوام درست و حسابی ازت کار بکشم، سید» فکر کردم شبیه همان کارهای قبل است. با خنده گفتم:«ما که تا حالا پا بودیم امروزش هم پا هستیم» لبخندی زد و گفت:«مشکل بتونی امروز بند بیاری» مطمئن گفتم: «امتحانش مجانیه.» دست گذاشت رو بدنه ی ترازو نیم تنه اش را کمی جلو کشید گفت:«پس یکدست لباس کهنه بردار که راه بیفتیم.» لباس کهنه برای چی؟ «اگر پا هستی دیگه چون و چرا نباید بکنی» 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آب دهان هدهد 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 کار خودش بنایی بود حدس زدم مرا هم می خواد ببردبنایی. به هر حال زیاد اهمیت ندادم. یکدست لباس کهنه ردیف کردم در مغازه را بستم و همراهش راه افتادم حدسم درست بود؛ کار بنایی تو خانه یکی از علمای معروف، از همان هایی که با رژیم درگیر بودند و رژیم هم راحتشان نمی گذاشت آستین ها را زدم بالا و پا به پاش مشغول شدم. به قول خودش زیاد بند نیاوردم همان اول کار بریدم ولی به هر جان کندنی که بود دو، سه ساعتی کشیدم. بعدش یکدفعه سرجام نشستم خسته و بی حال گفتم:«من که دیگه نمی تونم.» خوب می دانست که من اهل بنایی و این طور کارهای سنگین نبوده ام شاید رو همین حساب زیاد سخت نگرفت. حتی وقتی لباس ها را عوض کردم و می خواستم بزنم بیرون، با خنده و با خوشرویی بدرقه ام کرد. فردا دوباره آمد سراغم و دوباره گفت:« لباس کارت رو بردار که بریم» یک آن ماندم چه بگویم ولی بعد گفتم:«دستم به دامنت !راستش من بنیه ی این جور کارها راندارم .» خندید گفت: «بیا بریم امروز زیاد به ات کارسخت نمی دم» یک ذره هم دوست نداشتم حرفش را رد کنم ولی از عهده ی کار هم بر نمی آمدم دنبال جفت و جور کردن بهانه ای شروع کردم به خاراندن سرم گفت: «مس مس کردن و سر خاروندن فایده ای نداره برو لباس بردار که بریم.» جدی و محکم حرف می زد من هم تصمیم گرفتم حرف دلم را رک و راست بگویم گفتم: «آقای برونسی، من اگر بیام کار کنم این طوری هم برای خودم زیاد فایده و اجری نداره،هم اینکه دست و پای تو رو هم تنگ می کنم.» خنده از لبش رفت. اخم هاش را کشید به هم و برام مثال آن هد هد را زد که آب دهانش را ریخت رو آتش نمرود، همان آتش که با کوهی از هیزم برای حضرت ابراهیم علیه السلام درست کرده بودند خیلی قشنگ و منطقی این موضوع را به انقلاب ربط داد و گفت تو هم هرچی که بتونی به این علما و روحانیون مبارز خدمت کنی جا داره. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ ‌ما را هر روز امید آمدنت چشم از خواب بیدار می کند ما را بِرَهان از این پلک های مدام بیا که دیگر خوابمان نبرد، که دیگر چشم بر نداریم از نگاهت. ؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَج_ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا