🔰بخش پنجم🔰
فقیه، از ولایت فقیه در امور حسبیه و لوازم آن از قبیل قضاوت فراتر نرفته و ولایت سیاسی را در بر نمیگیرد. شیخ فضلالله با تلقی خود از جایگاه و اختیارات فقیه در جامعه، نشان داد که نه به ولایت مطلقه فقیه معتقد است و نه ولایت عامه فقهاء به معنای سلطنت را بالمباشره فقیه یا سلطنت مأذون از جانب فقیه را به رسمیت میشناسد (همان، ص۶۱).
مطلب پیشگفته، همانند برخی دیگر از مطالب نویسنده محترم، دقیقاً تکرار سخنان «محسن کدیور» است (کدیور، ۱۳۸۵، ص دوازده و بیست، مقدمه)؛ چه این که برخی دیگر نیز همین مطالب را بازگو کردهاند (امامی، ۱۳۸۸، ش۵۷، ص۱۴۳-۱۴۲ و۱۶۴؛ آبادیان، ۱۳۷۴، ص۱۲۰-۱۱۹؛ همو، ۱۳۸۳، ص۵۴ و۵۷).
اگر سندی بر خلاف این اتهام ـ که شیخ را طرفدار سلطان میداند ـ نداشتیم بطلان این تهمت به کسی، مثل مجتهد نوری که به خاطر معتقداتش بر بالای دار رفت، روشن است؛ زیرا بیان صریح شیخ مبنی بر «ولایت فقهاء در عصر غیبت» وجود دارد. این اتهام به شیخ، با مبانی شیعه نمیسازد؛ چون مبانی فقه سیاسی شیعه درباره حکومت، روایات نیابت فقهاء در عصر غیبت امام معصوم است.
۲- دیدگاه شیخ درباره ولایت فقیهان
الف) نظر شیخفضلالله نوری درباره ولایت فقیه از زبان خودش
بعد از بیان نسبتهایی که برخی از معاصران به وی دادهاند، به طور خلاصه به چند جمله کلیدی از عبارات و رسالات شیخ در پاسخ به آن نسبتها را که حاکی از اعتقاد وی به «ولایت فقیه» و «نیابت عامه»، «عدم جدایی دین از سیاست»، «خشم شیخ از شاه» و «حکم به ارتداد شاه در صورت همراهی با مشروطه دینستیز» میباشد، در ذیل بیان میکنیم:
۱- حاکمیت فقهاء در زمان غیبت امام عصر(عج) و نفی حاکمیت سایرین
شیخ فضل الله نوری، به صراحت از ولایت فقیهان سخن به میان آورده و جایی برای شک و شبهه باقی نگذاشته تا او را طرفدار سلطان و پادشاه اسلامپناه بدانند؛ همانطورکه برخی این نسبت ناروا را بر شیخ نهادهاند (کدیور، ۱۳۷۶، ص۷۵-۷۳).
مجتهد نوری به صراحت مینویسند: «حکومت در زمان غیبت امام عصر(عجّلالله تعالی فرجه) با فقهاء و مجتهدین است، نه فلان بقال و بزاز و اعتبار [دادن به ولایت از طریق] اکثریت آراء به مذهب امامیه غلط است» (نوری، ۱۳۸۳، ج۴، ص۸۷۱؛ ترکمان ۱۳۶۲، ج۱، ص۱۰۴).
۲- فقهاء، نواب امام، خلفای ایشان، وارثان انبیاء و حصون اسلام
سندی وجود دارد که مجتهد نوری، در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، خطاب به علمای سراسر کشور نامهای نوشته و آنان را از عواقب سوء مشروطه وارداتی به شدت برحذر داشته و تقاضا نموده که در آن شرایط حسّاس، برای نجات اسلام و مسلمانان به وظیفه دینی و ملّی خویش عمل کنند. ایشان در همین نامه، بر وجدان خفته شاه و دولتیان بانگ میزند و توطئههای بیگانگان را به باد اعتراض گرفته و در اواخر نامه (ستون دوم سند)، از علما به عنوان تنها مرجع و ملجاء مردم به عنوان «نواب امام»، «حصون اسلام»، «ورثه انبیاء و مرسلین»، «خلفای امام»، به صراحت یاد میکند که واجب است سلطان را از خطر مشروطه اروپایی آگاه کنند، بلکه به او هشدار و اخطار فرمایند، نه این که او را «صاحب شوکت و ظلالله» معرفی کرده باشد. وانگهی، شیخ، علاوه بر اعتقاد خود به این مسأله، در آخر سند افزوده که مردم هم «به حکم جهان مطاع امام عصر»(عج)، شما فقهاء را ولیّ خود میدانند و منتظر فرمان شمایند (کسروی،۱۳۴۰، ص۴۱۰).
مجتهد نوری، بعد از سرزنش و تشر به شاه، خطاب به علما نوشته است:
بر شماها ای نواب امام و ای حصون اسلام که خود را عندالله و عند الرسول موقوف و مسؤول میشناسید، واجب است که پادشاه را از عاقبت این فتنه تحذیر بکنید، بلکه خاطر خطیر را تکدیر بفرمایید که… به فضلالله تعالی، طبقات حمات اسلام کرور کرور در هر صُقع[i] از برای مجاهده و مبارزه با زنادقه و ملاحده حاضرند و به حکم جهان مطاع امام عصر (ارواحنا فداه) فرمان شما را منتظرند. فیا خلفاء امام علی المسلمین و یا ورثه الانبیاء و المرسلین اجیبوا داعی الله… (کسروی،۱۳۴۰، ص۴۱۰؛ ابوالحسنی منذر، ۱۳۸۳، ص۳۲۱).
۳- تنفیذ تمام مناصب و اجرای همه قوانین مملکت تحت نظر مجتهد عادل
مجتهد نوری در کلامی فتوا گونه و با عبارت «باید»، در ضمن لایحهای با عنوان «ندای قرآن»، مینویسد:
باید گفته شود که قوانین جاریه در مملکت، نسبت به نوامیس الهیه از جان و مال و عرض مردم، مطابق فتوای مجتهدین عدول هر عصری که مرجع تقلید مردمند باشند و ازاینرو، باید تمام قوانین، ملفوف و مطوی گردد و نوامیس الهیه در تحت نظریات مجتهدین عدول باشد تا تصرفات غاصبانه که موجب هزارگونه اشکالات مذهبی برای متدینین است، مرفوع گردد و منصب دولت و اجرای آن از عدلیه و نظمیه و سایر حکام، فقط اجرای احکام صادره از مجتهدین عدول میباشد؛ چنانچه تکلیف هر مکلفی انفاذ حکم مجتهد عادل است (نوری، ۱۳۶۲، ص۶۹؛ ترکمان، ۱۳۶۲، ج۱، ص۳۶۰)
🔰ادامه در بخش ششم🔰
🔰بخش ششم🔰
ملاحظه شد که شیخ، تمام مناصب دولت و حکام و مجریان و نظیمه و غیره را مثل دیگر مکلفان، مطیع فقیه میداند که باید مجری احکام صادره از سوی فقهاء باشند و بس.
۴- اطاعت از خدا و معصوم و نایب امام و نفی اطاعت هر سلطان و حاکمی
در لوایح متحصنان زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم(ع)؛ یعنی مشروعهخواهان، بعد از بیان صریح عدم مخالفت شیخ و مشروعهخواهان با مشروطه و مجلس و نیز بیان محاسن مجلس و شورا در امور عرفی برای جلوگیری از ظلم، در ادامه به مطلبی تصریح نموده که گویای دیدگاه ایشان درباره ولایت فقیه، همان نظریه شیعه است و همچنین به رد نظریه «سلطانیزم» و مردود دانستن ِاطاعت از «هر صاحب امری» پرداخته. مجتهد نوری به صراحت، مشروعیت استقلالی حکومت غیر فقیه در زمان غیبت را انکار کرده، بر نیابت عامه فقیه تأکید میکند و میگوید:
به عبارت واضح این مجلس از امور واجبالاطاعه نیست. وجوب اطاعه ثابت است از برای خدا و رسول خدا(ص)، ائمه(ع) و کسانی که نیابت از امام داشته باشند و معلوم است که این مجلس، هیچ کدام نیست، بلکه سلطنتی است شورویه که به مذهب جعفری در صورتی که متصدیش غیر از
خدا و سه طایفه دیگر باشند، واجبالاطاعه نخواهد بود. بلی به مذاهب اربعه [مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی] دیگران، سلطان اولوالامر و واجبالاطاعه است و ممکن نیست مذهباً که دولت آن شوروی شود (ترکمان، ۱۳۶۲، ج۱، ص۳۳۹).
با این وصف، برخی بعد از چیدن کلماتی تقطیع شده، نظریههایی به شیخ نسبت داده و بر خلاف واقع، منتشر کردهاند که ایشان، قائل به سلطنت مشروعه بود: «اداره دنیای مردم مسلمان در زمان غیبت، توسط «فقیهان عادل» و «سلاطین اسلام پناه» صورت میگیرد» (کدیور، ۱۳۷۶، ص۷۵-۷۳).
بر همین اساس، مجتهد نوری معتقد است که بدون اذن فقیه و یا تنفیذ ایشان، رأی اکثریت به خودی خود، فایده ندارد و «اعتبار به اکثریت به آراء در مذهب امامیه غلط است» و بر اساس این دیدگاه، شیعه بر مسؤولیت ویژه فقهاء در امور حکومتی تأکید میکند؛ یعنی اکثریت آراء؛ هرچند که ممکن است مقبولیتآور باشد، اما هرگز مشروعیتبخش نیست.
۵- فقهاء، مراجع امور در زمان غیبت امام(ع)
مجتهد نوری در رساله حرمت مشروطه، هم به یکی از شؤون فقهاء، یعنی قضاوت اشاره کرده و هم به مناسبت اشکال مشروطهخواهان سکولار که جایی برای فقیه و مجازات اسلامی، قائل نبودند. ایشان مینویسند:
از جمله مواد آن ضلالتنامه این است: حکم و اجرای هیچ مجازاتی نمیشود، مگر به موجب قانون [اساسی]. این حکم مخالف مذهب جعفری(ع) است که در زمان غیبت امام(ع) مرجع در حوادث فقهای از شیعه هستند و مجاری امور به ید ایشان است (نوری، ۱۳۸۳، ج۴، ص۸۷۷).
۶- زمام جمهور به ید فقهاء
شیخ فضل الله نوری، در کلام دیگری، با تکیه بر مبانی نظریه ولایت فقیه، به تصرف فقهاء به قدر مقدور و شرایط میسور، اشاره و تصریح میکند و میگوید: «لازم است بر طبقه علما، خاصّه آنهایى که مبسوطالید باشند و زمامِ مهامّ جمهور به موجب مَجارى الأُمور به یدِ آنها است، حتى المقدور قبل از ابتلاء به واقعه علاج فرمایند» (ترکمان، ۱۳۶۲، ج۱، ص۱۶۳).
ایشان در این کلام، به دو حدیثِ مشهور اشاره دارد: یکی سخن حضرت سیدالشهداء(ع) «مَجارىُ الأُمور و الأحکام على أیدى العلماء باللّه الأمناء على حلاله و حرامه» (حرانی، ۱۴۰۴ق، ص۲۳۸) که به قول مرحوم آیهاللّه العظمی گلپایگانى، این حدیث، «من الکلمات الوزینه والدرالثمینه، له ظهور تام فى المقام من اثبات الولایه للفقهاء الکرام» (گلپایگانی، ۱۳۸۳ق، ص۳۹؛ همو، ۱۳۷۷ق، ص۶۷)؛ یعنی این حدیث، ظهور کاملی در اثبات ولایت برای فقهای بزرگوار دارد.
شاید یکی از وجوه ظهور تام این حدیث، این باشد که اگر منصب فقهاء، تنها مقام «افتاء و قضاء» بود، دیگر نیازی به عبارت «مجاری الامور» نبود؛ زیرا که معصوم، سخنانش از روی حساب است، به همین لحاظ فرمودند: «مَجارىُ الأُمور و الأحکام»؛ یعنی تمام امور مملکت یا همان حکومت، به علاوه همه احکام که شامل امور شرعی و قضایی و دیگر مسائل مورد احتیاج مردم است، به دست فقهاء است.
حدیث دیگری که مجتهد نوری به طور ظریفی به آن در همین سخنِ پیش گفته اشاره کرده، حدیث «حوادث واقعه» از امام زمان (عجّلالله تعالی فرجه الشّریف) میباشد: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجهالله» (البرقی، ۱۳۷۰ق، ج۱، ص۱). همه بزرگان نیز به آن استناد کردهاند؛ از جمله مرحوم «آقانجفی اصفهانی» در شرح آن برای اثبات نیابت فقهاء معتقدند: «فان المراد بالحوادث، ظاهراً مطلق الامور التی لابد من الرجوع فیها الی الرئیس عرفاً او عقلاً او شرعاً» (آقانجفی اصفهانی، ۱۳۹۰، ص۱۵۳-۱۵۲). این حوادث واقعه، شامل تمام امور مملکت است، نه یک امر، مثل افتاء یا قضاء.
۷- حاکمیت از آن خدا، نه مردم و شاه
نفی حق حاکمیت برای سلاطین...
🔰ادامه در بخش هفتم🔰
🔰بخش هفتم🔰
و اعتقاد به حق حاکمیت الهی از جمله اعتقادات صریح و روشن شیخ فضلالله نوری است که حتی «پیتر آورى» استاد تاریخ دانشگاه «کمبریج» نیز به این اعتقاد مجتهد نوری، پی برده و به صراحت نوشته است: شیخفضلالله نورى، مرد دانشمند و افتادهاى بود… شیخ فضلالله نورى را باید نماینده آن مکتب فکرى دانست که حاکمیت را از خداوند مىدانند و نه از مردم و شاه. اعدام شیخفضلالله نورى، یکى از کارهاى زشت و تندرویانه مشروطهخواهان بود (پیترآورى، ۱۳۶۷و ۱۳۶۸، ص۲۵۱).
ب) عملکرد شیخفضلالله نوری در چار چوب حکومت اسلامی
در این بخش، شیخ در عمل هم فقهاء را نایل امام میداند و بر اساس این اعتقاد خود، به مقابله با شاه میپردازد. در ذیل، به چند نمونه از عملکرد شیخ اشاره میشود که رافع و دافع نسبتهای مخالفان است:
۱- پیشوایی و رهبر نهضت عدالتخانه؛ یعنی اعلان جنگ رسمی با سلطان و وضع موجود؛ با مراجعه به اسناد متقن تاریخی و اعتراف دوست و دشمن، ایشان یکی از رهبران اصلی نهضت عدالتخانه و مشروطه بودند و افرادی همچون «ناظم الاسلام» و «کسروی» میگویند حرکت شیخ در مهاجرت کبری در مخالفت با دربار، «پشتِ عینالدوله را شکست» و او نتوانست از حرکت شیخ جلوگیری کند (کرمانی، ۱۳۶۲، ج۳، ص۵۰۶). آیا این عملکردِ جسورانه در مخالفت با وضع موجودِ سلطنت به رهبری مجتهد نوری، به معنای، جدایی دین از سیاست است یا به معنای سلطانیزم بودن او یا ظلالله دانستن شاه؟! به یقین اینگونه نیست.
۲- پیشنهاد اصل دوم متمم قانون اساسی؛ یکی دیگر از اقدامات عملی شیخ که میتواند اتهامات مطرح شده علیه ایشان را رد کند، پیشنهاد وی در«پیشنویس اصل دوم متمم قانون اساسی» است. طرح مشروطه مشروعه یا همان «اصل نظّار» و آن مشروعهای که حتی مجتهد نوری جانش را بر سر آن نهاد ـ و نه با شاه به سفارت روس پناه برد و نه با روشنفکران به سفارت انگلیس، ـ با اعتقاد به «سلطان صاحب امر» نمیسازد.
۳- سخن و عمل شیخ؛ فقهای نایب امام و خدای بدون سایه؛ در ذیل بند دوم، بخش نخست (فقهاء، نواب امام، خلفای ایشان …) گذشت که مجتهد نوری در عرصه میدانی و سیاست، از علما به عنوان تنها مرجع و ملجأ مردم به عنوان «نواب امام»، «حصون اسلام»، «ورثه انبیاء و مرسلین»، «خلفای امام»، به صراحت یاد کرده که واجب است سلطان را از خطر مشروطه اروپایی آگاه کنند، بلکه به او هشدار و اخطار فرمایند(کسروی، ۱۳۴۰، ص۴۱۰).
اگر سلطان به نظر ایشان، «ظلالله» باشد و طبق ادعای برخی «مصون از تعرض»، دیگر این گونه تشر به او و این الفاظ را درباره فقهاء به کاربردن بااندیشه سلطنت اسلامیه نمیسازد؛ چون این سخن و سیره کسی است که به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد داشته باشد.
۴- تشر و تذکرات تند شیخ نسبت به شاه؛
مجتهد نوری، افزون بر این که به قول عین السلطنه: «شیخ شکایت زیاد اولا از شاه داشت»(عین السلطنه، ۱۳۷۷، ج۳، ص۱۸۹۸). هرگز شاه را «صاحب امر و سایه خدا» نمیداند، بلکه نظر به ولایت فقیه دارد؛ هرچند که در آن زمان، به دلیل نبود شرایط برای تشکیل حکومت اسلامی، به همان قدر مقدور (نظارت فقهاء)، اکتفاء کرده و الا اگر سلطان را ظلالله و مصون از تعرض میدانست، او را در ادامه همان نامه چنین با عتاب، خطاب نمیکرد که:
اعمام همایونی با گنجهای قارونی خود را به کناری کشیدهاند. رجال دولت همه مدهوش، «کَأَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَه»! پادشاه اسلام پناه، خود نیز غافل است یا متغافل، نمیدانیم! شاید وساوس وزراء خیانت شعار و دسائس دولتهای همجوار و افسونهای دردمندانه روزنامهجات که امروز از وسایل تهتک و تجری و از ادوات تکتب و تکدی شده است، در ضمیر منیر تأثیر نموده و ذات اقدس را برای تسلیم اسلام و تبدیل دادن شرایع و احکام، حاضر ساخته باشد. علیالتقدیرین بر شماها ای نواب امام و ای حصون اسلام که خود را عندالله و عند الرسول موقوف و مسؤول میشناسید واجب است که پادشاه را از عاقبت این فتنه تحذیر بکنید، بلکه خاطر خطیر را تکدیر بفرمایید…(کسروی،۱۳۴۰، ص۴۱۰؛ ابوالحسنی منذر،۱۳۸۳، ص۳۲۱).
🔸نتیجه گیری
نتیجه این مقاله را میتوان در چند گزار بر شمرد:
۱- طبق اسناد، سخنان، لوایح و عملکرد مجتهد نوری، او درست، مثل امام خمینی(ره) به ولایت فقیهان، معتقد بوده و تمام حاکمان را مجری و مأمور فرمان فقیه میدانسته.
۲- حضور شیخ در نهضت عدالتخانه در قد و قامت رهبریِ نهضت، نافی این ادعاست که شیخ، شاه را ظلالله میدانست و معتقد بود فقهاء به جز قضاوت نباید در سیاست دخالت کنند.
روشنترین دلیل بر عدم اعتقاد شیخ به سلطانیزم، عملکرد اول و آخر ایشان؛ یعنی رهبری جنبش عدالتخانه بر ضد حاکمیت سلطنتی موجود و در آخر، خشم و نارضایتی از شاه و تشر به او و تحریک علما بر ضد او و سرانجام، جدایی مسیر او از شاه بود که شاه به سفارت پناه برد و ایشان جان خویش را در راه تحقق مشروطه مشروعه فدا کرد.
🔰ادامه در بخش هشتم🔰
🔰بخش هشتم🔰
۳- این سخن صریح شیخ که گفت: «حکومت در زمان غیبت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از آن فقهای مبسوطالید است، نه فلان بقال و بزاز و…» این اتهام را رد میکند که «شیخ در هیچ یک از آثارش سخنی از ولایت فقیه نگفته و دیانت را از سیاست جدا میدانسته».
۴- مجتهد نوری، اتهامات سهگانه (ظلالله دانستن سلطان، جدایی دین از سیاست، عدم اعتقاد به ولایت فقیه) را قبول ندارد. عملکرد اوّل و آخر، اسناد و سخنان و لوایح او نشان از اعتقاد نظری و عملی به ولایت مطلقه فقیه دارد؛ هرچند که در آن زمان و شرایط، این امکان، الا به قدر مقدور وجود نداشت که اجرای همان «اصل دوم متمم قانون اساسی»، همین شورای نگهبان با تکامل امروزی بود.
🔸منابع و مآخذ ماقبل: آبادیان، حسین، بحران مشروطیت در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،۱۳۸۳٫ مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، تهران: نشر نی، ۱۳۷۴٫ آجدانی، لطفالله، روشنفکران ایران در عصر مشروطیت، تهران: اختران، ۱۳۸۶٫
۴٫ علما و انقلاب مشروطیت ایران، تهران: اختران، ۱۳۸۳٫ آخوند خراسانی محمدکاظم، بحوث فی القضاء (تقریرات قضاء)، نگارش شیخ محمد، فرزند آخوند، قم: انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۳۵ق. آقانجفی اصفهانی، محمدتقی، حدود و اختیارات فقیه در رساله «فیولایه الحاکم الفقیه»، ترجمه نعیمیان، اصفهان: آرما، ۱۳۹۰٫ آورى، پتر، تاریخ معاصر ایران (از کودتاى مرداد ۲۸ تا اصلاحات ارضى)، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى، تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۷و۱۳۶۸٫ ابوالحسنی منذر، علی، «دردها و دغدغههای شیخ فضل الله نوری»، مشروطه؛ فقیهان و اجتهاد شیشه (آموزه ۵)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۳٫ احمدیخواه، علی، «آخوند خراسانی»، مجله معرفت اجتماعی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ش۲۷، تابستان ۱۳۹۵٫
۱۰، «آینۀ شکسته؛ گذری بر تاریخنگاری مهدی ملکزاده»، مجلۀ ماهنامه زمانه، ش۸۲، تیر۱۳۸۸٫ البرقی، أحمدبن محمدبن خالد، المحاسن، تعلیق السید جلال الدین الحسینی، ج۱، طهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۰ق. امامی، مسعود، «جدال تعبد و تعقل در فهم شریعت(۴)؛ تقابل دیدگاههای نائینی و شیخفضلالله نوری در مشروطیت (قسمت دوم)»، فصلنامه فقه اهلالبیت، سال پانزدهم، ش۵۷، ۱۳۸۸٫ تبریزی، میرزاعلی، مجموعه رسائل سیاسی میرزاعلی ثقهالاسلام تبریزی، به کوشش علیاصغر حقدار، تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۹٫ ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات…و روزنامه شیخ فضلالله نوری، ج۱، بیجا، رسا، ۱۳۶۲٫ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، تصحیح و تعلیق علیاکبر غفاری، قم: مؤسسه النشر الإسلامی، التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، ۱۴۰۴ق. رنجبر، محسن، سیری در زندگی، فعالیتها واندیشه سیاسی سید لاری، مندرج در آموزه، کتاب سوم، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۲٫ زرگری نژاد، غلامحسین، رسائل مشروطیت، ج۱، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ۱۳۸۷٫ عینالسلطنه، قهرمانمیرزا، روزنامه خاطرات، بهکوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج۳، تهران: اساطیر، ۱۳۷۷٫ فیرحی، داود، فقه و سیاست در ایرن معاصر(فقه سیاسی و فقه مشروطه)، تهران: نشر نی، ۱۳۹۲٫ قوچانی، سیدمحمدحسن، برگی از تاریخ معاصر،(حیاتالاسلام فیاحوال آیه الملک العلّام) پیرامون شخصیت و نقش آخوند خراسانی در نهضت مشروطیت، تصحیح ر.ع. شاکری، تهران: انتشارات هفت، ۱۳۷۸٫ کرمانى، ناظم الاسلام، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج۳و۴، تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۶۲٫ کسروى، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۴۰٫ کدیور، محسن، سیاستنامه خراسانی؛ قطعات سیاسی در آثار آخوند خراسانی صاحب کفایه، به کوشش ستاد بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت، تهران: انتشارات کویر، ۱۳۸۵٫
۲۴، نظریههای دولت در فقه شیعه، تهران: نشر نی، ۱۳۷۶٫ گلپایگانی، سیدمحمدرضا، الهدایه الى من له الولایه؛ تقریرات درس ولایت فقهاء آیهاللّه گلپایگانى، احمد صابرى همدانى، قم: مکتب نوید اسلام، چ۲، ۱۳۷۷ق.
۲۶، الهدایه، الأول، قم: دار القرآن الکریم، ۱۳۸۳ق. لاری، سیدعبدالحسین، مجموعه رسائل، تحقیق سیدعلی میرشریفی، ج۱، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۷٫ ملکزاده، مهدى، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۱و۴، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۳٫ نائینی، محمدحسین، تنبیه الامه و تنزیه المله یا حکومت از نظر اسلام، با مقدمه و توضیحات، سیدمحمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۴٫ نوری، شیخ فضلالله، لوایح، به کوشش هما رضوانى، تهران: تاریخ ایران،
توجه: لازم به ذکر است که این نوشتار در فصلنامه مجله علمی- پژوهشی حکومت اسلامی خبرگان، ش79،پاییز 1395 منتشر شده.
🔰ادامه در بخش نهم🔰
🔰بخش نهم🔰
✍ محک تجربه و سخنانی که در آنها «غش» هست
(بررسی ادعاهای آقای حسین آبادیان درباره مجتهد نوری)
مقدمه
محققان دقیق، در پیچ و خمهای تاریک تاریخ، چه بسیار سرهای بریده دیدهاند که بیجرم و بیجنایت به تیغ تیز تندروان و تندخویان از جسم جدا شدهاند! به عبارتی، تاریخ ترورستان است و بند بند آن، سرکَشی ظالم و سرکُشی مظلوم. گاهی مظلوم را ترور جسمانی میکردند و گاهی ترور جانی و روحانی و شخصیتی؛ و اگر میتوانستند از هر جهت ترور میکردند؛ نمونههای آن، به قدری بسیار است که هر جا بنگری، ظالمی هست یا مظلومی با مشخصات پیشگفته؛ اما قصد قلم، این است که در این نوشتار به شخصیتی بپردازد که از هر جهت جسمی و جانی، شخصیتی و بدنی، هر دو ترور شد و اعدام؛ و مورد اتهامهای دوستان بیخبر و دشمنان بیانصاف قرار گرفته یعنی مجتهد نوری (آیتالله حاجی شیخفضلالله).
از زمان خود مجتهد نوری- به جهت تقاص فتوای تحریم تنباکو از شاگرد میرزا و همکاری شیخ شهید با ایشان یا هر علت دیگر- سکولاران دینستیز و دینگریز- به سردمداری انگلیس- به جان شیخ افتادند. ابتدا با ترور جسمانی، بعد با ترور شخصیت و تهمت، بعد هم اعدام؛ در آخر با حقیقتسوزی و دروغدوزی و تاریخسازی، دست به تخریب همهجانبه بر ضد ایشان زدند؛ او را که خود از پیشوایان نخستین نهضت عدالتخانه (و بعد مشروطه) بود، ضد مشروطه، ضد مجلس، ضد ولایت فقیه، مدافع و دعاگوی محمدعلیشاه و و و و؛ در تاریخ تاریک مشروطه- که از دست و زبان مخالفان شیخ و حزب حاکم بیرون تراویده و نگاشته شده- معرفی کردند؛ تا الان که برخی از معاصران نیز با تکرار همان سخنان سخیف مخالفان شیخ شهید، دست به تکرار تاریخ یک قرن پیش زدهاند؛ در حالی که همان زمان، خود شیخ به آن شبهات پاسخ داده است.
در این نوشتار به طور خلاصه به ادعاهای جناب آقای حسین آبادیان درباره مسائل پیشگفته و نسبتهای ناروایشان درباره مجتهد نوری میپردازیم؛ البته این اتهام و ادعای آبادیان از زبان پیشکسوتان ایشان مانند: آجودانیها، محسن کدیور، داود فیرحی و ثبوت نیز پیشتر تکرار شده و این جماعت معمولاً سخنان همدیگر را تکرار میکنند و تکثیر و استنساخ. مطلب جدیدی ندارند به جز تكرار ترجيعبند ذيل، مجتهد نوری چنین معرفی شده:
ضد مشروطه، ضد قانون و مجلس، ضد ولایت فقیه، مدافع و دعاگوی محمدعلیشاه و طرفدار نظریة سلطنت!
تفصیل پوچی اين ادعاها را در كتاب انديشههاي سياسي شيخ فضلالله نوري از زبان خويش (به انضمام جواب به اتهامات) و در رسالهای با عنوان «بررسي دو جريان مشروعهخواه و مشروطهطلب» و نيز در کتاب در کشاکش مشروطه و استبداد؛ تحلیلی بر زمانه، زندگی و نقش محمدعلیشاه قاجار در مشروطیت ایران، [و در مقاله] «ولایتفقیهان از دیدگاه شیخ فضلالله نوری...» [که از نظر گذشت] مستند بیان کردهایم؛[1] و در دیگر مقالات درباره رجال، وعاظ و نشريات مشروطه به تفصيل نوشتهايم؛ اما در اينجا، به طور اشاره تنها به ادعاها و تهمتهاي آقاي حسين آباديان درباره شيخ شهيد میپردازیم و جواب حضرت شيخ به ايشان تا محك تجربه تاريخ به ميان بيايد و سفيدروي نشود هر كه در او غش باشد!
🔰ادامه در بخش دهم🔰
🔰بخش دهم🔰
ادعاها و اتهامهاي آباديان نسبت به مجتهد نوري
1. ادعا و اتهام مخالفت با مجلس و قانون اساسی
آقای آبادیان با انتخاب تیتر معنادار «شیخفضلالله نوری و مخالفت با مشروطه» مینویسد:
در شوال همان سال شیخفضلالله نوری، در اجتماع باغشاه طی نامهای خطاب به محمدعلیشاه، مشروطیت را مغایر با احکام اسلامی خواند.[2]
وی همچنین در مقدمه کتاب ذیل رسائلی که در مخالفت با مشروطه نوشته شده، بر اساس رسالهای- که خواهیم نوشت اصلاً متعلق به شیخ نیست- تا توانسته به تخریب شیخ و مخالفت او با مجلس، مشروطه و قانون بر اساس همان رساله قلم زده و باز به بهانه معرفی این رساله، مجتهد نوری را قبل از ورود به اصل بحث کتاب، در مقدمه با وصف «برجستهترین دشمن مشروطه» معرفی کرده:
همچنین باید از رساله فوقالعاده مهم «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» نام برد. این رساله به شیخ نوری، برجستهترین مخالف مشروطه منسوب است.[3]
آبادیان از جایی که بیشتر اتهامات او به مجتهد نوری بر پایه همین رساله است، در عمل نشان داده که وی نیز این رساله را از آن شیخ میدانسته (در ادامه بیپایگی این نسبت را مستند میبینیم).
در عنوان فصل سوم کتاب، مخالفت و رد مشروطیت نمایان است. او با تیتر نمودن «براهین شیخ فضلالله نوری در رد مشروطیت» خواسته که از ناسازگاری شیخ از مشروطه قلم بزند.»[4]
مؤلف محترم در هر دو کتابش با بیانی مشابه بر خلاف حقیقت، مینویسد:
شیخ با تلقی خاصی که از شریعت داشت، تصویب قانون با اکثریت آرا را غیر شرعی و آن را منافی با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین میدانست و به آن حمله میکرد. او حتی تصویب قوانین مطابق با شرع را از طرف نمایندگان نمیپذیرفت.[5]
نویسنده در پایان فصل مینویسد: «به طور خلاصه باید نتیجهگیری کرد که پندار مشروعهطلبان از مشورت و شورا و قانونگذاری، به گونهای بود که پذیرش آنها، نافی تقید به شریعت شناخته میشد.»[6]
مؤلف در کتاب دیگری ذیل عنوان مبانی نظری دیدگاههای شیخ فضلالله نوری بر اساس رساله تذکره که تألیف شیخ نیست، ایشان را متهم کرده و نوشته:
[شیخ فضلالله نوری] با «پارلمنت فرنگ» هم مخالفت داشت؛ زیرا آن را هم باعث خدشهدار شدن حوزه شریعت میدید. او تصویب قانون با اکثریت آرا را غیر شرعی و منافی با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین میدانست.[7]
آبادیان در کتاب دیگر خود نیز بر اساس همان رساله تذکره به قضاوت درباره شیخ و مواضع ایشان درباره «مجلس شورای ملی و حریت و آزادی و مساوات و برابری... و قانون اساسی و مخالفت شیخ[!] با مجلس و مشروطه پرداخته است.»[8]
نویسنده محترم، بر خلاف سخن خود شیخ و شاهدان نوشته است:
شیخ فضلالله نوری اساساً هر گونه قوانین عرفی را که از اروپا رسیده بود، منافی قواعد اسلام میدانست و میگفت جامعه ایران به دلیل ویژگیهای خاص خود مستعد مجلس نیست.[9]
آقای آبادیان بر اساس همان رساله، نوشته: «کلیه گفتههای شیخ در مورد ویژگیهای جامعه ایران را میتوان در عقبماندگی فرهنگی مردم خلاصه کرد که به دلیل وجود آن مشروطه نمیتوانست مستقر شود.»[10]
اين اتهام مدعي، واضحالبطلان است؛زيرا اگر شیخ از اساس مخالف مجلس و مشروطه بود که اولاً برای آن قوانین و اصل دوم متمم قانون اساسی را پیشنهاد نمیکرد؛ و ثانیاً اصل قانونگذاری را منکر میشد و نه خواستار اصلاح و نظارت فقها بر آن بود؛ ثانیاً خود شیخ بنابر شهادت شاهدان گفته که من، حتی با قانون غربی هم- مادامی که بر خلاف شرع نباشد- مخالفتی ندارم. علت جدایی وی از سیدین همین بود؛ چون آنان، به طور مطلق قانون اساسی فرانسه و بلژیک را برای کشور امضا کردند، ولی شیخ چنین نکرد؛ به همین جهت، آنان به سیدین سندین مشهور شدند.[11]
بنابراین ادعای آبادیان (مبنی بر مخالفت شیخ با هر گونه قانون اروپایی)، کذب محض است و تهمت؛ زیرا خود شیخ این سخن را رد کرده است. داوری با شما.
غالب اتهامها و ادعاهاي آبادیان نسبت به مجتهد نوري، بر اساس تألیفی است که متعلق به شیخ نیست!
آقاي آباديان بسياري از اتهامهايش عليه شيخ و ادعاهايش بر ضد جريان مشروطه مشروعه را بر اساس رساله «تذکرهالغافل و ارشادالجاهل» نوشته و آن را تألیف شیخ شهید دانسته. در اینجا، به طور خلاصه تکلیف این رساله را روشن میکنیم تا سرنوشت ادعاها و اتهامات متهمکننده نیز معلوم گردد.
رساله «تذکرهالغافل...» تألیف میرزا ابوتراب قزوینی است نه شیخ. مرحوم استاد ابوالحسنی منذر به طور مستند به این مطلب پرداخته که «صاحب تذکرهالغافل کیست؟» و از قول خود مرحوم میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی نوشته که این رساله مال اوست، نه شیخفضلالله نوری.[12]
🔰ادامه در بخش یازدهم🔰
🔰بخش یازدهم🔰
پاسخ اتهامات مخالفت شیخ با مجلس، مشروطه و قانون از زبان تقیزاده و براون انگلیسی
به این مطلب (عدم مخالفت شیخ با مجلس و قانون)، هم دشمنان خونی شیخ مانند تقیزاده اعتراف نمودهاند؛ و هم خود مجتهد نوری. تقیزاده، شيخ را یکی از سه عمود خمیه مجلس دانسته و نوشته: «تكيهگاه مجلس و مايه قوت و قدرت آن، علماى بزرگ طهران بود كه در رأس آنها آقا سيد عبدالله بهبهانى و آقا مير سيد محمد طباطبائى و حاج شيخ فضلالله نورى بودند.»[13]
ادوارد براون نیز در كتاب تاريخ انقلاب ايران تأليف خود مىنويسد:
از جمله علما، شيخ فضلالله معروف به «نورى» كه در آن موقع [يكى] از سه پايهگذاران نهضت مشروطيت در ميان مردم به شمار بوده، با آقايان شركت نمود.[14]
پاسخ مجتهد نوری به کسانی که اتهام ضد مجلس و مشروطه به ایشان زدهاند: «به سخط و غضب الهی گرفتار باشند، کسانی که میگویند ما مخالف مجلسیم.»
مجتهد نوری در يكي از اعلاميههاي تحصن حضرت عبدالعظيم(ع) به طور صریح، مینویسد:
أیها الناس من به هیچوجه منکر مجلس شورای ملی نیستم؛ بلکه من مدخليت خود را در تأسيس اين اساس بيش از همه كس ميدانم؛ زيرا كه علماي بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات و ساير ممالك هستند، هيچ يك همراه نبودند و همه را به اقامه دلايل و براهين من همراه كردم. از خود آقايان ميتوانيد اين مطلب را جويا شويد. الان هم من همان هستم که بودم. تغییری در مقصد و تجددی در رأی من به هم نرسیده.
صریحاً میگویم: همه بشنوید و به غائبین برسانید که من آن مجلس شورای ملی را میخواهم که عموم مسلمانان میخواهند؛ به این معنا که البته عموم مسلمانان مجلسی میخواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شریعت محمدی و بر خلاف مذهب مقدس جعفری قانونی نگذارد. من همچنین مجلسی میخواهم. پس من و عموم مسلمین بر یک رأی هستیم. اختلاف، میانه ما و لامذهبهاست که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند؛ چه بابیه مزدکی مذهب و چه طبیعیه فرنگی مشرب. طرف من و کافه مسلمین اینها شدهاند و شب و روز در تلاش و تک و دو هستند که بر مسلمانان این فقره را مشتبه کنند و نگذارند که ملتفت و متنبه بشوند که من و آنها همگی همرأی و همراه هستیم و اختلافی نداریم...
خدای تعالی راضی مباد از کسی که درباره مجلس شورای ملی، غیر از تصحیح، تکمیل و تنقیح، خیالی داشته باشد و به سخط و غضب الهی گرفتار باشند کسانی که مطلب مرا بر خلاف واقع انتشار میدهند و بر مسلمانها تدلیس و اشتباه میکنند و راه رفع شبهه را از هر جهت مسدود میسازند تا سخن ما به گوش مسلمانان نرسد و به خرج مردم بدهند که فلانی و سایر مهاجرین منکر اصل مجلس شورای ملی شدهاند... یوم سهشنبه 12 جمادیالثانیه 1326.[15]
أیها الناس! من به هیچوجه منکر مجلس شورای ملی نیستم
مشروعهخواهان به رهبري مجتهد نوري مخالف مجلس نبودند؛ بلکه به قول كسروي:
حاجی شیخ فضلالله فریفته «شریعت» میبود و رواج آن را بسیار میخواست. با یک امید و آرزوی بسیاری پیش آمده چنین میخواست که «احکام شرع» را به رویه قانون آورد.[16]
به قول آجدانی، اين مشروطه مشروعهخواهي شيخ و قانون اسلامی خواستن او،«امري بديهي و طبيعي بود كه به نظر وی در یک جامعه دینی، قوانین مجلس شورای ملی ضرورتاً میبایست مطابق قوانین شرع اسلام باشد. برخاسته از همین دیدگاه است که شیخ فضلالله بارها و از آن جمله طی صدور بیانیهای از زاویه حضرت عبدالعظیم [علیهالسلام] در پاسخ به مخالفان خود که وی را مخالف با اساس مجلس شورای ملی معرفی میکردند، تأکید میکند: «ایها الناس من به هیچوجه منکر مجلس شورای ملی نیستم...»[17]
شیخ: «لامذهبهای روزگار و بابیهای معلومالحال، مینویسند که شیخ فضلالله مخالف مجلس است»
آیتالله نوری در بیانی کوتاه، به مکتب تاریخنگاری مشروطه پرداخته و در لوایح خود به این اتهام در همان زمان مکرر پاسخ داد، که در یک جمله آن چنین گفته است:
لامذهبهای روزگار به من دشنام میدهند و بابیهای معلومالحال با من دشمنی میکنند... و به دروغ مینویسند که شیخ فضلالله مخالف مجلس است.[18]
چرا این نسبت ناروا را به ما مهاجرین میدهید؟! عجب از گوینده این دروغ نیست، عجب از باور کردن دیگران است
شیخ و مهاجران بعد از بیان آن که خطاب به مخالفان خود نوشتند:
ای کسانی که نسبت ضدیت مجلس به مهاجرین میدهی سندت چیست و به چه دلیل میگویی و دیگران چرا قبول میکنند؟! در کدام مجلس یا منبر یا لایحه از کدام یک از مهاجرین اظهار ضدیت شد. چشم باز کن! این مقاصد و شرح مقاصد که بعد از طبع انتشار داده شد با بودن مجلس است یا در صورت نبودن؟! این چه دروغ واضحی است که گفته میشود و این چه خوشباوری است از دیگران نگفته و ننوشته تو از کجا میگویی؟! خدا انصاف بدهد!
🔰ادامه در بخش دوازدهم🔰
🔰بخش دوازدهم🔰
عجب از گوینده این دروغ نیست [چون دشمن است و بیانصاف؛ اما] عجب از باورکردن دیگران است. مکرر در لوایح نوشته و طبع شد که این فرقه مهاجرین مجلسخواهترند از دیگران، چه آنکه اهل تقوی هستند و به تخفیف ظلم راضیترند. به علاوه به مقاصد حقه ایشان اساسه مجلس محکم میشود و مجلس انشاءالله ابدی خواهد بود. اینها هستند مجلسخواه، نه آن اشخاص که درصددند پایه آن بر اسلام نباشد.[19]
نماینده مسلمان، حداقل باید مسلمان باشد، بیگانه به درد ما نمیخورد
شیخ بعد از آن که موافقت و پیشوایی خودش را در مشروطه و مجلسخواهی مدلل گفت و نسبتدهندگان ضدیت وی با مجلس را به اشد وجه نفرین نمود، در ادامه به علت تحصن خود را اصلاح و تصحیح مشروطه و مجلس بیان کرد، نه مخالفت؛[20] و در همین جهت، هنگام گفتوگو با سیدین، یکی از خواستههایش که اصلاح نمایندگان مجلس بود (نه اصل وجود نماینده) که گفت باید چنین مشخصاتی داشته باشند:
مقاصد ما: - اما در مورد وكلاء: - وكلاء بايد از طرف تمام مردم باشند و حداقل مسلمان و جعفرى (صفاتديگر پيشكش). از خدا بترسد. دين به دنيا نفروشد، براى اجانب كار نكند. واضحتر و سادهتر بگويم يعنى بهائى نباشد. اين هم عملى شود نه فقط در قانون اساسى بنويسند كه افراد خارج از اسلام به وكالت پذيرفته نمىشوند ولى در عمل...! تمام حرف من اينجاست كه وكيل مسلمان، مسلمان بايد باشد. وكيل خارج از ملت اسلامى به درد ما نمىخورد و امور ما را اصلاح نمىكند.[21]
عليکم بطلب القانون الاساسي الاسلامي، ثم عليکم بطلب القانون الاساسي الاسلامي
آیتالله شیخ فضلالله نوری در زماني که حتی حکم به حرمت مشروطه ميدهد باز هم از تشکيل مجلس شوراي کبراي مملکتي حمايت ميکند و تشکيل اين مجلس را به علماي مازندران تبريک ميگويد.[22] شيخ با اصل قانونگذاري و نظامنامهنويسي نيز هيچگونه مخالفتي نداشت؛ به همين جهت هم اقدام به اصلاح نظامنامه و پيشنهاد اصل دوم متمم قانون اساسي کرد، زيرا معتقد بود اصل قانونگذاري براي اداره مملکت لازم است لکن مهم اين بود که اين قانونگذاري در محدوده قوانين شرع باشد. به همين جهت در يکي از لوايح تحصن حضرت عبدالعظيم(ع) تصريح شده است:
عليکم بطلب القانون الاساسي الاسلامي، ثم عليکم بطلب القانون الاساسي الاسلامي، فدنه مصلح لدينکم و دنياکم قوت اسلام در اين نظامنامه اسلامي است رفع گرفتاريهاي دنياي شما به همين نظامنامه اسلامي است. اي برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه؛ لکن اسلامي، اسلامي، اسلامي. يعني همان قانون شريعت که هزار [و] سيصد و اندي است در ميان ما هست و جمله[اي] از آن- که به آن، اصلاح مفاسد ما ميشود- در مرتبه اجرا نبود، حالا بيايد به عنوان قانون، و اجرا شود.[23]
با این مخالفیم که میگویند اسلام ناقص است و باید «سیهزار مسئله» به آن افزود!
مخالفت شيخ و فتواي ايشان بر ضد مشروطه زماني شروع شد كه ديد با وجود تعهد نمايندگان به عدم دخالت در مسائل شرعي، باز حيله در كار كردهاند و بر احكام و شرع تاختهاند و به قول خودشان ميخواهند كه «سي هزار مسئله بر دين و احكام اسلام بيفزايند تا بهروز شود»[24] و تمام احكام شرع را به سخره گرفته بودند. اينجا بود كه شيخ بر آشفت و بر آشوبيد. اين سخن آجداني به طور كامل حق است و حقيقت دارد كه نوشته:
كليه فتاوي و بيانيههايي كه از شيخ فضلالله نوري در تحريم مشروطيت و مجلس و تكفير مشروطهخواهان صادر شد، مربوط به زماني است كه مجلس شوراي ملي و نيز طرفداران مشروطيت از ديدگاه شيخ فضلالله آشکارا در مسیر متضاد با شریعت و قوانین اسلامی راه میسپردند. تا زمانی که مشروطهطلبان مفهوم مشروطیت را در معنای غیر غربی آن و در چهارچوب محدود و معطوف به تحدید قدرت مطلقه شاه و نیز رفع ظلم و تعدی نسبت به ملت و مطابق شریعت اسلام جلوه میدادند، شیخ فضلالله نیز از آن حمایت میکرد. لذا این انتقاد که اگر مخالفت شیخ فضلالله با مشروطیت نتیجه و نشانه تلقی شیخ از ضدیت مشروطه با اسلام بود، پس چرا در آغاز به دفاع از آن برخاسته بود، نتیجه و نشانه نوعی خامی یا تعصب در نادیده گرفتن واقعیت واکنش دوگانه شیخ فضلالله در برابر دوگانگی مواضع مشروطهطلبان درباره شریعت دینی و اختیارات روحانی در مقاطع مختلف نهضت مشروطیت ایران است.[25]
2. اتهام خلاف اسناد (مشروعهخواهان ظاهرگرا، متحجر و مخالف گفتوگو با دیگران)
آقای آبادیان به خیال خویش خواسته پرده از رخ مشروطه برکنار بزند که پنداشته موفق شده. او ضمن نشستن بر جای فقیهان(بدون فراهم کردن اسباب فقاهت)، خواسته به علمای مشروطه مشروعه، یک دوره آموزش دین بدهد و عمق دین را به ایشان بنمایاند؛
🔰ادامه در بخش سیزدهم🔰
🔰بخش سیزدهم🔰
به همین جهت در آخر در ضمن داوری نهایی به این مهم پرداخته و نوشته:
اکنون گمان میکنیم که تا حدودی نقاب از رخ هویت مشروطه ایرانی برداشته باشیم...[26] مشروعهطلبان... میپنداشتند که دین فقط همان است که در رسائل به جای مانده از گذشته مندرج است و اندیشه دینی را تا سطح رعایت ظواهر شریعت تنزل میدادند و بر این باور بودند که اگر ظواهر شرع رعایت شود جامعه اسلامی شده است. با همین تلقی ظاهری از دین بود که آنها حکم میدادند... تلقی ظاهری از شریعت که در اندیشه مشروعهطلبی متجلی و متبلور گشت.[27]
در جای جای نوشتههایش درباره جریان مشروعه، آن سخن پیشگفته را تکرار کرده. برای نمونه مینویسد: «جناحی دیگر (جناح مشروطه مشروعه) ظواهر شرع را مدنظر قرار میداده و از حکومت میخواست مروج آن باشد.»[28]
پاسخ آن ادعا از زبان خود شیخ
این سخن به قدری سخیف است که پاسخش تنها سکوت است؛ اما به اشارهای اکتفا میشود و خواننده خردمند خودش از این حکایت مجمل، داستان مفصل خواهد خواند.
گزارشگر انگلیس: مشروطهخواهان سکولار، ظاهرسازی میکردند
میدانیم که شیخ از پیشوایان مشروطه بود. وقتی هم که دید تندروان مشروطهطلب میخواهند از آب گلآلود، ماهی مطلوب خود را بگیرند و هتاکانه بر مقدسات بتازند، شیخ برای مهار آن هتاکیها، اصل دوم متمم قانون اساسی را پیشنهاد کرد و به عنوان «اصل نظار» به تأیید و تصویب تمام علما رسید. تا اینجا، ظاهر قضیه بود که باید طبق فرمایش آبادیان شیخ، به همین اکتفا میکرد چون به ظاهر تمام مصوبات مجلس از زیر نظر پنج تن از فقهای تراز اول میگذشت تا بر خلاف شرع نباشد؛ اما متأسفانه بر خلاف پندار آقای آبادیان، وقتی که شیخ دید وکلا و مشروطهطلبان به ظاهرسازی روی آوردهاند اما در عمل، بر خلاف جهت دین شنا میکنند، برآشفت و در زاویه مقدسه بست نشست و گفت باید در عمل نشان داد، نه فقط بر روی کاغذ بنویسند. دیگران هم به این مطلب تصریح کردهاند. برای نمونه، کاردار انگلیس اسپرينگ رايس به ادوارد گرى گزارش داده و از این ظاهرسازی سکولارها، دست و سر افشانده و آن «اصل نظار» را مادهای کهنهپرستانه شمرده که به ظاهر تصویب شده و در عمل زیر پای شیخ را خالی خواهند کرد: «بديهى است كه به محض اين كه زمام امر را به دست بگيرند مسلم است كه اين ماده كهنهپرستانه را به طور دائم در حال تعليق قرار خواهد گرفت.»[29] (مترجم مطالب فوق؛ يعنى حسن معاصر مىنويسد: اساساً از دوره دوم به بعد موردى براى لزوم- اصل دوم- پيدا نشده است!)
در حكايت بالا آمد كه شيخ شهيد، ظاهرپرست نبود؛ بلکه به عمل و واقعیت نظر داشت؛ و الا با تصویب همان متمم اصل دوم، کناری مینشست و کاری به کار کسی نداشت؛ چون ظاهر قانون را مقید به شرع کرده بود؛ اما دیدیم که شیخ به این ظاهر راضی نشد و تا سر دار رفت.
ابن تفرشی (از معاصران شیخ): کسی به میدان سؤال و جواب با شیخ نمیرود!
جناب «مستوفى» قسمتى از تاريخ خود را به صورت سؤال و جواب آورده است كه خلاصه بخشى از آن را ملاحظه مىفرمایيد:
س: خوب شيخ نورى حق مىگويد يا باطل؟
ج: گرچه سيدين بر ضد او هستند ولى عقيده من اين است اگر مسلمانى هست، مسلمين بايد بيانات شيخ را خريدار باشند.
س: چرا بيانات را گوش نمىدهند؟ اگر به موجب كتاب آسمانى مدلل كرد تمكين از او بنمايند. اگر در جواب عاجز شد او تمكين خواهد كرد.
ج: حرف در همين مسئله است كه كسى به ميدان جواب و سؤال با شيخ نمىرود اين است كه اسباب اختلاف در ميان مسلمانان و باعث اضطراب و اضطرار مسلمانان بىطرف شدهاند...
(حرره العاصى بن المرحوم المبرور ميرزا نصرالله تفرشى) شعبان 1325.[30]
سیدین و نماینده مجلس شورای ملی: سخنان شیخ، منطقی و حق و بلا جوابند
در نشست سیدین با شیخ، در زاویه مقدسه، به نیکی روشن شده که طرفدار گفتوگو و منطق کیست و مغلوب کدام است و غالب کی؟ شیخ به صراحت، لب به سخن گشود و با استدلال و منطق، سیدین و دیگر وکیل مجلس شورای ملی را قانع میکند؛ اما آنان زیر بار حرف حق نرفته و ضمن اعتراف به حقانیت و با منطق بودن و محکمی سخنان شیخ، فقط میگویند: حق با شماست، باید با تسامح و تساهل کوتاه آمد.[31]
سخن در این زمینه زیاد است؛ به گونهای که استاد فقید مرحوم ابوالحسنی منذر میگفتند: از بس که شیخ اهل گفتوگو بود، روزی خواهد آمد که روشنفکران او را به نفع خود مصادره کنند و بگویند از ما بوده؛ او حتی با کریم دواتگر (کسی که او را ترور کرده بود) هم گفتوگو کرده و او را به حضور پذیرفت و بعد از سخنان نصیحتآمیزی او را از مرگ به دست محمدعلی شاه نجات داد و آزاد کرد.[32]
حالا آقای آبادیان بفرمایند که بر پایه چه اساس و سندی گفته است جریان مشروطه مشروعه به رهبری مجتهد نوری اهل گفت و گو نبودند و از راه «ممانعت از ابراز عقیده مخالفین را، راه حل حفظ عقیده مسلمین می دانستند.»[33]
🔰ادامه در بخش چهاردهم🔰
🔰بخش چهاردهم🔰
3. ادعای اینکه مشروطهخواهان در پی اجرای احکام شرع بودند و مراعات ظاهر دین؛ نه تغییر احکام
جناب آبادیان بعد از نگارش حرفهای سبک و خلاف اسناد و مسلمات تاریخ مشروطه و بر خلاف قول خود مجتهد نوری، دست به داوری نهایی زده! راستی اگر قرار باشد که سخن یک مجتهد را درباره خودش قبول کنیم یا یک نفر مخالف (= قاتل) او را؛ آن هم بعد از یک قرن و اندی، سخن کدام یک، مورد اعتماد است و قابل قبول؟ با عرض عذر تقصیر، وقتی که یک متهمی را محاکمه میکنند، او را بازجویی میکنند و تا اعتراف نکند یا ادله بر خلاف سخنانش پیدا نشود، او را مجرم به حساب نمیآورند! چه شده که این نویسنده محترم بدون اشاره به سخنان صریح و مواضع روشن مجتهد نوری، چشم بر حقایق تاریخ بسته و خیال خامه را در وادی غیر مقدسی رها کرده و هر چه به ذهنش رسیده یا محملی پیدا کرده با تقطیع کلمات شیخ شهید، تخیلات و خواستهها و پندارهای خود و همفکرانش را، به عنوان تاریخ و بیان مبانی نظری مشروعهخواهان نوشته؛ بدون آن که از مواضع روشن دوران پیشوایی شیخ، زمان طرح مشروطه مشروعه و چرایی آن، علت اعلان حرمت مشروطه و موافقت اولیه و ثانویه شیخ از زبان خود او یا منابع دست اول چیزی بنویسد! از مؤلف عصر فراپستمدرن تعجب باید کرد که در تار تعصب سکولاران گیر کرده و گرفتار شده باشد! ما این انتظار را از آقای آبادیان داریم که دست کم برخی حرفهای حسابی را از آقای لطفالله آجدانی یاد بگیرد، که او نیز ضمن سخنان سخیفی درباره شیخ، به بسیاری از اتهامات مخالفان جواب مستند داده و الحق که حق آن مجتهد شهید را از این جهت ادا کرده است.
اما آبادیان عزیز میفرماید:
مشروطه ایرانی، استمرار تلاش و تکاپوی روشنفکران و روشنگران این مرز و بوم در انطباق شریعت با فرهنگ سیاسی جهانی بود و در همین جا باز هم تذکر میدهیم که هر جایی که تشخیص داده میشد سخنی بر خلاف شریعت جاری و ساری شده است. خود به خود، طرد میگردید.[34]
تفکر دینی در باب مشروطه، بر جنبش حاکم بود سخن گفتن از لائیزم و سکولاریزم در آن شرایط و وجهه غالب دانستن آن در مشروطه چیزی جز سخنی عوامانه نیست.[35]
مشروطهخواهان به هیچ وجه قصد نداشتند احکام شریعت را زیر پا بنهند.[36]
مؤلف در کتاب دیگرش، سخنانی عجیب دارد که این مقال، مجال نقد تمام آنان نیست. تنها به سخنان ایشان اشاره میشود و سبکی آن نیاز به نقد هم ندارد؛ چون هر چوپانی که یک بار پای منبر و قرآن نشسته باشد، میداند که آدم برای جانشینی خداوند متعال خلق شده؛ چه رسد به عالم بزرگی مثل شیخ که نداند قصه چیست تا امثال من و آبادیان به ایشان تعلیم بدهیم. او مینویسد:
از جمله مسائل رژیم مشروطه، ارایه نظریه در باب بنیادیترین منشأ قدرت بود. از دید مشروطهطلبان منشأ قدرت، مردم هستند و این مردماند که بنابر مصالح خود زمامداری را به ریاست برگزینند و یا او را عزل میکنند. قدرت حکام ریشه ماورایی ندارد و نمیتوان مدعی شد که سلاطین سایه خدا بر زمين هستند. در این جهت دیدگاه خداشناسی نوینی شکل گرفت که طبق آن، خداوند به انسانها کرامت اعطا کرده است. فقر و مذلت و عقبافتادگی بندگان خود را نمیپسندد، بلکه انسانی آفریده که مسجود ملائک و خلیفه او بر زمین است. همچنین انسانشناسی نوینی شکل گرفت و بر طبق آن بشر در مقام موجودی شریف باید ارزشها و کراماتش محترم شمرده شود و دینشناسی نوین، مذهب را وسیلهای برای تحقق بخشیدن خلافت انسان بر زمین میشناخت. به طور کلی، تمامی جهات فکری، سیاسی و دینی مردم با پذیرش عنصر مشروطه در معرض تحول و دگرگونی قرار گرفت. البته مشروطهطلبان دینی هم طالب اجرای احکام شرع بودند، لیکن با عینکی دین را مینگریستند که بتواند جوابگوی نیازهای عصر باشد[37] و «فلسفه دین» از دین آنها متحول شده بود. آنها دین را در قالب اجرای احکام اجتماعی و سیاسی آن مدنظر قرار میدادند در عین حال از ظواهر دین هم چشمپوشی نمیکردند، حال آنکه جناحی دیگر [بخوانید جناح مشروطه مشروعه] ظواهر شرع را مد نظر قرار میداده و از حکومت میخواست مروج آن باشد.[38]
مؤلف محترم، حرفهای عجیبی زده و نوشته، «نسخه خطی کمالالدوله» هرگز چاپ نشد! ایشان باید بدانند که از طرفی آن کتاب در عصر قبل از مشروطه بوده و در فضای مشروطه سکولار منتشر نشد؛ هر چند که (از سوی دیگر) روشنفکران، همان مطالب را گرفتند و به سبب همان اندیشههای آخوندزاده، طالبوف، ملکمخان و دست اجنبی در سفارتین، «عدالتخانه» را به «مشروطه» تبدیل کردند و «مجلس شورای اسلامی» را به «مجلس شورای ملی»! و هتک مقدسات و ترور مقدسان و مؤمنان که در تاریخ ثبت و ضبط است. جالب است که این مسلمان میگوید: در کمالالدوله، «مفاهیم ضد دینی در آن دیده میشود»؛[39] در حالی که خود آخوندزاده، نوشته آن را برای عدم دین نوشته! الگار نیز به این مطلب تصریح دارد[40]
🔰ادامه در بخش پانزدهم🔰
🔰بخش پانزدهم🔰
همينطور مؤلف محترم برای طردشدن مطالب خلاف شرع در مشروطه ایرانی مطلوب روشنفکران، به آخوندزاده، طالبوف، میرزا یوسفخان مستشارالدوله و ملکمخان مثال زده[41]؛ اما باید میدانست که:
1. تمام مورخان مشروطه، اندیشهها، نوشتهها و نمایشنامههای آخوندزاده را مبانی فکری جریان مشروطه سکولار یا به قول ایشان «مشروطه ایرانی که حاصل تلاش روشنفکران بود» میدانند؛ نه این که نوشتههای آخوندزاده را به دو بخش دینی و ضد دینی تقسیم کنند. آخوندزاده، نماد الحاد عریان است؛ حتی به نبرد خدا و رسول رفته؛ چه رسد به عدالتخانه و مشروطه مشروعه!
2. نیز هیچ مورخ اهل نظر و خبرهای، آن سه نفر، به خصوص ملکمخان را اهل تدین ننوشته تا امثال این بزرگوار بفرمایند که ملکم یا آن دو نفر دیگر «به طرد مسائل خلاف شرع در مشروطه» میپرداخت! اولاً که در زمان حیات او، دو سال از مشروطه نگذشته بود، در خارج از کشور درگذشت؛ ثانیاً عروسی او با چنان زنی و در چنان مکانی (کلیسا و به رسم آنان) و نیز وصیت به سوزاندن جسدش به سبک و رسم ارمنیها و دفن خاکسترش در قبرستان غیر مسلمانان؛ و نیز به قول فریدون آدمیت: فراموشخانه ملکم، «تألیفی از اصالت عقل، مشرب انسانیت، فلسفه علمی تحققی و اصول اعلامیه حقوق بشر بود» و هوشیارانه بر خلاف حمله انتهاری آخوندزاده به اسلام، ملکم هوشیارانه و با تحمیل اندیشههای غربی بر اندیشههای اسلامی، یک نوع تجدید نظر و «پروتستانیسم اسلامی» شروع کرد، که این راه، به وسیله طالبوف، ادامه پیدا کرد. طالبوفی که به تنهایی، کار ملکم و آخوندزاده را میکرد؛ یعنی تخریب و تجدیدنظر در دین! آیا این امور و امثال این مسائل، مهر باطلی بر ادعای مدعی محترم نیست که فرمود: او «به طرد مسائل خلاف شرع در مشروطه» میپرداخت!
3. از مسلمانی مانند آبادیان، تعجب باید کرد که درباره طالبوف و خلاف شرع نبودن مطالب وی و مستشارالدوله و ملکمخان و دیگر روشنفکران این چنینی و نیز نظر او مبنی بر این که «اگر فکر کنیم مشروطه، ضد دین بود» همانطور که نظر مشروعهخواهان بود، این عوامفریبی است؛ و نیز مشروطه نیامده بود که «احکامی را کم یا زیاد کند». رسالت این رساله، بیش از این نبود که ما گفتیم. تفصیل مطالب را در دو کتاب در کشاکش مشروطه؛ تحلیلی بر زندگی، زمانه و عملکرد محمدعلی شاه قاجار در مشروطه و کتاب هتاکی مطبوعات و مکتوبات مشروطه آوردهایم.
نقد و نقض این ادعای مدعی از زبان خود مشروطهطلبان
طالبوف نجارزاده: اسلام ناقص است و باید سیهزار مسئله به آن افزود و احکامش را تغییر دهیم
مشتی از خروار (طالبوف و جهد جدی برای تغییر احکام الهی به قوانین بشری)
محمدرحیم نجارزاده تبریزی، معروف به طالبوف یا طالباف (نماینده دور اول مجلس از حوزه تبریز)،[42] به نقد پارهای از احکام و اندیشههای دینی میپرداخت و آنها را خرافه و افسانه مینامید و معتقد بود که احکام دینی باید بر مبنای علوم تجربی و دانش بشری، مورد دخل و تصرف قرار گیرند و برخی از مفاهیم دینی، کنار گذاشته شوند یا حذف و اضافه گردند! این مطالب و نظرهای بدعتگذار صریح او، در کتابهای مسالکالمحسنین و احمد بیان شده؛ به همین جهت، برخی از علمای تراز اول تهران او را تکفیر کردند؛ حتی برخی از مسلمانان معمولی هم کتاب او را نمیخواندند و بر بچههایشان حرام کرده بودند؛ پدر عبدالله مستوفی (مؤلف کتاب تاریخ زندگانی من).
کفریات طالبوف به جایی میرسد که شخصی همچون دولتآبادی هم میگوید: «طالباف در کتابش (مسالکالمحسنین)، «بیاناتی دارد که دلیل بر کفر اوست»؛[43] چه این که کسی مثل کامران میرزا نایبالسلطنه ناصرالدین شاه هم قبلاً، کتاب وی را «کتاب ضاله» معرفی کرده بود.[44]
کتاب احمد یا سفینه طالبی
طالبوف نجارزاده در کتاب احمد یا سفینه طالبی، در صفحه نخست آن، سخنی دارد که بوی کلام شیطان در زمان ابای از سجده دارد که گفت: چرا سجده کنم؟! در حالی که من از آتش ساخته شدهام و آدم از گل! وی، آن جمله را جدا کرده و در صفحه قبل از مقدمه به عنوان «تابلو کتاب» نصب کرده! طالبوف در این نظر، خصیصه و کنار گذاشتن تعبد را اصل انسانیت انسان میداند.[45] طالبوف در ادامه که به صورت پاسخ و پرسش به سراغ عقاید و احکام رفته، پایه آنان را تاریک و کفرآلود نموده، در ضمن یک اتهام به «قبلهسازی به وسیله بانیان هر مذهب» تصریح کرده و به آرامی، وجود و حضور خدای محیط را منکر شده و گفته: «گفتم خدا در هیچ طرف نیست.»[46]
کتاب مسالکالمحسنین طالبوف
طالبوف بعد از آن که در مسالکالمحسنین «برای پیشرفت و ترقی، مردم را به اخذ تمدن فرنگی ترغیب میکند»،[47] به قول شارح سخنانش، طالبوف «از پولتیک دول فرنگ و استعمار به نحوی بسیار سطحی و پر از تناقض سخن گفته» و درباره مذاهب و ادیان و مسائل جهانی به اظهار نظر پرداخته؛[48]
🔰ادامه در بخش شانزدهم🔰
🔰بخش شانزدهم🔰
و بعد هم خواسته که در قامت یک فیلسوف عارف و متکلم صاحب سخن برخیزد که سرش سخت به سنگ الحاد خورده و قرآن را «قدیم و ثابت» خوانده و جامعه را خدا خوانده[49] و «قدمت فقط مخصوص یک وجود واجب قدیم و کلام او که قرآن مبین است میباشد.»[50]
طالبوف به صراحت بیان کرده که دین ما، کافی و کامل نیست و باید ما آن را کامل کنیم. او مینویسد: «احکام شرعی ما، حقوق و حدود آن برای هزار سال قبل خوب بود و بجا...؛ ولی در عصر ما... باید سی هزار نکته جدید بر او بیفزاییم تا اداره امروزی را کافی باشد.»[51]
بعد هم شروع به پیشنهاد برای تغییر احکام میدهد و به عنوان نمونه تغییر «زکات فطره، قربانی در عید قربان و تغییر در زکات» را ذکر کرده و سخنان سخیف و کفرآلودی بر زبان آورده و نقش قلم زده.[52]
صور اسرافیل و دهخدا: ما نيازي به قانون ديني و مراجع نداريم
یکی از نشریات جریان سکولار عریان، نشریه صوراسرافیل و نشرکنندگان آن بودند.[53] نشریه صوراسرافیل، در نفی قانون وحیانی و اعتماد به قانون بشری و اومانیستی، خطاب به علمای دین و مراجع تقلید، آنان را «کهنهپرست و خرافهای و اوهامی» خطاب کرده که به زودی «لوث اين اوهام و خرافات مندرسه شما را از روى زمين خواهند شست.»[54]
خود ميرزا علىاكبرخان دهخدا (دبیر و همهچیزنویس آن نشریه)، در ذيل «چرند و پرند» به همين مطلب معترف است؛[55] همين نشريه و گردانندگان و گردان آنها به بانگ بلند، فرياد برمىدارد كه: قوانينى كه به تأييد مجتهد بخواهد باشد،«آن قانون به كلى بيمصرف و به قدر ذرهاى، معنى نخواهد داشت.»[56]
کار این نشریه به جایی رسید که سید محمد طباطبایی پیشوای مشروطه حکم به تکفیر نویسندگان آن داد و سید عبدالله بهبهانی خواستار توقیف آن شدند؛ چون به قول برخی از وکلای مجلس، نشریاتْ اصل دین را هدف گرفته بودند. در اصل مذهب دست انداختند و به قول عبدالحسین نوائی به «هیچ اصلی پایبند نبودند.»[57]
فریدون آدمیت فرزند عباسقلیخان آدمیت (رئیس مجمع آدمیت یا بخوانید همان فراموشخانه) به سخن از «نفی کامل احکام به قلم نشریات» زده.[58]
ناظمالاسلام هم مکرر بر خلاف آقای آبادیان که فرمودند: مشروطهطلبان، قصد بدعت و تغییر احکام و سکولاریزه کردن نداشتند، نوشته است: اینان، «نه مشروطه میدانند و نه دین و نه خدا و نه پیغمبر را... خدا لعنت[شان] کند»![59] و در ذیل یادداشتهای روز یکشنبه 13 شوال 1326، «در روزنامهها بد نوشتند. زبان فحش و طعن و لعن را گشودند. در مذهب اسلام دست انداختند.»[60]
در بخش مبانی سکولاران مشروطه، سخنان ثقه الاسلام تبريزى را آوردهایم که در آن «انجمن ملى تبريز»، اعلامیه به ديوار میزدند که: «تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرفهاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت؟! ای مردم! روز عيد، قربانى نكنید و پول آن را به فقرا بدهید. دراويش، در مدح اهل البيت- عليهم السلام- نخوانند و در وصف انجمن، شعر بسرايند.»[61]
همچنين شبنامه هايى منتشر شد كه از لزوم ضديت با علما حرف مى زد و تبليغ مى كرد كه «بايد چهار هزار عالم را سر بريد تا مردم آسوده شوند.»[62] انتباهنامه اى نيز پخش شد كه ثقه الاسلام، آن را انتباهنامه زكى (= اسم رمز تقىزاده) مى نامد و در آن، حريت وجدان و حريت اديان اعلام شده بود.[63]
در مذاکرات مجلس، در روز شنبه 11 ماه مبارک 1325 سخن از تندروی مطبوعات بود و توقیف آنها که نه تنها به هتاکی به شاه و دیگر بزرگان نمودند بلکه طبق نطق حاج سید نصرالله (که ابتدا از طرفداران آزادی مطبوعات بود و از این هتاکی ناراحت که) سخن از آزادی مذهب به میان آورده و (طبق نطق محققالدوله) روزنامهها، اصل دین اسلام را هدف گرفته و «نوشتند قوانین اسلام، ناقص است»، به همین جهت، روزنامه صوراسرافیل و حبلالمتین توقیف شدند؛[64] حرفهای کفرآمیز زیادی زده- که در نوشتاری مفصل به نقد آن پرداختهایم- از جمله که نوشته بود: «قوانينى كه به تأييد مجتهد بخواهد باشد، آن قانون به كلى بيمصرف و به قدر ذرهاى، معنى نخواهد داشت»؛[65] با این وصف برخی با قوت قلب، البته بیخبر از اسناد تاریخ مینویسند: «تفکر دینی در باب مشروطه بر جنبش حاکم بود و سخن گفتن از لائیزم و سکولاریزم در آن شرایط و وجه غالب دانستن آن در مشروطه چیزی جز سخنی عوامانه نیست»؛[66] و «مشروطهخواهان به هیچوجه قصد نداشتند احکام شریعت را زیر پا بنهند.»[67]
آیا امثال این آرزوی سناتور ملکزاده- که لابد آقای آبادیان در تاریخ آن را ندیده- از دین است؟! این که او سخت در آرزوی مسائل خلاف عفت میسوخته و حتی آرزو کرده مثل سگان در خیابان، کارهایی بکند که این قلم از نگارش آن شرم دارد. او با حالت عصبانیت از جریان مشروطه مشروعه، نوشته است: «چرا سگها آزادانه در خیابان به مسائل جنسی میپردازند اما ما محرومیم»؟![68]
🔰ادامه در بخش هفدهم🔰
🔰بخش هفدهم🔰
امیدوارم که آقای آبادیان، مطالب خود را از روی کتاب این تاریخ نگار مشروطه ننوشته باشد؛ زیرا که او دشمن روحانیت
است و به افتخار معترف که: «در اينجا، يك حقيقت را تذكر مى دهم؛ نويسنده [يعنى خود ملكزاده]، به طورى كه خوانندگان اين كتاب ملاحظه فرمودهاند، به طبقه آخوند ارادتى ندارم و مكرر از اعمال زشت و كردار ناپسند آنها[؟! ] انتقاد كردهام و آنها را مصدر بدبختى كشور ايران مىدانم.»[69]
در اینجا، همین اندازه کافی است تا صحت و سقم فرمایش آقای آبادیان روشن شده باشد که فرمودند: مشروطهخواهان در پی تغییر احکام نبودند؛ بلکه دنبال اجرای احکام بودند؛ و نیز مدعی شد که سخن از سکولاریزه کردن جامعه به دست مشروطهطلبان، سخنی «عوامانه» است! حال شما بفرمایید: عوام کیست؟
4. اتهام و نسبت اعتقاد مجتهد نوري به ثابت و ابدي بودن احكام اسلام
آبادیان در بیانی عجیب و غریب، مثل همیشه بر اساس دیدگاه مؤلف رساله تذکرهالغافل (= حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی)، مجتهد نوری را متهم کرده، او احکام اسلام را ثابت میدانست و به مقتضیات زمان توجه نداشته؛ در ادامه هم به آموزش مقتضیات زمان به مجتهد نوری پرداخته! نویسنده بزرگوار در ادامه اتهامهایی که به جریان مشروعهخواه و مجتهد آن زده، به قول خودش به نکتهای اشاره میکند:
نکتهای که در دیدگاه مشروعهخواهان، «مورد غفلت واقع شده، این است که به طور طبیعی در هر عصر و زمانی برای بشر مسائل و مشکلات خاصی مطرح میشود که ویژه آن عصر است... تردیدی وجود ندارد که نیازهای انسانی که در ابتدای قرن بیستم- یعنی سالهای وقوع مشروطیت ایران- زندگی میکند با نیازهای انسانی که در فیالمثل در قرن چهارم هجری میزیست تفاوت و تمایز فراوان دارد.»[70]
آباديان این ادعا و اتهامها را مکرر و در دیگر نوشتههایش تکرار کرده. او در کتاب دیگرش باز بر اساس همان رساله آيتالله حاجي ميرزا ابوتراب، شيخ را متهم کرده و نوشته:
شیخ همیشه بر این معنا پای میفشرد که احکام فقهی ابدیاند، به همین دلیل این که قوانین شرعی باید با اوضاع و احوال عصر انطابق داده شود صریحاً مورد انکار او قرار میگرفت.[71]
شيخ و تكذيب اين اتهام آباديان
اولاً آقاي آباديان ميداند كه هر قانونی تغییر نمیکند؛ قوانین ثابت و متغیر، جای خود را دارند؛ چه این که اسلام به مقتضیات زمان بیش از هر دینی، توجه دارد و خود شیخ هم به همین مطلب عمل میکرد. رساله حرمت حج ایشان و تلاش او برای متقاعد کردن تمام علمای ایران و عراق برای حکم تحریم حج در یک زمان، نشان از دید بهروز و آگاهی به زمان و بصیرت دینی- سیاسی و اجتماعی شیخ را میرساند.
ثانياً خود شیخ به ناظمالاسلام گفته که عالم اسلامی چه قدر باید بصیرت داشته باشد و مناسبتهای بینالمللی را بداند و جلوتر از زمان حرکت کند نه جمود؛[72] چون اساساً فقیه شیعه، اهل جمود نیست. مسائل جدید (مستحدثه) و فقه پویا اجازه جمود نمیدهد. آنکه جمود و جهود دارد، غیر شیعه است.
ثالثاً از کسی مثل این نویسنده بعید است چنین سخنان سبکی درباره مجتهدی بصیر مثل شیخ بگوید! آیا وی نشنیده و ندیده که در اسلام ، تقیه داریم؟! آیا نشنیده و ندیده که شیخ، رساله حرمت حج در زمانی خاص دارد و علما را به حکم حرمت دعوت کرده؟! در آن مسئله، شیخ نظر تمام علما را معطوف به این باب کرده و از آنان میخواهد که با توجه به شرایط خاص، حکم به حرمت حج بدهند و آنان نیز به ندای شیخ، لبیک میگویند و حکم به حرمت حج در آن شرایط میدهند؛ از جمله: آخوند خراسانی، سید محمدکاظم یزدی(صاحب عروه)، شیخ عبدالله مازندرانی، محمد غروی شربیانی، حاجی میرزا حسین طهرانی نجل میرزا و... (قریب به بیست تن از فقها)، از مجتهد نوری تبعیت کردند و به درخواست ایشان، لبیک گفتند و حکم به حرمت حج دادند.
مجتهد نوری در رساله «تحریم رفتن حجاج به مکه معظمه از راه جبل»، ابتدا نظر [فتوای] خود را مبنی بر حرمت حج رفتن از آن راه بیان کرده که حتی در صورت رفتن، حجشان به جای حج واجب پذیرفته نیست و همچنان بر گردنشان باقی است؛ بعد هم از ملاقات خود با علمای عتبات عالیات سخن گفته و فتواهای حضرات ایشان را در رسالهاش آورده است:
صورت حکم شریف جناب مستطاب حجهالاسلام و المسلمین رئیس المله و الدین آقائی الحاج شیخ فضلالله النوری ادامالله ظلهالعالی بر حرمت استطراق جبل بمکه معظمه...
مخفی نماناد که رفتن در این صحراهای موحشه و این بیابانهای بیپایان با این اعراب خونخوار و این دشمنان بیشمار، عقلاً و شرعاً غیر جائز و حرام و از اظهر افراد القاء نفس در تهلکه است...
الیوم اقدام باستطراق از راه جبل ذهاباً و ایاباً و مظنون الضرر مالاً و عرضاً و نفساً بلکه مقطوع الضرر است و در این صورت استطراق حرام است...
🔰ادامه در بخش هجدهم🔰
🔰بخش هجدهم🔰
و اگر برود کافی از حَجهالاسلام نخواهد بود و من حسنالاتفاق آنکه داعی وقتی که به نجف اشرف و عتبات عالیات مشرف شده و زیارت علماء اعلام و حجج اسلام آن بقاع شریفه مرزوق شد، دیدم که تمام آقایان از کثرت تظلمات حاج و تراکم شهادات آنها بر واردات متفقالکلمه حکم به حرمت و منع استطراق از جبل ذهاباً و ایاباً فرمودهاند...
صورت حکم تمام آنان را در این رساله میآوریم.[73]
شرح بیش از این در رد این ادعا لازم نیست؛ چه این که خود مؤلف به غربشناسی شیخ در دو کتابش اعتراف کرده و پیشتر گذشت. فقط به اشاره بگذریم که مجتهد نوری بنابر قول یکی از مخالفانش، جلوتر از زمان حرکت میکرده و نبض زمان را در دست داشته. ناظمالاسلام کرمانی در اینباره مثل آبادیان فکر میکرده و گفته به شيخ فضلالله گفتم:
ملاى سيصد سال پيش به كار امروز نمىخورد. شيخ در جواب گفت: «خيلى دور رفتى، بلكه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمىخورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد. بايد مناسبات دول را نيز عالم باشد و...»[74]
5. اتهام طرفداری از سلطنت به مجتهد نوری
آبادیان در ادامه، با تقطیع کلمات شیخ، بدون توجه به مفهوم آن ادبیات و بدون عنایت به زمان و فضای آن سخنان، اهانت به مجتهد نوری را به اوج رسانده و بر اساس پندار خام خود، ابتدا شیخ را طرفدار سلطان معرفی کرده، بعد هم این تفکر شیخ را «کودکانه»[75] شمرده و باز با همان لفظ مجعول «مشروعهطلبان» به جای «مشروطه مشروعه»، تأکید اکید دارد که جریان مشروطه مشروعه را، جریان سلطانیزم معرفی کند و ضد ولایت فقیه؛ البته آرام و در سایه. او مینویسد: « مشروعه طلبان به صراحت از نظریه ی سلطنت حمایت می کردند... این دیدگاه ضمن اینکه ادامه نظریه کهن در مورد سلطنت بود.»[76]
آبادیان همچنین بدون توجه به نظر شیخ در این باره و تحلیل فضای سخن مینویسد:
محور اندیشه مشروعهخواهی حول پذیرش نظریه دو قطبی حکومت دور میزد که یک قطب آن در اختیار اولیای دین بود و قطب دیگر در اختیار سلطان.[77]
علاوه بر مطالب پیشگفته از جناب آقای آبادیان در کتاب، مبانی نظری مشروطه و مشروعه، فصل دوم از کتاب «بحران...» نیز در حدود 50 صفحه درباره «مبانی نظری دیدگاههای شیخ فضلالله نوری» است. تمام سخن وی در یک ادعا و اتهام خلاصه میشود که شیخ «سلطانیزم» است؛ آن هم یا از قول رسالهای که تألیف شیخ نیست؛ یا تهمت میباشد و بر خلاف عین عبارات و سخنان به جای مانده از شیخ؛ زیرا وی مجتهد نوری را طرفدار سلطان و نظریه سلطانیزم معرفی کرده؛ در حالی که مجتهد نوری به صراحت این اتهام را رده کرده، که در ذیل به دیدگاه مجتهد نوری درباره ولایت فقیه، اشاره میشود تا مشخص شود که شیخ شهید طرفدار «نظریه کهن درباره سلطنت» نبوده و او را «سایه خدا» نمیدانست («ولایت فقیهان از دیدگاه شیخ فضلالله نوری» (بررسی دیدگاههای مخالف و مختار)، مندرج در فصلنامه علمی- پژوهشی حکومت اسلامی، شماره پیاپی 79، سال 21، ش1، ص142-123، بهار 1395ش نیز اتهام آقای آبادیان و دوستانش را رد کرده).
آقای آبادیان همچنین با عدم دقت در بیان شیخ یا به دلیل عدم اطلاع از دیگر دیدگاههای شیخ، نوشته است:
مشروعهطلبان، با صراحت از نظریه سلطنت، حمایت میکردند. حتی شیخ فضلالله نوری... سلطنت را قوه اجرایی احکام اسلامی میداند و... در حق محمدعلیشاه دعا میکرد که «اللهم اید سلطاننا و اید جیشه و اید جیشه و خلد ملکه و سلطانه ثبته علیالصراط المستقیم و العن من اهان الاسلام و او اراد توهینه و تبدیله.»[78]
این دعا در حق مدافع اسلام است و نفرین بر ضد اهانتکننده به دین
آقای آبادیان با عنایت به این دعای پیشگفته شیخ، میگوید که او «در حق محمدعلیشاه دعا میکرد»؛ در حالی که اولاً شیخ شاه را مصون از تعرض ندانسته و حرکت او در مهاجرت کبری و نیز پیشواییش در نهضت برای اصلاح همین امر سلطنت بود؛ ثانیاً حمایت از شاه را مقید به حمایت شاه از اسلام کرده بود؛ ثالثاً در ادامه همین مطلب میبینیم که وی شاه را واجبالاطاعه نمیداند؛ رابعاً در آخر، حکم به ارتداد شاه هم داد؛ خامساً این دعا هم زیرکانه و در حق سلطانی است که دین را حمایت کند و نفرین به هر کسی (سلطان یا غیر سلطان که در فتوایش آمده) که دین را تضعیف دهد یا تغییر دهد، نه به طور مطلق از شاه؛ بنابر این، از این عبارت کسی بخواهد شیخ را دعاگوی شاه معرفی کند، مطلب درستی نیست.
پاسخ این اتهام و ادعا از زبان خود مجتهد نوری
«در زمان غیبت امام عصر، حکومت از آن فقهاست، نه هر بقال و بزاز»
مجتهد نوری، از جمله کسانی است که نظریههای صریح خود وی در موارد بسیاری، تحریف شده یا گفته نشده. از طرفی هم، بر عکس نظریات او را منتشر ساختهاند. چرا چنین شد و چنین کردند؟ چون دشمن بودند. دشمن غیر عادل. دشمن بیانصاف. دشمن قاتل. دشمنی که او را بر دار کشیدند!
🔰ادامه در بخش نوزدهم🔰
بخش های باقیمانده مقاله آقای احمدی خواه کوه نانی
🔰بخش نوزدهم🔰
آیا از چنین کسانی که یک مجتهد را با آن عظمت، به دار میکشند و به جنازهاش انواع جسارتها میکنند، انتظار میرود در مدح و وصف او بنویسند؟! هرگز! بلکه تا توانستهاند بر ضد وی قلم و قدم زدهاند!
بعد هم سلف و خلف ایشان، شیخ را به «سلطانپرست/ سلطانیزم، طرفدار سلطنت اسلامیه، مدافع پادشاه اسلامپناه، مخالف ولایت فقها و نیابت عامه و از این قبیل جعلیات نمودهاند؛[79] اما از کسی مثل آبادیان چنین انتظاری نداشتیم.
شهید نوری، به تصریح خودشان در صفحه دوم رساله حرمت مشروطه، به صراحت گفته:
حکومت در زمان غیبت امام عصر عجلالله تعالی فرجه با فقها و مجتهدین است؛ نه فلان بقال و بزاز؛ و اعتبار [دادن به ولایت از طریق] اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است.[80]
در زمان غیبت امام علیه السلام مرجع در حوادث، فقهای شیعه هستند
مجتهد نوری در رساله حرمت مشروطه، نوشته است: «در زمان غیبت امام علیهالسلام مرجع در حوادث فقها از شیعه هستند و مجاری امور به ید ایشان است.»[81]
حاکمیت از آن خداست، نه مردم و شاه
استاد تاريخ دانشگاه كمبريج (پيتر آورى) به درستی به این اعتقاد شیخ، پی برده و نوشته است:
شيخ فضلالله نورى، مرد دانشمند و افتادهاى بود... شيخ فضلالله نورى را بايد نماينده آن مكتب فكرى دانست كه حاكميت را از خداوند مىدانند و نه از مردم و شاه. اعدام شيخ فضلالله نورى، يكى از كارهاى زشت و تندروانه مشروطهخواهان بود.[82]
اطاعت تنها از خدا و معصوم و نایب امام واجب است؛ نه هر سلطان و حاکمی
در لوایح متحصنان زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیهالسلام مشروعهخواهان، بعد از بیان مسائل مهمی، به دیدگاه ایشان درباره ولایت فقیه و نیز به رد نظریه «سلطانیزم» و مردود دانستن اطاعت از «هر صاحب امری» پرداخته و نوشته:
وجوب اطاعه ثابت است از برای خدا و رسول خدا صلیالله علیه و آله ائمه علیهمالسلام و کسانی که نیابت از امام داشته باشند... بلی به مذاهب اربعه [مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی] دیگران سلطان، اولوالامر و واجبالاطاعه است.[83]
راستی خوب بود که آقای آبادیان میفرمودند که: در کدام کلام رهبر مشروعهخواه، قشریگری و استمرار استبداد و مصون بودن شاه، آمده است؟! در جایی که «حکومت را از آن فقها میداند نه هر بقال و بزاز»[84] یا در روزی که تیر خلاص را بر محمدعلی شاه و هر کسی که با او همراه مشروطه سکولار برود زد و گفت: «چنین آدمی مرتد است... هر که باشد از عارف یا عامی، از اولیالشوکه یا ضعیف، هذا هوالفتوی و... علیه حکمت و الزمت فرحمالله من اعان الاسلام و اهله»؛[85] یا در آنجا که پیشوای مشروطه با «پانصد نفر» که خیلی از علمای اعلام و فضلای حوزه به همراه ایشان به مهاجرت پیوست و آن را «مهاجرت کبری» کرد و به قول ناظمالاسلام، «شیخ کمر عینالدوله را شکست»[86] یا آنجا که شیخ، شاه را عتاب میکند و از زاویه خطاب به او عتاب نموده که: «اعلیحضرت غافل است یا خود را به تغافل میزند....» یا آنجا که در حضور علما و مردم در اجتماع و همایش باغشاه میگوید: «که ما دعاگویان در اطاعت اوامر ملوکانه تا حدی حاضریم که مخالف با مذهب ما نباشد، ولی چیزی که مخالف با مذهب باشد تا جان در بدن داریم نخواهیم گذاشت اجرا شود. البته سلطان که حافظ بیضه اسلام است راضی نخواهد شد که اسلامی را که این طور زحمات در ترویج او شده ضایع و مضمحل شود...»[87] یا وقتی که تمام بیرق و پرچمها را رد کرد و بر سر دار هویدا گشته و به همراه شاه و دیگران به سفارت پناه نبرد؟!
اصلاً شیخ فضلالله، کار مجلس و مشروطه را «اصلاح امور سلطنتی میدانست و غیر مستحق دخالت در احکام دینی و دنیوی اسلام که منحصر به علماست این امور معاشیه و معادیه؛ یعنی حکومت دینی که در بیان کسروی و دیگران نیز آمده. کسروی نوشت: «حاجی شیخ فضلالله... به بنیاد نهادن یک «حکومت شرعی» میکوشید.»[88]
این ادبیات نسبت به مجتهد نوری، در شأن کسروی و ملکزاده است نه آبادیان
آقای آبادیان، با ادبیاتی درباره شیخ سخن گفته که در شأن او نیست؛ بلکه به ادبیات کسروی و ملکزاده پهلو میزند. او با عبارات ذیل از نظریات جریان مشروطه مشروعه سخن گفته؛ هر چند که این وصفها، به مطالبی خورده که بر اساس رساله دیگران بوده (تذکرهالغافل)، اما چه آن نظریه مال شیخ باشد یا ابوتراب، در هر صورت از امثال آقای آبادیان که ادای روشنفکری و مدنیت دارند، این ادبیات زیبنده نیست که بنویسند نظریه و حرفی «کودکانه، عوامانه، مخالفت شیخ با مشروطه، سرسخت ترین دشمن مشروطه، دعاگو در حق محمد علی شاه، ظاهرگرا، قشری و...»[89]
🔰ادامه در بخش بیستم🔰
🔰بخش بیستم🔰
✍ نتیجهگیری
ادعاها یا تهمتهای پنجگانه و سخنان آقای حسین آبادیان را درباره مجتهد نوری (شهید شیخ فضلالله)، بر اساس دو کتاب؛ مبانی نظری حکومت مشروعه و مشروطه و بحران مشروطیت ایران بر رسیدیم. ادبیات کسرویگونه و ملکزادهمنش حضرت ایشان را باز گفتیم که خطاب به جریان مشروطه و افکارشان، سخنانی سبک مثل «عوامفریب»، «عوامفریبی»، نظریهای «کودکانه»، «مشروعهطلب» (بدون ذکر مشروطه مشروعه)، دشمن سرسخت مشروطه، براهین شیخ در رد مشروطیت و با ادبیاتی خاص- که در شأن جناب ایشان نبود- عزم آن دارد که از اول، شیخ را به عنوان نماد و دشمن مشروطه معرفی فرماید؛ آنگاه بعد از القای این فرض نادرست و صد در صد دروغ، به خیال خویش به سراغ شرح و بیان این اتهامها و ادعا رفته و تهمتهایی زده که نه خود شیخ آنان را قبول دارد، نه دشمنان شیخ، نه اسناد مکتوب به جای مانده از حزب حاکم و قاتل مجتهد نوری؛ تهمتهایی مانند: دشمنی شیخ با مشروطه، ضدیت ایشان با مجلس و قانون و هر گونه قانون، مخالفت با رأی مردم، سلطانیزم یا به عبارتی ضد ولایت فقیه، دعاگوی محمدعلیشاه، متحجر و ظاهرگرا، قشریگرا، زماننشناس و بدون توجه به نیازهای عصر، بیمنطق یا اهل گفتوگو نبودن، مخالف هر گونه گفتوگو، مخالف هر گونه قانون عرفی و قانون اروپایی، معتقد به ابدی و ثابت بودن احکام اسلام؛ در عین حال به یک نکته معترف است که شیخ، غرب و مشروطه را خوب میشناخت.
وانگهی دیدیم که اولاً، بسیاری از این اتهامات را بر اساس رساله تذکرهالغافل و ارشادالجاهل به شیخ زده و عملاً آن رساله را تألیف شیخ دانسته و مطالب را از آن نقل نموده و شیخ را ضد آن قوانین و مشروطه و مجلس معرفی کرده؛ در حالی که این رساله، تألیف آیتالله حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی است نه اثر مجتهد نوری؛ ثانیاً، خود شیخ هیچ یک از آن ادعاها و اتهامها را قبول نداشت و میگفت:
بر سخط و غضب الهی گرفتار باشند کسانی که مطلب مرا بر خلاف واقع انتشار میدهند. من با مجلس مسلمانان و مجلس مورد نظر آخوند خراسانی مخالف نیستم؛ بلکه با مجلسی مخالفم که نمایندگانش بابی و بهایی باشند و بخواهند مجلس شورای ملی را پارلمنت پاریس کنند و میگویند باید به احکام اسلام، سی هزار مسأله اضافه کنیم! لامذهبهای روزگار به من دشنام میدهند و بابیهای معلومالحال با من دشمنی میکنند... و به دروغ مینویسند که شیخ فضلالله مخالف مجلس است. ای کسانی که نسبت ضدیت مجلس به مهاجرین میدهی سندت چیست و به چه دلیل میگویی و دیگران چرا قبول میکنند؟! در کدام مجلس یا منبر یا لایحه از کدام یک از مهاجرین اظهار ضدیت شد. چشم باز کن! این مقاصد و شرح مقاصد که بعد از طبع انتشار داده شد با بودن مجلس است یا در صورت نبودن؟! این چه دروغ واضحی است که گفته میشود و این چه خوشباوری است از دیگران نگفته و ننوشته تو از کجا میگویی؟! خدا انصاف بدهد! عجب از گوینده این دروغ نیست [چون دشمن است و بیانصاف؛ اما] عجب از باور کردن دیگران است.
نکته آخر این کهمشابه این شایعات و مانند این ادعا و اتهامات از زمان کسروی تا کدیور وجود داشته و دارد (که آن را در نوشتاری مفصل، نوشتهایم) و به طور ویژه در این زمان، از زبان کسانی مثل محسن کدیور، داود فیرحی، حسین آبادیان و آجودانیها و چند نفر از این طیف و طایفه، تکرار شده که به طور خلاصه، این جوابی که به برادر عزیزمان جناب آقای آبادیان داده شد، جواب آنان نیز میباشد تا بدانید که باطل است آن چه این مدعیان گفتهاند.
🔰ادامه در بخش بیست و یکم🔰
🔰بخش بیست و یکم🔰
◽️اشاره ها به منابع
[1]. علی احمدیخواه (کوهنانی)، «ولایت فقیهان از دیدگاه شیخفضلالله نوری» (بررسی دیدگاههای مخالف و مختار)، حکومت اسلامی، شماره پیاپی 79، س21، ش1، بهار 1395، ص142-123.
[2]. حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه به انضمام رسائل موافق و مخالف مشروطه، تهران، نی، 1374، ص28.
[3]. همان، ص16-15، مقدمه.
[4]. همان، ص38.
[5]. همان، ص43؛ نیز حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383، ص68.
[6]. حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، همان، ص53 و 56.
[7]. تذکرهالغافل و ارشادالجاهل، ص5-4؛ به نقل از حسین آبادیان، بحران مشروطیت ایران، همان، ص67.
[8]. تذکرهالغافل و ارشادالجاهل، ص7-4 و ص14-12؛ به نقل از حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، همان، ص45-44 و 53.
[9]. حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، همان، ص61، پاراگراف دوم.
[10]. شیخ فضلالله نوری، تذکرهالغافل و ارشادالجاهل، خطی، ص42-40؛ به نقل از حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، همان، ص41. در صدر صفحه 48 باز از نسبت این رساله به شیخ سخن گفته است. در ادامه خواهیم نوشت که این نسبت نادرست است؛ چون این کتاب برای شیخ نیست.
[11]. محمد ترکمان، مکتوبات، اعلامیهها... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضلالله نوری در مشروطیت، بیجا، رسا، 1363، ج2، ص181-179.
[12]. علی ابوالحسنی (منذر): «آیتالله حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی (مؤلف رساله تذکرهالغافل و ارشادالجاهل)»، تاریخ معاصر ایران، ش39؛ و نیز علی ابوالحسنی، فراتر از روش «آزمون- خطا» زمانه و کارنامه آیتالله العظمی آقا سید محمدکاظم طباطبایی «صاحب عروه»، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1389، بخش یازدهم، ص607-545.
[13]. سيد حسن تقىزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، عزيزالله عليزاده (به کوشش)، تهران، فردوس، 1379، خطبه دوم 6/11/1337، ص64.
[14]. مهدى بامداد، شرح رجال ايران در قرن 12 و 13 و 14 هجرى، تهران، زوار، 1347، ج3، ص98-97.
[15]. هما رضوانی، لوایح شیخ فضلالله نوری، تهران، تاريخ ايران، 1362، ص45-44؛ نیز رک: همان، ص58. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات... و روزنامه شيخ فضلالله نوري، بیجا، رسا، 1362، ج1، ص247-245.
[16]. سید احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، 1340، ص287.
[17]. محمد تركمان، همان، ص245. لطفالله آجدانی، علما و انقلاب مشروطیت ایران، تهران، نی، 1374، ص142.
[18]. هما رضوانی، همان، ص30. نیز رک: منصوره اتحادیه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، تهران، تاریخ معاصر، 1375، ص95.
[19]. محمد ترکمان، همان، ص339.
[20]. هما رضوانی، همان، ص45-44 و 58. محمد تركمان، همان، ص247-245.
[21]. مشروح این سخنان، را در رسائل تركمان میتوان دید (محمد ترکمان، مکتوبات، اعلامیهها... و چند گزارش پیرامون شیخ شهید فضلالله نوری در مشروطیت، همان، ص225-200).
[22]. ایرج افشار (به کوشش)، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، تهران، زرین، 1367، ص402-401.
[23]. هما رضوانی، همان، ص50؛ محمد ترکمان: رسائل، اعلامیهها و مکتوبات... شهید شیخ فضلالله نوری، همان، ص356.
[24]. عبدالرحیم طالبوف تبریزی، مسالکالمحسنین، با مقدمه باقر مؤمنی، بیجا، بیتا، ص94. (این کتاب قدیمی است و شناسنامه ندارد؛ اما از مطالب صفحه نخست نویسنده و مقدمهنویس برمیآید که نخستینبار در 12 ربیعالاول سال 1323ق در قاهره چاپ شده باشد. شاید در ایران هم چاپ شده باشد (مسالکالمحسنین، همان، ص 4 و 56)).
بخشی از اظهارات طالبوف نجارزاده تبریزی در همین رساله آمده که معتقد به نقص دین اسلام بود و خواهان تغییر احکام و افزودن «سیهزار مسئله» تا به روز شود!
[25]. لطفالله آجدانی، همان، ص144.
[26]. حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، همان، ص117.
[27]. همان، ص119.
[28]. همان، ص40.
[29]. محمد تركمان، مکتوبات، اعلامیهها... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضلالله نوری در مشروطیت، همان، ص376-375.
[30]. همان، ص239-225.
[31]. همان، ص 225-200.
[32]. همان، ص317، خاطرات «مدير نظام».
[33]. حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، همان، ص40.
[34]. همان، ص119.
[35]. همان، ص120.
[36]. حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، ص120-119.
🔰ادامه در بخش بیست و دوم🔰