eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت اول (کبری طالب نژاد: مادر شهید) بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید اززندگی چه میخواهد ، اسمش را عوض کرد. میگفت:"من میترا نیستم . اسمم زینبه . با اسم جدیدم صِدام کنید." از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند،ناراحت بود. من نُه ماه بچه ها را به دل میکشیدم ،اما وقتی به دنیا می آمدند،ساکت مینشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم .جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت. مادرم با اینکه حق انتخاب اسم بچه هارا داشت ،اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشایند دامادش باشد.زینب ششمین فرزندم بودو وقتی به دنیا آمد ،مادرم اسمش را میترا گذاشت.او خوب میدانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد. بعد از انقلاب و جنگ ، دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد. دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش.اینطور شد که اسمش را عوض کرد . اهل خانه گاهی زینب صدایش میکردند اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از سر زبانشان نمی افتاد. زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز ،روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم می خواستند اسمشان را عوض کنند. برای افطار دخترها برنج و خورشت سبزی پختم. همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم، اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد. زینب خیلی ناراحت شد. به او گفتم :"مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن و اسمت رو عوض کن . ماهم کنارتیم. مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تورو می دونن." آن شب، زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت سبزی فقط نان و شیر و خرما خورد. او گفت :" افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده." آنقدر محکم حرف می زد و به چیزی که می گفت اعتقاد داشت که دیگران را تسلیم خودش می کرد . با اینکه غذای مفصلی درست کرده بودم، بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و با او نان و شیر خوردم.آن شب زینب، رو به تک، تک اعضای خانواده کرد و گفت:" از امشب به بعد اسم من زینبه . از این به بعد به من میترا نگید." مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند . بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی اورا میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه ام بیاورم و اسم تک، تک بچه هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم. به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرفرهایم را در دلم می ریختم. زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. باعشق، او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها ، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گِره زد؛ من که نذر کرده حسین"علیه السلام" بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین"علیه السلام" نبود، مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت. به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید امید اکبری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بپیو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندید ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯