eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
41 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_نه مادرم بین بچه ها فرق نمی گذاشت، ولی به مهران و زینب وابسته تر بود؛ مهران
هر روز از ایستگاه شش به ایستگاه هفت می رفتم‌ .بازار ایستگاه هفت،بازار پُر رونقی بود. حقوقمان کارگری بود و زندگی ساده ای داشتیم،اما سعی می کردم به بچه ها غذای خوب بدهم.هر روز بازار می رفتم و زنبیل را پر می کردم از جنس های تقریبا ارزانتر . چیزهایی میخریدم که در توانم بود. زنبیلِ سنگین را روی دوشم می گذاشتم و به خانه برمی گشتم. زمستان و تابستان این بارِ سنگین را هر روز کول می کردم .سیر کردن شکم هفت تا بچه که شوخی نیست. هر روز جنس تازه می خریدم،اما تا شب هر چه بود و نبود را میخوردند و شب بی قرار و گرسنه دنبال غذا یا هر چیزی برای خوردن بودند. از صبح تا شب هفت نفرشان سرپا بودند و بازی می کردند. آنها آرام نمی گرفتند و تند تند گرسنه می شدند. زینب بین بچه هایم از همه سازگار تر بود. از هیچ چیز ایراد نمی گرفت.هر غذایی را میخورد .کمتر پیش می آمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت. تمام بدنش لِه شده بود. با همه دردی که داشت، گریه نمی کرد. زینب را توی پیچیدم و به درمانگاه بردم. وقتی بلند شدم که او را به درمانگاه ببرم ، زودتر از من از جا بلند شد .دکتر درمانگاه چند تا سوزن (آمپول) برایش نوشت، موقع زدن سوزن ها مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم می گذاشت بدون هیچ گریه و اعتراضی درد را تحمل می کرد . در مدتی که مریض بود ، دوای عطاری در آتش و خانه را بو می دادم. دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز، بدون چاشنی و روغن به او بدهید . چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و بس. غذایش را میخورد و دَم نمیزد. به خاطر شدت مریضی اش اصلا خوابش نمی برد ولی صدایش در نمی آمد. ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯