✅✍ قسمت دوم🔰
در جلوگیری از استبداد هیچ اختلافی بین علما نبود
❓آیا واقعاً تغییراتی انجام شد؟
خیر، به دلایلی که بحث آن مفصل است و در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست، این تغییرات انجام نمیشوند تا وقتی که نهضت مشروطه شکل میگیرد و ورود فعالانه شیخ فضلالله نوری در این میدان، اعتماد و اطمینان علمای نجف را به دنبال دارد،
اما مراجع نجف از یک موضوع بسیار مهم غافل بودند و آن هم اینکه گروههایی که بر شمردم، توانسته بودند در ظرف این یک دهه، کاملاً در کانونها و مراکز مختلف دولتی نفوذ کنند و مستقر شوند و منتظر فرصت مناسب بنشینند.
پس در اینکه اوضاع ایران باید تغییر کند و باید جلوی استبداد قاجار را گرفت و دست امثال امینالسلطان را از حاکمیت قطع کرد، هیچ اختلافی بین علمای نجف نبود. در بین کسانی هم که باید برای صدارت انتخاب میشدند، عینالدوله از بقیه بهتر به نظر میرسید. در یکی دو سال اول صدارت هم چندان رفتار دور از انتظار و قاعدهای نداشت، اما بعد رفتارهای افراطی فراوانی از او سر زد.
❓علت چه بود؟
علت این بود که مراجع نجف یا دستکم مرحوم آخوند و طرفداران مشروطه نتوانستند تحلیل درستی از میزان تأثیرگذاری گروههای ساختارشکن داشته باشند.
ملا عبدالله مازندرانی[از حامیان مشروطه] درباره این دوره چنین می گوید: «ما در دفع شجره خبیثه استبداد وارد شدیم و بعضی از مواد فاسده مملکت هم با ما همراهی کردند!» که منظور همان گروههای ساختارشکن هستند.[یعنی برای دفع فاسد از فاسد تر کمک گرفتن!] همین اشتباه در محاسبه و ارزیابی باعث شد که جریانات به سمت دیگری تغییر مسیر بدهند.
علمای نجف، دچار اشتباه محاسباتی شدند!!!
❓ظاهراً فقط شیخ فضلالله است که ارزیابی دقیقی از این جریانات دارد.اینطور نیست؟
دقیقاً. ایشان همان دوران در اعلامیهای میگوید: اینها گروه منسجم و تردستی هستند که از همه ابزارها بهخوبی استفاده میکنند! بهاییها، نیهیلیستها، ماتریالیستها و کلاً گروههایی که در «جامعه آدمیت» و «لژ فراماسونری» جمع شدهاند.
❓نکته عجیب و در عین حال تأسفبار این است که علمای نجف چطور به بعضی از مشروطه خواهان مشکوک تهران اعتماد کردند و به شیخ با آن سابقه روشن و عظیم اعتماد نکردند؟!
به نظرم قضیه به همان اشتباه محاسباتی و ارزیابی نادرست از بعضی از جریانات ظاهرالصلاح سیاسی برمیگردد. این خطر در تمام نهضتها وجود دارد که بدون شناخت کافی از ماهیت برخی از عناصر و جریانات، نسبت به آنها دچار خوشبینی میشویم و از مبانی نظری و تئوریک آنها غفلت میکنیم. به قول شیخ شهید [علامه فضل الله نوری]، این جریان تردست و چالاک است و میخواهد زمام امور مشروطه را در دست بگیرد و لذا بیکار نمینشیند. اینها در باغ سلیمان خان میکده تشکیل جلسه میدهند. اغلب افراد شرکتکننده در این جلسه، بابی یا مثل اردشیر جی هستند که در آن موقع سر جاسوس انگلیس در ایران بود. یکی از افرادی که در این جلسه شرکت دارند، سید اسدالله خرقانی است که به او مأموریت میدهند به نجف برود و شعبه «انجمن مخفی» را در آنجا ایجاد کند. او هم همین کار را میکند و در نجف در بیت مراجع و علمای بزرگ نفوذ و «انجمن مخفی» را راه میاندازد.
❓کار «انجمن مخفی» چیست؟
کارش این است که این جریان افراطی هر جا کارش گیر کرد، از مراجع فتوا بگیرد و کارش را راه بیندازد و از طرف دیگر در باره جریان اصیل دینی [که مرجع شهید علامه نوری، نمادش بود]، در ذهن علمای[حامی مشروطه] شبهه و تردید ایجاد کند! اعضای این انجمن هر خبری را که از تهران میرسید و به نفع خودشان بود به علما ارائه میکردند و هر چه را که به نفعشان نبود، واژگونه ارائه میدادند. در نتیجه هر چه شیخ شهید فریاد میزد، این سخن به گوش علمای نجف نمیرسید [یا آن علما، تحت تأثیر عوامل نفوذی، حاضر به شنیدن سخنان شیخ نبودند]، اینگونه جلوه میدادند که شیخ با مشروطه مخالف است! بعد هم از مراجع کسب تکلیف میکنند که تکلیف کسی که با مشروطه و مجلس مخالفت میکند، چیست؟ علما هم حکم میدهند او مطرود است!
حکم کلی؟
بله، آنها به هیچوجه اشارهای به شیخ فضلالله نمیکنند و یک حکم کلی در باره هر کسی که با مشروطه مخالفت میکند، از مراجع میگیرند و آنها هم حکم میدهند که: باید چنین فردی را از بین برد! کسی که در آن مجلس بود [به آخوند خراسانی و مازندرانی و نائینی خلیل طهرانی..] هشدار میدهد که: شاید اینها برود و با این حکم کلی، هزار کار بکنند! ولی عملاً دیر میشود.[و مرجع مجاهد، علامه شیخ فضل الله نوری، اعلی الله مقامه الشریف را بر دار می کنند]
خرقانی نفوذی فراماسونری در بیوت علما بود
🔰ادامه در قسمت سوم (پایانی)🔰
✅✍قسمت سوم (پایانی)🔰
❓محسن کدیور (از فتنه گران سال ۸۸) در یکی ا ز پاورقیهای کتاب خود درباره آخوند خراسانی مینویسد: عبدالله مازندرانی در نامهای نوشته است که این مفسد،- یعنی شیخ فضلالله- را به عتبات بفرستید.این برداشت را چگونه ارزیابی می کنید؟
در اینکه علیه جریان مشروعهخواه به سردمداری شیخ فضلالله در نجف سعایتهایی میشد، اسناد محکم تاریخی وجود دارد. سید اسدالله خرقانی به مستشارالسلطنه نامهای نوشته که تاریخ آن، بعد از شهادت شیخ فضلالله است و کاملاً نشان میدهد خرقانی به خاطر اینکه اخبار ایران را سانسور میکردند و یا واژگونه به علمای نجف ارائه میدادند، حسابی ترسیده است، چون پس از شهادت شیخ اخبار ناخوشایندی از ایران به علما میرسد و نشان میدهد که شیخ فضلالله درست می گفته است.
❓محتوای نامه خرقانی به مستشارالسلطنه چیست؟
او در آن نامه با اشاره به تقیزاده و دو نماینده افراطی مجلس میگوید:
مشروطه روی کاکل شما سه نفر میگردد، تا دیر نشده است هر چه فتوا میخواهید بگویید که برایتان از علمای نجف بگیرم! بعد هم به فتواهایی که در موارد مختلف [به نفع مشروطه انگلیسی و علیه شیخ شهید فضل الله نوری(ره)] گرفته است اشاره میکند که میزان نفوذ او در بیوت مراجع را بهخوبی نشان میدهد.
❓به نظر میرسد اصل ماجرای مشروطه و مناسبات علمای نجف و شیخ فضلالله را باید در «انجمن های مخفی» در نجف که سر از جاهای عجیب و غریبی در میآورد، جستجو کنیم.
نهایتا کار «خرقانی» به کجا کشید؟
او بعدها گرایش شبه وهابی پیدا کرد و امامت حضرت امیر(ع) را منکر شد! او هم با بهائیان همکاری میکرد، هم با بابیان سَر و سِرّ داشت، اما به هر حال نقش او در رساندن واژگونه اخبار ایران به علمای حامی مشروطه در نجف [و گول زدن آنها] یک نقش کلیدی است.
🔸منبع: رجانیوز به نقل از نسیم آنلاین، کد مطلب249867
✳️ @ShahidRabe
📚 معرفی کتاب
✍ کتاب «عینک شیخ» داستانی مستند از تلاشهای مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه برای جلوگيری از نفوذ انگلیس در نهضت عدالت خواهی مردم و نظام سیاسی کشور است.
کتابی كه بطور مستند، دستهای منورالفکران را در ترورهای ناموفق و سپس اعدام شیخ افشا میکند.
کتابی که گفتگوی شیخ با دو معمم دیگر مشروطه و پاسخ ایشان به ساده اندیشیها و غفلتهای آنان را مطرح میکند.
کتابی که توطئه های تروریستهای بهایی و کمونیستهای قفقازی را برای زمینه سازی دین ستیزی و کودتای رضاخان نشان داده است.
کتابی که ایستادگی و مقاومت مردانه شیخ در برابر نفوذیها و تروریستها و پناه بردن به پرچم بیگانگان برای زنده ماندن را روشن ساخته است.
کتابی که ماجرای تأسفبار محاکمه شیخ توسط یک روحانی نمای فاسد فراماسون خود فروخته، و صلابت شیخ در برخورد با عوامل اصلی محاکمه را ترسیم میکند.
✅ «عینک شیخ» داستان مستند زندگی یک مرد است که همچون یک امّت زیست.
🔸انتشار از: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت(ناشر برگزیده نمایشگاه بین المللی کتاب تهران)/قطع: رقعی، تعداد صفحه: ۲۷۲/قیمت فعلی: نه هزار تومان
✍ دفتر توزیع و پخش در تهران، خیابان پاستور، ۱۲ فروردین جنوبی، کوچه خاقانی، پلاک ۸، تلفن، ۶۶۴۶۹۹۵۶_۶۶۴۱۱۱۵۱/کد۰۲۱/جهت آگاهی از نمایندگی توزیع و فروش شهرستانها نیز با شماره فوق تماس بگیرید.
✳️ @ShahidRabe
📞تلفن تماس نمایندگی های مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، در تهران و شهرستانها، جهت تهیه کتاب مستند داستانی "عینک شیخ"
✳️ @ShahidRabe
✅ مقدمه کتاب " عینک شیخ"
🌺🍃تقدیم به
آن که جسدش بر چوبه دار، علامتی شد برای رسوایی وابستگان و دلبستگان به فرهنگ و وعده های غرب و نشانه ای شد برای راه درست و مستقیم فراروی شیفتگان خدمت و حجتی شد برای فهم و عمل به اسلام ناب محمدی(ص) و شناخت و تبری از اسلام آمریکایی.
✍ اصل مطلب، بدون حاشیه، این است که ما همه مدیونیم به مجتهد مجاهدی که روز ولادت امام متقین و مجاهدین، امام علی علیه السلام بردار شد. این داستان مستند، نوعی ادای دین است [به مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری (ره)] و روشنگری.
✍ ذکر چند نکته ضروری است:
🔸اول اینکه، این داستان را - البته نسخه ابتدایی آن را- دادیم به یک مستند ساز و یک آگاه به تاریخ معاصر و یک داستان نویس و نظرات آنان را گرفتیم و در حد مقدور خود، اعمال کردیم و شد این نسخه [در قالب سی و یک داستان] که در اختیار شما قرار گرفته است، بدون آنکه داعیه بی عیب و نقص بودن آن را داشته باشیم.
🔸دوم اینکه، اصل ماجراها و بسیاری از گفتمان های این داستان، مستند است [و واقعی] و بیشتر آنها از کتب مورخین و مشروطه طلبانی است که خود در ماجراهای آن دوره پر التهاب و البته پر فریب و رنگارنگ حاضر بوده اند. در برخی جاها، در صحنه آرایی ها و بعضی گفتگو ها، دخالت کرده ایم که طبع داستان همین است، اما به ویژه در گفتگوهای شیخ با سران روحانی مشروطه و بحث های داخل مجلس شورای ملی و گفت و شنودهای جلسه محاکه شیخ و ثقه الاسلام و جلسات انجمن سری و...، دخل و تصرف خاصی نشده و به همین جهت، ادبیات آن با متن داستان کمی متفاوت است. اسامی افراد در این داستان نیز واقعی و بدون تغییر است.
🔸سوم اینکه، نخواستیم با استفاده از ادبیات غالب محافل تروریستی آن دوره و برخی بدگویی ها و فسادگویی ها، این داستان مستند را از لحاظ اصطلاحات و نقاط، نسبت به ادبیات متعارف فعلی سنگین و نامفهوم کرده و یا دارای بدآموزی ها و احیانا اشاعه منکرات کنیم. البته سعی شده تا حدودی فضای حاکم برآن محافل و جلسات و گفتمانها حفظ شود.
امیدواریم مقبول طبع حق مدار و قدرشناس شما قرار گیرد و روح آن بزرگ [مرجع شهید حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه الشریف] از دعای خیرتان بهره مند و مراتبش عالی تر شود. ان شاء الله
💢مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت
✳️ @ShahidRabe
📑 داستان اول از کتاب
"عینک شیخ"
✍ عنوان: [حذف درون گروهی یک] تروریست
🔸قسمت اول:
نادعلی [خادم مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری (ره)] پیچید در کوچة تنگ و تاریک، و در لبة چارچوبة در کهنهای به صورت تیغهای ایستاد و به این صورت خودش رو پنهان کرد.
تهران، آن روزها خیلی ناامن بود، مثل خیلی از شهرهای دیگر، مثل تبریز، اصفهان، رشت. اشرار و الواط شبها را ناامن کرده بودند. تروریستها و اعضا وابسته به انجمنهای مخفی و نیمهآشکار هم دنبال شکار خود بودند:
هر چند وقت یکبار جراید از ترور یک نفر، سرقت مغازهها و منازل خبر میدادند. برخلاف وعدههایی که مجاهدین داده بودند که بعد از فتح تهران و سرنگونی محمدعلیشاه، امنیت کامل برقرار خواهد شد، ناامنی بیداد میکرد. بخصوص آنهایی که با تفکرات مجاهدین همراهی نداشته یا مشروطه را نظامی مبتنی بر شرع اسلام نمیدانستند، بیشتر از دیگران احساس ناامنی میکردند. نادعلی یکی از آنها بود. او سالهای جوانی و میانسالیاش را در حوادث متعدد دوران مشروطه گذرانده بود و حالا در سنین پیری با همة وجود، ناامنی را میفهمید. همین چند روز پیش بود که مسؤول غلاّت را ترور کردند.
نادعلی همیشه در حال فرار بود. خیلیها دنبالش بودند. روزها مخفی بود و شبها گاهی بیرون میآمد، امّا باز در امان نبود. همیشه مواظب اطرافش بود. به هیچکس اطمینان نداشت. سینة او صندوقچة اسراری بود که از نظر تعقیب کنندگان نباید افشا میشد. حق داشتند. اگر این رازها برملا میشد مردم از آنها رو میگرداندند. لذا همهجا دنبال او بودند تا شاید او را بیابند.
به همان حالت که به درِ کهنه تکیه داده بود و حواسش به سرِ کوچه بود تا بعد از رفتن تعقیبکننده، به راه خود ادامه دهد، ناگهان درِ خانه بر پاشنة خود چرخید و دستی قوی شانة نادعلی را گرفت و به طرف داخل خانه کشید و درب را بست.
ترس تمام وجود نادعلی را پُر کرده بود. چشمانش در تاریکی راهروِ ورودی خانه چیزی را نمیدید. لرزشی آشکار، تنش را گرفته بود. دندانها را به هم میفشرد تا صدای به هم خوردنش بلند نشود.
دست قوی او را کِشانکِشان به طرف اتاقی برد که در گوشة خانه قرار داشت. به داخل اتاق که برد، با فشار دست، او را چرخاند تا رو در روی صاحبِ دست شود. نور چراغ گِردسوز، اتاق را نیمه روشن کرده بود.
نادعلی به خودش آمد، نگاهش روی صورت صاحبخانه خیره شد. چند لحظه گذشت. در ذهنش دنبال نشانهای میگشت تا ببیند او را میشناسد یا نه. امّا نشانهای نیافت. فکر کرد شاید صاحبخانه قیافهاش را تغییر داده که نمیتواند او را بشناسد. شاید هم واقعاً بار اوّل است که او را میبیند.
در این فکرها بود که صاحبخانه او را به اسم صدا کرد و گفت:
- بَهبَه، نادعلی! چه عجب اینطرفها! در آسمانها دنبالت بودم، دمِ درِ خانه دیدمت! از قدیم گفتند: کوه به کوه نمیرسد، امّا آدم به آدم میرسد. چیه، چرا اینجوری نگاه میکنی؟ نکنه من رو نشناختهای؟
نادعلی هر چه فکر کرد که صدا را جایی شنیده یا نه، به خاطرش چیزی نیامد. لرزش بدنش تا حدودی کمتر شده بود. امّا نگاه از صورت صاحبخانه برنمیداشت.
- خُب، سالها از آشنایی ما میگذرد، حق داری من رو نشناسی. حالا بشین یه شربت بیدمشکِ توپ برات بیارم، حالت که جا اومد من رو خواهی شناخت.
نادعلی کنار دیوار نشست، نمیتوانست تکیه کند، همانطور شقّ و رق دوزانو نشست. صاحبخانه رفت گوشة دیگر اتاق، جایی که یک میز کوچک بود و سماوری روی آن قرار داشت با چند تا لیوان و استکان و یک قندان. از زیر میز یک بطری عرق بیدمشک درآورد، دو تا لیوان را پُر کرد و کمی قند توی آنها ریخت و آمد نشست روبهروی نادعلی. یک لیوان را جلو او گذاشت و لیوان دیگر را جلو خودش.
ترس هنوز دست از سر نادعلی برنداشته بود. نمیدانست او دوست است یا دشمن. آیا او هم از دستگاه حکومت بود که دنبالش میگشته و حالا گرفتارش کرده یا نه؟ میخکوب شده بود روی زمین و تکان نمیخورد. چشمانش هم خیره بودند به صورت صاحبخانه. خدایا! کِیْ میشود من از این عذاب و ترس خلاص شوم؟ سرگردانی و نگرانیام کم بود، حالا سرگشتة این مرد شدهام که نمیدانم کیست.
مرد که حال نادعلی را فهمیده بود، لیوان شربت را برداشت و پس از هم زدن با قاشق چای خوری، داد به دست نادعلی:
- بگیر، اضطرابت رو کم میکنه، آرومت میکنه، رنگ و روت جا میآد.
بعد لیوان خودش را برداشت. آن را هم زد و یک نفس بالا کشید. نادعلی با دو- سه قُلُپ شربت را خورد و لیوان را روی زمین گذاشت. از لرزش دست نادعلی میشد فهمید که هنوز حالش جانیامده است.
🔰ادامه در قسمت دوم🔰
✅✍ قسمت دوم🔰
صاحبخانه نگاهی به نادعلی کرد و گفت: «نه! مث این که حال تو اصلاً خوب بشو نیست، من رو هم که به جا نیاوردی.» دوباره گفت: «البته حق داری. آخه آشنایی ما خیلی کوتاه بود. حالا منم مِثِ توأم. تو رو که گرفتم کشیدم داخل خونه، اوّل فکر کردم از آدمای اونایی. یه روز ما مقابل هم بودیم. امّا امروز هر دوتامون فراری هستیم. منم یه رازهایی دارم که اونا از فاش شدنش میترسن. چه سرنوشت مشابهی!»
نادعلی هنوز آنقدر حالش جا نیامده بود که بپرسد تو کی هستی؟
صاحبخانه که دید گذشت زمان فایدهای ندارد، گفت: «حالا دیگه احتیاج نیست خودم رو معرفی کنم. فکر میکنم هوا حسابی تاریک شده و کوچهها خلوت شدن. میتونی بری. من هر چند وقت یکبار خونهم رو عوض میکنم. اگه یه روز با من کاری داشتی، کمکی از من ساخته بود، میتونی به مغازهای که آدرسش رو میدم تو بازار بری، این علامت رو به او نشان میدی، تو رو پیش من میآره. خدا رو چه دیدی، شاید یه روز من رو شناختی، اینطوری بهتره.»
صاحبخانه از جا بلند شد. نادعلی فهمید که باید برود. او هم از جا برخاست. بدون آن که بتواند زبانی تشکر کند، با چشم و سر از او تشکر کرد. علامت را از او گرفت و آدرس را در ذهنش ثبت کرد و به سمت درِ خانه راه افتاد. صاحبخانه ابتدا لای در را باز کرد و به بیرون نگاه کرد، بعد نادعلی را صدا کرد و گفت: «کسی بیرون نیست، اَمنه، زود برو.»
نادعلی از خانه خارج شد و در با صدای خشن پشت سر او بسته شد. نادعلی رفت، امّا با ذهن پریشان و سؤال بیپاسخ: «او کی بود؟»
کریم [دواتگر، عامل ترور نافرجام مرجع شهید شیخ فضل الله (ره)] بعد از بستن درِ خانه، به داخل اتاق بازگشت. چایی دیگری برای خودش ریخت. آن را داغِ داغ بالا کشید. رفت دمِ پنجره و به آسمان پر از ستاره نگاه کرد.
از اینکه نادعلی او را نشناخته بود، هم متعجّب بود و هم خوشحال. اگر او را شناخته بود، بعید نبود جایش را به دوستانش لو بدهد. هرچه بود امروز هم قزّاقهای حکومت و آدمهای گروه دهشت دنبال او بودند و هم دوستان نادعلی. با این فکر، ابروهایش در هم رفت. نگرانی در چهرهاش دوید. نکند او را شناخته، امّا نقش بازی کرده؟ هم میخواست خودش را دلداری بدهد و هم نمیتوانست نگرانیاش را رفع کند. وقتی به جایگاه نادعلی نگاه میکرد، امیدوار میشد که او آنقدر ساده است که نمیتواند او را شناخته و بتواند لو بدهد. وقتی به سالهای طولانی که از نادعلی بیخبر بود، فکر میکرد از امکان تغییر و زیرک شدنش، هراسان میشد.
دوباره یک چایی دیگر ریخت و آنقدر در فکر فرو رفت که اینبار چاییاش کاملاً سرد شد. قند را خالی خورد. رفت کتابچهای که عکسهایش را در آن میگذاشت، آورد. چندین روز بود که کارش همین شده بود. با عکسها به خاطرات گذشته میرفت و لحظات رو بهرو را فراموش میکرد. یکییکی عکسها را نگاه میکرد و به بعضی عکسها که میرسید، آهی میکشید. برخی عکسها، اخمهایش را درهم میکرد و با بعضی عکسها، لبهایش به لبخند باز میشد.
🔰ادامه در قسمت سوم (پایانی)🔰
✅✍قسمت سوم (پایانی)🔰
با شنیدن صدای شکستن شیشة پنجره، کتابچه از دستش افتاد و عکسها ولو شد روی زمین. پرید به سمت صندوقچه. درِ آن را باز کرد و دنبال اسلحهاش میگشت که ناگهان دو دست قوی، یک دهانش را گرفت و دیگری دستهایش را، و به طرف عقب کشیدند؛ به طوری که کف اتاق سرنگون شد. دو مردی که وارد اتاق شده بودند، یکی روی سینهاش نشست و دستش را به دهان او گذاشت تا جلو فریاد زدنش را بگیرد و دیگری بالای سر او ایستاد و با اسلحه، سرش را نشانه گرفت. هر دو مرد صورتشان را پوشانده بودند. کریم فرصت هیچ کاری نداشت. مردی که بالای سرش ایستاده بود، با صدایی خشن به او هشدار داد که فکر فرار و مقاومت را از سرش بیرون کند. دستها و پاهای او را بستند و دو زانو روی زمین نشاندند. مردی که اسلحه به دست داشت، روبهرویش نشست و دیگری رفت و دمِ درِ اتاق ایستاد. کریم فکر میکرد که حتماً نادعلی رفته و جای او را نشان داده است. اما به این سرعت چه طور این کار را کرده. مرد اسلحه به دست، دو- سه تا از عکسهای ولو شده را برداشت، به آنها نگاه کرد، خندهای کرد و بلند گفت:
- خُب کریم لاته، فکر نمیکردی جات رو پیدا کنیم. حالا خودت رو قایم میکنی، ها؟
بوی تند عرق از دهان مرد به صورت کریم خورد. فهمید که مست است. نگاهی به او کرد. چون چهرهاش پوشیده بود، نمیتوانست او را بشناسد، امّا او از کجا کریم را میشناخت؟ هر چه بود باید از این وضعیت خلاص میشد. به فکر افتاد که به نوعی با او کنار بیاید و فرصت دیگری پیدا کند.
- من یه گوهر ارزشمند برا تو دارم که دنبالشین. من میتونم اون رو براتون پیدا کنم. اون شکار ارزشمندیه. میدونم خیلی وقته دنبالشین.
- از چی حرف میزنی کریم؟ چی تو سرت هست؟ مگه نمیدونی با کی طرفی توله سگ!
- نادعلی را میگم. همون که دولتیها امروز دنبالشن. من امشب اون رو دیدم. باهاش قراری گذاشتم. فرصت بدید اون رو تحویلتون میدم.
- نه، تو نمیتونی ما رو فریب بدهی. نادعلی کیه؟ باز چه حُقّهای سرهم کردی؟ امشب کارِ تو تمومه.
بعد یک بشکن زد و یک دور، دورِ خودش با لودگی چرخید و دوباره روبهروی کریم ایستاد.
کریم دوباره تلاش کرد تا شاید آنها حرفش را باور کنند! از نشانی که به نادعلی داده بود، حرف زد. فکر کرد اینطوری هم، از شرّ نادعلی خلاص میشوم و هم خودم فرصت نجات پیدا میکنم. امّا دو مرد مهاجم، به هیچ صورتی حرف او را باور نداشتند.
کریم که تیرش به سنگ خورده بود، از راه دیگری وارد شد.
- ببینید. شما که من رو میشناسی، حتما میدونین که زمانی مث امروز خودتون، منم مأمور اجرای دستورات بودم. چند نفر رو هم کُشتم. حالا مُزدم اینه که شما رو برا کشتن من فرستادن. برو برگرد نداره که. فردا هم نوبت شما میرسه. بهتره دستتون رو به خون من آلوده نکنین. من گم و گور میشم. اصلاً از ایران میرم. شما هم برید بگید من رو کُشتین. خلاص.
مرد اسلحه به دست، قاه قاه خندید. مردی هم که درِ اتاق مراقب بود، خندید. خندهشان چِندشآور و کریه بود، طوری که کریم بشدّت ترسید.
- عجب جونوری هستی تو. دربارهت چیزهایی شنیده بودم، امّا حالا باورم شد که خیلی حُقّهبازی مرتیکة عوضی. حالا داری ما رو رنگ میکنی؟ ما خودمون گنجیشک رو رنگ میکنیم جای قناری میفروشیم!
دوباره خندیدند. کریم مرگ را جلو چشمانش دید. خواست حرفی بزند که سیلی محکمی به گوشش خورد. مردی که دمِ درِ اتاق ایستاده بود، گفت: «رشید کارو تموم کن. نفس کشیدن اون حالم رو به هم میزنه.»
رشیدالسلطان نگاهی به رفیقش کرد و گفت: «باشه لله، الآن حسابش رو کف دستش میذارم.» بعد نوک ششلول را روی پیشانی کریم گذاشت. کریم که تاکنون آن دو مرد را به خاطر پوشیده بودن صورتشان نشناخته بود، با شنیدن نام رشید و لله، رعشه بر تنش افتاد. فهمید که راهی برای فریب آنها نیست. تقلاّ کرد بلکه دست و پایش را آزاد کند، امّا نشد. یادش آمد که یکبار با رشیدالسلطان بر سر سهم خود از پول ترور دعوایشان شده و از آنجا رشید دل چرکین شده بود. لله هم از اشرار معروف بود و با هم برنامه ترورها را انجام میدادند. هر دو عضو گروه ترور دهشت بودند. کریم داشت خاطراتش را با آن دو مرور میکرد که صدای رشید بلند شد:
- خوک کثیف! تموم شد دورة سرمستیهای تو. شاخشونه کشیدنات دیگه تموم شد.
بعد ماشه را کشید. صدای گلوله همه چیز را تمام کرد.
کریم بدون اینکه آخ هم بگوید، با صورت به زمین افتاد. رشید نگاهی به جای گلوله کرد تا مطمئن شود که کار تمام است. اسلحه را در جیبش گذاشت. چند تا از عکسها را برداشت. به سرعت با لله از اتاق خارج شدند و در تاریکی شب، خانه را ترک کردند./پایان داستان اول
✳️ @ShahidRabe
📜 برگی از تاریخ ناگفته و ناشنیده🔰
✍ به بهانه سالگرد کشته شدن سید عبدالله بهبهانی از روحانیون حامی مشروطه به دست حامیان مشروطه!!! (حذف درون گروهی!)/ ۱۲۸۹ ش، ۲۴ تیر
💠 امام خامنه ای(حفظه الله):
...دشمن را باید شناخت اینکه بنده مسئله #بصیرت را برای خواص تکرار میکنم بخاطر اینست...
در صدر مشروطه هم علمایی بودند - که اینها ندیدند توطئهای را که آن روز غربزدگان و به اصطلاح روشنفکرانی که تحت تأثیر غرب بودند؛ توجه نکردند که حرفهائی که اینها دارند، در مبارزهی با اسلام است؛ این را توجه نکردند، مماشات کردند. نتیجه این شد که کسی که می دانست و می فهمید - مثل مرحوم شیخ فضلاللَّه نوری - به دار زده شد و اینها حساسیتی پیدا نکردند؛ بعد خود آنهائی هم که به این حساسیت اهمیت و بها نداده بودند، بعد از شیخ فضلاللَّه مورد تعرض و تطاول و تهتک آنها قرار گرفتند و سیلی آنها را خوردند؛۱۳۸۸/۱۲/۶ ...سید عبدالله بهبهانی را در خانهاش ترور کردند [همان جریانی که او از آنها حمایت می کرد!]...بعد از آن هم سید محمّد طباطبایی [درحالیکه سرخورده و افسرده شده بود] در انزوا و تنهایی از دنیا رفت... آنوقت مشروطه را هم [انگلیسی ها] به همان شکلی که خودشان میخواستند برگرداندند و مشروطه منتهی شد به حکومت رضاخانی! ۷۹/۷/۱۴
◽️مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)، قتل خود و سید عبدالله بهبهانی را پیش بینی کرده و گفته بود، والله!... مسلم بدان که هم مرا می کشند و هم تورا! بهبهانی در جواب گفته بود، نخیر چنین نیست! شیخ گفت: اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد!
شیخ در گفتگو با طباطبایی و بهبهانی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، اظهار داشته بود: ... می دانم اگر دست شورشیان اشرار به من برسد، از هیچگونه بی آبرویی و افتضاح و هتک شرف مضایقه ندارند!این پیش بینی مع الأسف دو سال بعد به بدترین شکل محقق شد. پیکر شیخ بردارشد، پای آن رقصیدند و کف زدند، پس از پایین آوردن، با اسلحه و... فرو کوفتند و خدو افکنده و ادرار کردند و قصد سوزاندنش را هم داشتند ... گویی مقید بودند، شاهد صدقی بر کلام شیخ به بهبهانی و طباطبایی باشند، که قبلا" این وضع را برایشان پیش بینی کرده بود!
پس از قتل شیخ، همان کسانی که در مشروطه اول و فترت بعد آن، علیه شیخ در کشور فعالیت داشته و حمله شان را روی او متمرکز کرده بودند، دست به ترور و منزوی کردن علمای حامی خود از جمله بهبهانی و طباطبایی کردند! بهبهانی را یک سال پس از شهادت شیخ، در خانه اش کشتند!
◽️مرحوم آیت الله العظمی شیخ مهدی امامی مازندرانی(ره) از شاگردان مرجع شهید علامه نوری(ره) در خصوص تحصن مرجع شهید در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می گوید:🔰
آیت الله شهید حاج شیخ فضل الله نوری(رضوان الله تعالی علیه)، در ایام تحصن خویش در حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام، هر شب منبر می رفت.جمعیت زیادی به آنجا می رفتند تا از سخنان ایشان استفاده کنند.ازدحام جمعیت چنان بود که تمام پشت بام اطراف امامزاده عبدالعظیم پر از جمعیت می شد. آیت الله شهید در شب پانزدهم، سر به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا، شاهد باش، من حرف آخر را به مردم زدم."سید کریم عظیم(حضرت عبدالعظیم) شما هم گواه باش"
ای مردم، می دانم مرا خواهند کشت، ولی بدانید آنان اسلام را هدف گرفته اند.گفتنی ها را گفتم و به وظیفه خویش عمل کردم. وای به حال کسانی که از کنار این مسئولیت، بی توجه بگذرند.
پس از پایان سخن، سید عبدالله بهبهانی[از علمای حامی مشروطه که به قصد منصرف کردن شیخ به حرم آمده بود]، به نزد شیخ آمد و گفت: آقا برگردید به تهران، تصمیم به قتل شما گرفته اند! آیت الله شهید فرمود: سید، یک ساعت تلاش کردی تا مرا بترسانی! تو فکر می کنی اینها با فضل الله، کار دارند؟اینها با من کار ندارند، با این کار دارند(اشاره به عمامه اش کرد)، امسال مرا می کشند، سال دیگر نوبت توست و بعد هم حیثیت علما، دین و روحانیت را به مسلخ می برند.[و همانطور که شیخ پیش بینی کرد، شد و سید عبدالله هم توسط همان هایی که سنگشان را به سینه میزد و حمایت می کرد در خانه اش کشته شد و...]
◽️وقتی مرحوم میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی (مجتهد بزرگ آذربایجان) با مرجع شهید علامه نوری در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) متحصّن بود، سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی می آیند و از شیخ می خواهند تا برگردد. پس از این كه از بازگرداندن شیخ نا امید می شوند، از یاران وی از جمله مجتهد تبریزی می خواهند كه شیخ را تنها بگذارد! مجتهد تبریزی ضمن رد درخواستشان، به آنان می گوید «آیا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدّس و قرآن شریف باشد، از ایشان شنیده اید؟...عنوان و عبارات ایشان از آیات قرآن است.
🔸منابع: جهاد تبیینی، حوزه نت، ک، خانه بر دامنه آتشفشان، علی ابوالحسنی(منذر) و...
✳️ @ShahidRabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ به بهانه سالگرد کشته شدن سید عبدالله بهبهانی از روحانیون حامی مشروطه به دست حامیان مشروطه!!! (حذف درون گروهی!)/ ۱۲۸۹ ش، ۲۴ تیر
🎥 روایت مرحوم آیت الله محمد رضا مهدوی کنی (ره) از پیش بینی و پایمردی مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه، زعیم نهضت اسلام خواهی مشروطه(مشروعه)
و خسران یکی از روحانیون حامی جریان غربگرای مشروطه، یعنی سید عبدالله بهبهانی
✳️ @ShahidRabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ به بهانه سالگرد کشته شدن سید عبدالله بهبهانی از روحانیون حامی مشروطه به دست حامیان مشروطه!!! (حذف درون گروهی!)/ ۱۲۸۹ ش، ۲۴ تیر
🎥 مرحوم آیت الله شیخ مرتضی تهرانی (رضوان الله تعالی علیه):
سید عبدالله بهبهانی فهم الهی نداشت
تنها کسی که با نور توحیدی نگاه می کرد و آخر را می دید [شیخ فضل الله نوری (ره)] بود. بعد خود آنها [مخالفین شیخ] هم اعتراف کردند.
✳️ @ShahidRabe
🔴 مراحل مبارزه مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره) با مشروطه سکولار
✍ شیخ، به رغم دلبستگی شدیدش به عدالت واصلاحات اجتماعی، نمی توانست با مشروطه سکولار موافقت کند و ناگزیر کارش به نزاعی سخت و جدی با آن می کشید. منتها، مخالفت با مشروطه مطلقه از سوی شیخ شهید و همفکران وی، در دو مرحله انجام گرفت🔰
✅ مرحله نخست:
طرح شعار "مشروطه مشروعه" بود. شیخ و یارانش، در این مرحله، بر لزوم انطباق اصول متمم قانون اساسی (که در دست تهیه و تدوین بود) با موازین شرع، پای فشردند و خواهان تعبیه اصولی چون: لزوم پای بندی شخص اول سلطنت به "طریقه حقه تشیع اثنی عشری"، نظارت فائقه رسمی و دائمی هیئتی از طراز اول مجتهدین بر مصوبات مجلس، وجود شرط فقاهت در قاضی و...در قانون اساسی شدند. مقصود شیخ، در این مرحله، مهار دمکراسی اروپایی به زمام شریعت و اطلاق صورت دیانت به ماده مشروطه بود، چیزی که به قول مرحوم شیخ حسین لنکرانی: مسخ المسخ نهضت عدالتخواهی بود! حریف می خواست با صد ترفند، نفوذ و سیطره سیاسی و اجتماعی اسلام را حتی در قد و قواره پیش از مشروطه آن، نابود سازد، و شیخ با مشروطه مشروعه اش، این نفوذ و سیطره را به نحوی قانونمند، گستره ای فراگیر می بخشید!
مشروطه چیانی که دل و دین به غرب باخته بودند، زیر بار تقیید مشروطه به چنین "مشروعه" ای نمی خواستند بروند، چرا که این کار، کاملا در حکم "نقض غرض" آنان بوده، و کلاهی بود که برسر استعمار و ایادی آن میرفت!
تحصن شیخ در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، در این مرحله و در تعقیب همین امر انجام گرفت.
✅ مرحله دوم:
در این مرحله که با ماه های آخر عمر شیخ مقارن است، وی به تحریم مشروطه کذایی و تلاش برای احیای عدالتخانه (مجلس محدود) برخاست و مقصدش باز گرداندن نهضت به مسیر نخستین بود. ورود شیخ و همفکرانش به این این مرحله از ستیز با مشروطه، نتیجه آشنایی کامل آنان با ماهیت صحنه گردانان غرب زده مشروطه و دسایس استعمار در این برهه حساس بود. تأثیر شدید اقلیت فراماسون و منحرف مجلس اول بر اکثریت مسلمان اما مشتبه آن، مشاهده تبانی و سازش امثال سردار اسعد (تجدید گر مشروطه) با قدرت های استکباری و حمایت صریح روس و انگلیس از مشروطه و جناح تندرو آن در دوران موسوم به استبداد صغیر، و بالاخره یأس شیخ از اصلاح غائله به شیوه های قانونی و مسالمت آمیز، او را نهایتا" به درگیری حاد و بی پرده با مشروطه کشید. این مرحله، چندی پس از انحلال مجلس اول آغاز شد و تا قتل مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری و ملا محمد خمامی و... و انزوا و تبعید برخی دیگر از علما، ادامه یافت.
نکته قابل توجه، این است که، شیخ، حتی در استبداد صغیر نیز مخالف وجود مجلس شورا و مشروطه (به معنی تحدید استبداد و مهار آن توسط شورایی از عقلای ملت) نبود. بلکه، به قول خود: "مشروطه مشروعه و مجلس محدود" می خواست. لذا چند روز پس از انحلال مجلس اول، به شاه تأکید کرد: مشروطه باید باشد، ولی مشروطه مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج.
مخالفت صریح و بی پروای شیخ با مشروطه در ماههای آخر عمر، ممکن است در نگاه ابتدایی، نوعی عدول آشکار از (حتی) مواضع پیشین ایشان (مشروطه مشروعه) تلقی شود. درحالی که اگر نیک دقت کنیم، شیخ نسبت به مشروطه در شکل غربی آن از روز نخست، تأمل های جدی و اصولی داشت و قائل به اصلاحات اساسی بر وفق اصول و مبانی اسلام در آن رژیم وارداتی بود. علاوه، معتقد بود فتنه گران و غوغا سالاران، با بلوا آفرینی خود فرصت و امکان اصلاحات قانونی را از دولت و ملت می گیرند و راه را بر سلطه دشمنان استقلال و آزادی ایران هموار می سازند. مع الاسف، جناح تندرو با شهر آشوبی هایش در مشروطه اول و بند و بست با روس و انگلیس برای براندازی حکومت مرکزی در فترت موسوم به استبداد صغیر، نشان داد که نگرانی شیخ و همفکرانش بی اساس نیست و اسف بارتر آنکه : روس و انگلیس در اولتیماتومی که در فترت مزبور به حمایت از مشروطه به محمدعلی شاه دادند، بر عفو و آزادی عمل مشروطه چیان تبعید شده، اصرار داشتند و مفهوم این امر آن بود که باز باید بساط تندروی ها و بلواگری های مشروطه اول تجدید شود و این چیزی نبود که مرجع شهید علامه نوری (ره) و مصلحان همفکر وی، به هیچ وجه آنرا برتابند./ک، کارنامه، شیخ فضل الله نوری(ره)، علی ابوالحسنی(منذر)
✳️ @ShahidRabe
✅ داستان دوم از🔰
📗 کتاب "عینک شیخ"
✍ عنوان: دوستان/
📑 ص، ۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲
✳️ @ShahidRabe
✅ به مناسبت ۲۶ تیر ۱۳۵۹ش، سالروز تشکیل اولین دوره #شورای_نگهبان قانون اساسی در نظام مقدس جمهوری اسلامی
♦️آیا میدانید مبتکر شورای نگهبان چه شخصی بوده است؟
با تورقی در تاریخ میتوان گفت ساختار مشابه شورای نگهبان و #نظارت مشابه نظارت استصوابی كنونی شورای نگهبان در دوران مشروطه نیز از سوی مرجع شهید حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ فضلالله نوری(رهبر نهضت مشروطه مشروعه) تئوریزه شده بود. ساختاری كه در آن دوران به عنوان اصل تراز معروف و برای #فقها و علمای دین وظیفه "نظارت" تعریف شده بود.
♦️تلاش مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(اعلی الله مقامه) برای نظارت علما بر مجلس👇
پس از امضای فرمان مشروطه و انعقاد #مجلس و مطرح شدن بحث نگارش #قانون اساسی، درحالی كه اوضاع سیاسی كشور به سمت سكولاریزه شدن پیش میرفت، مرجع شهید با تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) با طرح نظریه مشروطه مشروعه خواستار نظارت علما بر قوانین مجلس شد؛ عمده نظرات وی در تقابل با مشروطهخواهی #سكولار قرار داشت. در واقع مرجع شهید بر اهمیت وجود #علما به منظور نظارت بر امور مجلس تاكید داشت، از این رو نظریات ایشان را میتوان منطبق با تئوری شورای نگهبان و نظارت استصوابی دانست و مورد بررسی قرار داد.
♦️در نهایت، تلاش مرجع شهید موجب شد تا خواستههای متحصنین به کرسی نشسته و نیز نظارت استصوابی علما بر مصوبات مجلس در اصل دوم متمم قانون اساسی گنجانده شود. یکی از افرادی که بنا به پیشنهاد مرجع شهید برای این مهم درنظر گرفته و معرفی شد، شاگرد و یار ایشان شهید سید حسن مدرس بود که اعتقاد داشت مرجع شهید، اعلم علمای زمان و جلوتر از زمان خویش است.
♦️شهادت مرجع شهید به دست عوامل جریان سکولار و انگلیسی مشروطه، كه معتقد به تطبیق قوانین مجلس با شرع مقدس اسلام و نظارت علما بر امور مجلس بود و همچنین استبداد شاهی و آزادیخواهی انگلیسی را دو روی یک سکه می دانست. ضربهای جبرانناپذیر به جنبش [عدالتخواهی] مشروطه وارد ساخت، تحت تاثیر این اقدام جنایت بار عوامل انگلیس، راه برای نفوذ استکبار گشوده شد و با ظهور دیكتاتوری رضاخان انگلیسی، بنیانهای نیمبند مشروطهخواهی متزلزل گشت و مجلس به حربهای در دست استبداد شاهی مبدل شد. [نظارت علما بر قوانین مجلس نیز، هیچگاه به صورت جدی، اجرایی نشد]
♦️[با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) که خود شاگردی از شاگردان مرجع شهید محسوب می شدند (به واسطه استادش، شیخ عبدالکریم حائری(ره) که شاگرد مرجع شهید بود) با تأسی به این تدبیر اساسی و حیاتی ایشان، بر وجود چنین نظارتی از طرف علما به عنوان اصل ضروری از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی (تحت نام شورای نگهبان) تأکید ورزیدند] منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🔸از: کانال حمید رسایی
✳️ @ShahidRabe