eitaa logo
کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
5.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
263 ویدیو
356 فایل
کانال تخصصی شهید رابع علامه ذوالفنون، فرید و بصیرِ عصر، جامع معقول و منقول، مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری ره سیره، مواضع و آثار مقالات، نظرات پژوهشگران و... کانال دوم در سروش(لوایح): 📲https://splus.ir/Lavayeh_ShahidRabe خادم کانال: @HHAMIDII20
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 (مستند داستانی) 💠 امام خامنه ای (حفظه الله) هیچ بیانی نمیتواند را مثل و بیان کند! ✍ کتاب «عینک شیخ» داستانی مستند از تلاش­های مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه برای جلوگيری از نفوذ انگلیس در نهضت عدالت خواهی مردم و نظام سیاسی کشور است. کتابی كه بطور مستند، دست­های منورالفکران را در ترورهای ناموفق و سپس اعدام شیخ افشا می­کند. کتابی که گفتگوی شیخ با دو معمم دیگر مشروطه و پاسخ ایشان به ساده اندیشی­ها و غفلت­های آنان را مطرح می­کند. کتابی که توطئه­ های تروریست­های بهایی و کمونیست­های قفقازی را برای زمینه ­سازی دین­ ستیزی و کودتای رضاخان نشان داده است. کتابی که ایستادگی و مقاومت مردانه شیخ در برابر نفوذی­ها و تروریست­ها و پناه بردن به پرچم بیگانگان برای زنده ماندن را روشن ساخته است. کتابی که ماجرای تأسف­بار محاکمه شیخ توسط یک روحانی نمای فاسد فراماسون خود فروخته، و صلابت شیخ در برخورد با عوامل اصلی محاکمه را ترسیم می­کند. ✅ «عینک شیخ» داستان مستند زندگی یک مرد است که همچون یک امّت زیست. 🔸انتشار از: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت(ناشر برگزیده نمایشگاه بین المللی کتاب تهران)/قطع: رقعی، تعداد صفحه: ۲۷۲ ✍ دفتر توزیع و پخش در تهران، خیابان پاستور، ۱۲ فروردین جنوبی، کوچه خاقانی، پلاک ۸، تلفن، ۶۶۴۶۹۹۵۶_۶۶۴۱۱۱۵۱/کد۰۲۱، آگاهی از نماینگی‌های شهرستان‌ها با همین‌ نشانی‌ها تلفن‌های دیگر: 66970212 - 66970325 -  66970268  - 66469958  نمابر : 66970205   سامانه پیام کوتاه : 3000191909 سامانه سروش و ایتا : 09352300564 و ایتای بخش فروش 09123882416 🔰👇👇
✅ مقدمه کتاب " عینک شیخ" 🌺🍃تقدیم به آن که جسدش بر چوبه دار، علامتی شد برای رسوایی وابستگان و دلبستگان به فرهنگ و وعده های غرب و نشانه ای شد برای راه درست و مستقیم فراروی شیفتگان خدمت و حجتی شد برای فهم و عمل به اسلام ناب محمدی(ص) و شناخت و تبری از اسلام آمریکایی. ✍ اصل مطلب، بدون حاشیه، این است که ما همه مدیونیم به مجتهد مجاهدی که روز ولادت امام متقین و مجاهدین، امام علی علیه السلام بردار شد. این داستان مستند، نوعی ادای دین است [به مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری (ره)] و روشنگری. ✍ ذکر چند نکته ضروری است: 🔸اول اینکه، این داستان را - البته نسخه ابتدایی آن را- دادیم به یک مستند ساز و یک آگاه به تاریخ معاصر و یک داستان نویس و نظرات آنان را گرفتیم و در حد مقدور خود، اعمال کردیم و شد این نسخه [در قالب سی و یک داستان] که در اختیار شما قرار گرفته است، بدون آنکه داعیه بی عیب و نقص بودن آن را داشته باشیم. 🔸دوم اینکه، اصل ماجراها و بسیاری از گفتمان های این داستان، مستند است [و واقعی] و بیشتر آنها از کتب مورخین و مشروطه طلبانی است که خود در ماجراهای آن دوره پر التهاب و البته پر فریب و رنگارنگ حاضر بوده اند. در برخی جاها، در صحنه آرایی ها و بعضی گفتگو ها، دخالت کرده ایم که طبع داستان همین است، اما به ویژه در گفتگوهای شیخ با سران روحانی مشروطه و بحث های داخل مجلس شورای ملی و گفت و شنودهای جلسه محاکه شیخ و ثقه الاسلام و جلسات انجمن سری و...، دخل و تصرف خاصی نشده و به همین جهت، ادبیات آن با متن داستان کمی متفاوت است. اسامی افراد در این داستان نیز واقعی و بدون تغییر است. 🔸سوم اینکه، نخواستیم با استفاده از ادبیات غالب محافل تروریستی آن دوره و برخی بدگویی ها و فسادگویی ها، این داستان مستند را از لحاظ اصطلاحات و نقاط، نسبت به ادبیات متعارف فعلی سنگین و نامفهوم کرده و یا دارای بدآموزی ها و احیانا اشاعه منکرات کنیم. البته سعی شده تا حدودی فضای حاکم برآن محافل و جلسات و گفتمانها حفظ شود. امیدواریم مقبول طبع حق مدار و قدرشناس شما قرار گیرد و روح آن بزرگ [مرجع شهید حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه الشریف] از دعای خیرتان بهره مند و مراتبش عالی تر شود. ان شاء الله 💢مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت ✳️ @ShahidRabe
📑 داستان اول از کتاب "عینک شیخ" ✍ عنوان: [حذف درون گروهی یک] تروریست 🔸قسمت اول: نادعلی [خادم مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری (ره)] پیچید در کوچة تنگ و تاریک، و در لبة چارچوبة در کهنه‌ای به صورت تیغه‌ای ایستاد و به این صورت خودش رو پنهان کرد. تهران، آن روزها خیلی ناامن بود، مثل خیلی از شهرهای دیگر، مثل تبریز، اصفهان، رشت. اشرار و الواط شبها را ناامن کرده بودند. تروریستها و اعضا وابسته به انجمنهای مخفی و نیمه‌آشکار هم دنبال شکار خود بودند: هر چند وقت یکبار جراید از ترور یک نفر، سرقت مغازه‌ها و منازل خبر می‌دادند. برخلاف وعده‌هایی که مجاهدین داده بودند که بعد از فتح تهران و سرنگونی محمدعلی‌شاه، امنیت کامل برقرار خواهد شد، ناامنی بیداد می‌کرد. بخصوص آنهایی که با تفکرات مجاهدین همراهی نداشته یا مشروطه را نظامی مبتنی بر شرع اسلام نمی‌دانستند، بیش‌تر از دیگران احساس ناامنی می‌کردند. نادعلی یکی از آنها بود. او سالهای جوانی و میان‌سالی‌اش را در حوادث متعدد دوران مشروطه گذرانده بود و حالا در سنین پیری با همة وجود، ناامنی را می‌فهمید. همین چند روز پیش بود که مسؤول غلاّت را ترور کردند. نادعلی همیشه در حال فرار بود. خیلیها دنبالش بودند. روزها مخفی بود و شبها گاهی بیرون می‌آمد، امّا باز در امان نبود. همیشه مواظب اطرافش بود. به هیچ‌کس اطمینان نداشت. سینة او صندوقچة اسراری بود که از نظر تعقیب کنندگان نباید افشا می‌شد. حق داشتند. اگر این رازها برملا می‌شد مردم از آنها رو می‌گرداندند. لذا همه‌جا دنبال او بودند تا شاید او را بیابند. به همان حالت که به درِ کهنه تکیه داده بود و حواسش به سرِ کوچه بود تا بعد از رفتن تعقیب‌کننده، به راه خود ادامه دهد، ناگهان درِ خانه بر پاشنة خود چرخید و دستی قوی شانة نادعلی را گرفت و به طرف داخل خانه کشید و درب را بست. ترس تمام وجود نادعلی را پُر کرده بود. چشمانش در تاریکی راهروِ ورودی خانه چیزی را نمی‌دید. لرزشی آشکار، تنش را گرفته بود. دندانها را به هم می‌فشرد تا صدای به هم خوردنش بلند نشود. دست قوی او را کِشان‌کِشان به طرف اتاقی برد که در گوشة خانه قرار داشت. به داخل اتاق که برد، با فشار دست، او را چرخاند تا رو در روی صاحبِ دست شود. نور چراغ گِردسوز، اتاق را نیمه روشن کرده بود. نادعلی به خودش آمد، نگاهش روی صورت صاحب‌خانه خیره شد. چند لحظه گذشت. در ذهنش دنبال نشانه‌ای می‌گشت تا ببیند او را می‌شناسد یا نه. امّا نشانه‌ای نیافت. فکر کرد شاید صاحب‌خانه قیافه‌اش را تغییر داده که نمی‌تواند او را بشناسد. شاید هم واقعاً بار اوّل است که او را می‌بیند. در این فکرها بود که صاحب‌خانه او را به اسم صدا کرد و گفت: - بَه‌بَه، نادعلی! چه عجب این‌طرفها‍! در آسمانها دنبالت بودم، دمِ درِ خانه دیدمت! از قدیم گفتند: کوه به کوه نمی‌رسد، امّا آدم به آدم می‌رسد. چیه، چرا این‌جوری نگاه می‌کنی؟ نکنه من رو نشناخته‌ای؟ نادعلی هر چه فکر کرد که صدا را جایی شنیده یا نه، به خاطرش چیزی نیامد. لرزش بدنش تا حدودی کم‌تر شده بود. امّا نگاه از صورت صاحب‌خانه برنمی‌داشت. - خُب، سالها از آشنایی ما می‌گذرد، حق داری من رو نشناسی. حالا بشین یه شربت بیدمشکِ توپ برات بیارم، حالت که جا اومد من رو خواهی شناخت. نادعلی کنار دیوار نشست، نمی‌توانست تکیه کند، همان‌طور شقّ و رق دوزانو نشست. صاحب‌خانه رفت گوشة دیگر اتاق، جایی که یک میز کوچک بود و سماوری روی آن قرار داشت با چند تا لیوان و استکان و یک قندان. از زیر میز یک بطری عرق بیدمشک درآورد، دو تا لیوان را پُر کرد و کمی قند توی آنها ریخت و آمد نشست روبه‌روی نادعلی. یک لیوان را جلو او گذاشت و لیوان دیگر را جلو خودش. ترس هنوز دست از سر نادعلی برنداشته بود. نمی‌دانست او دوست است یا دشمن. آیا او هم از دستگاه حکومت بود که دنبالش می‌گشته و حالا گرفتارش کرده یا نه؟ میخکوب شده بود روی زمین و تکان نمی‌خورد. چشمانش هم خیره بودند به صورت صاحب‌خانه. خدایا! کِیْ می‌شود من از این عذاب و ترس خلاص شوم؟ سرگردانی و نگرانی‌ام کم بود، حالا سرگشتة این مرد شده‌ام که نمی‌دانم کیست. مرد که حال نادعلی را فهمیده بود، لیوان شربت را برداشت و پس از هم زدن با قاشق چای خوری، داد به دست نادعلی: - بگیر، اضطرابت رو کم می‌کنه، آرومت می‌کنه، رنگ و روت جا می‌آد. بعد لیوان خودش را برداشت. آن را هم زد و یک نفس بالا کشید. نادعلی با دو- سه قُلُپ شربت را خورد و لیوان را روی زمین گذاشت. از لرزش دست نادعلی می‌شد فهمید که هنوز حالش جانیامده است. 🔰ادامه در قسمت دوم🔰
✅✍ قسمت دوم🔰 صاحب‌خانه نگاهی به نادعلی کرد و گفت: «نه! مث این که حال تو اصلاً خوب بشو نیست، من رو هم که به جا نیاوردی.» دوباره گفت: «البته حق داری. آخه آشنایی ما خیلی کوتاه بود. حالا منم مِثِ توأم. تو رو که گرفتم کشیدم داخل خونه، اوّل فکر کردم از آدمای اونایی. یه روز ما مقابل هم بودیم. امّا امروز هر دوتامون فراری هستیم. منم یه رازهایی دارم که اونا از فاش شدنش می‌ترسن. چه سرنوشت مشابهی!» نادعلی هنوز آن‌قدر حالش جا نیامده بود که بپرسد تو کی هستی؟ صاحب‌خانه که دید گذشت زمان فایده‌ای ندارد، گفت: «حالا دیگه احتیاج نیست خودم رو معرفی کنم. فکر می‌کنم هوا حسابی تاریک شده و کوچه‌ها خلوت شدن. می‌تونی بری. من هر چند وقت یکبار خونه‌م رو عوض می‌کنم. اگه یه روز با من کاری داشتی، کمکی از من ساخته بود، می‌تونی به مغازه‌ای که آدرسش رو می‌دم تو بازار بری، این علامت رو به او نشان می‌دی، تو رو پیش من می‌آره. خدا رو چه دیدی، شاید یه روز من رو شناختی، این‌طوری بهتره.» صاحب‌خانه از جا بلند شد. نادعلی فهمید که باید برود. او هم از جا برخاست. بدون آن که بتواند زبانی تشکر کند، با چشم و سر از او تشکر کرد. علامت را از او گرفت و آدرس را در ذهنش ثبت کرد و به سمت درِ خانه راه افتاد. صاحب‌خانه ابتدا لای در را باز کرد و به بیرون نگاه کرد، بعد نادعلی را صدا کرد و گفت: «کسی بیرون نیست، اَمنه، زود برو.» نادعلی از خانه خارج شد و در با صدای خشن پشت سر او بسته شد. نادعلی رفت، امّا با ذهن پریشان و سؤال بی‌پاسخ: «او کی بود؟» کریم [دواتگر، عامل ترور نافرجام مرجع شهید شیخ فضل الله (ره)] بعد از بستن درِ خانه، به داخل اتاق بازگشت. چایی دیگری برای خودش ریخت. آن را داغِ داغ بالا کشید. رفت دمِ پنجره و به آسمان پر از ستاره نگاه کرد. از این‌که نادعلی او را نشناخته بود، هم متعجّب بود و هم خوشحال. اگر او را شناخته بود، بعید نبود جایش را به دوستانش لو بدهد. هرچه بود امروز هم قزّاقهای حکومت و آدمهای گروه دهشت دنبال او بودند و هم دوستان نادعلی. با این فکر، ابروهایش در هم رفت. نگرانی در چهره‌اش دوید. نکند او را شناخته، امّا نقش بازی کرده؟ هم می‌خواست خودش را دلداری بدهد و هم نمی‌توانست نگرانی‌اش را رفع کند. وقتی به جایگاه نادعلی نگاه می‌کرد، امیدوار می‌شد که او آن‌قدر ساده است که نمی‌تواند او را شناخته و بتواند لو بدهد. وقتی به سالهای طولانی که از نادعلی بی‌خبر بود، فکر می‌کرد از امکان تغییر و زیرک شدنش، هراسان می‌شد. دوباره یک چایی دیگر ریخت و آن‌قدر در فکر فرو رفت که این‌بار چایی‌اش کاملاً سرد شد. قند را خالی خورد. رفت کتابچه‌ای که عکسهایش را در آن می‌گذاشت، آورد. چندین روز بود که کارش همین شده بود. با عکسها به خاطرات گذشته می‌رفت و لحظات رو به‌رو را فراموش می‌کرد. یکی‌یکی عکسها را نگاه می‌کرد و به بعضی عکسها که می‌رسید، آهی می‌کشید. برخی عکسها، اخمهایش را درهم می‌کرد و با بعضی عکسها، لبهایش به لبخند باز می‌شد. 🔰ادامه در قسمت سوم (پایانی)🔰
✅✍قسمت سوم (پایانی)🔰 با شنیدن صدای شکستن شیشة پنجره، کتابچه از دستش افتاد و عکسها ولو شد روی زمین. پرید به سمت صندوقچه. درِ آن را باز کرد و دنبال اسلحه‌اش می‌گشت که ناگهان دو دست قوی، یک دهانش را گرفت و دیگری دستهایش را، و به طرف عقب کشیدند؛ به طوری که کف اتاق سرنگون شد. دو مردی که وارد اتاق شده بودند، یکی روی سینه‌اش نشست و دستش را به دهان او گذاشت تا جلو فریاد زدنش را بگیرد و دیگری بالای سر او ایستاد و با اسلحه، سرش را نشانه گرفت. هر دو مرد صورتشان را پوشانده بودند. کریم فرصت هیچ کاری نداشت. مردی که بالای سرش ایستاده بود، با صدایی خشن به او هشدار داد که فکر فرار و مقاومت را از سرش بیرون کند. دستها و پاهای او را بستند و دو زانو روی زمین نشاندند. مردی که اسلحه به دست داشت، روبه‌رویش نشست و دیگری رفت و دمِ درِ اتاق ایستاد. کریم فکر می‌کرد که حتماً نادعلی رفته و جای او را نشان داده است. اما به این سرعت چه طور این کار را کرده. مرد اسلحه به دست، دو- سه تا از عکسهای ولو شده را برداشت، به آنها نگاه کرد، خنده‌ای کرد و بلند گفت: - خُب کریم لاته، فکر نمی‌کردی جات رو پیدا کنیم. حالا خودت رو قایم می‌کنی، ها؟ بوی تند عرق از دهان مرد به صورت کریم خورد. فهمید که مست است. نگاهی به او کرد. چون چهره‌اش پوشیده بود، نمی‌توانست او را بشناسد، امّا او از کجا کریم را می‌شناخت؟ هر چه بود باید از این وضعیت خلاص می‌شد. به فکر افتاد که به نوعی با او کنار بیاید و فرصت دیگری پیدا کند. - من یه گوهر ارزشمند برا تو دارم که دنبالشین. من می‌تونم اون رو براتون پیدا کنم. اون شکار ارزشمندیه. می‌دونم خیلی وقته دنبالشین. - از چی حرف می‌زنی کریم؟ چی تو سرت هست؟ مگه نمی‌دونی با کی طرفی توله سگ! - نادعلی را می‌گم. همون که دولتیها امروز دنبالشن. من امشب اون رو دیدم. باهاش قراری گذاشتم. فرصت بدید اون رو تحویلتون می‌دم. - نه، تو نمی‌تونی ما رو فریب بدهی. نادعلی کیه؟ باز چه حُقّه‌ای سرهم کردی؟ امشب کارِ تو تمومه. بعد یک بشکن زد و یک دور، دورِ خودش با لودگی چرخید و دوباره روبه‌روی کریم ایستاد. کریم دوباره تلاش کرد تا شاید آنها حرفش را باور کنند! از نشانی که به نادعلی داده بود، حرف زد. فکر کرد این‌طوری هم، از شرّ نادعلی خلاص می‌شوم و هم خودم فرصت نجات پیدا می‌کنم. امّا دو مرد مهاجم، به هیچ صورتی حرف او را باور نداشتند. کریم که تیرش به سنگ خورده بود، از راه دیگری وارد شد. - ببینید. شما که من رو می‌شناسی، حتما می‌دونین که زمانی مث امروز خودتون، منم مأمور اجرای دستورات بودم. چند نفر رو هم کُشتم. حالا مُزدم اینه که شما رو برا کشتن من فرستادن. برو برگرد نداره که. فردا هم نوبت شما می‌رسه. بهتره دستتون رو به خون من آلوده نکنین. من گم و گور می‌شم. اصلاً از ایران می‌رم. شما هم برید بگید من رو کُشتین. خلاص. مرد اسلحه به دست، قاه قاه خندید. مردی هم که درِ اتاق مراقب بود، خندید. خنده‌شان چِندش‌آور و کریه بود، طوری که کریم بشدّت ترسید. - عجب جونوری هستی تو. درباره‌ت چیزهایی شنیده بودم، امّا حالا باورم شد که خیلی حُقّه‌بازی مرتیکة عوضی. حالا داری ما رو رنگ می‌کنی؟ ما خودمون گنجیشک رو رنگ می‌کنیم جای قناری می‌فروشیم! دوباره خندیدند. کریم مرگ را جلو چشمانش دید. خواست حرفی بزند که سیلی محکمی به گوشش خورد. مردی که دمِ درِ اتاق ایستاده بود، گفت: «رشید کارو تموم کن. نفس کشیدن اون حالم رو به هم می‌زنه.» رشید‌السلطان نگاهی به رفیقش کرد و گفت: «باشه لله، الآن حسابش رو کف دستش می‌ذارم.» بعد نوک ششلول را روی پیشانی کریم گذاشت. کریم که تاکنون آن دو مرد را به خاطر پوشیده بودن صورتشان نشناخته بود، با شنیدن نام رشید و لله، رعشه بر تنش افتاد. فهمید که راهی برای فریب آنها نیست. تقلاّ کرد بلکه دست و پایش را آزاد کند، امّا نشد. یادش آمد که یک‌بار با رشیدالسلطان بر سر سهم خود از پول ترور دعوایشان شده و از آن‌جا رشید دل چرکین شده بود. لله هم از اشرار معروف بود و با هم برنامه ترورها را انجام می‌دادند. هر دو عضو گروه ترور دهشت بودند. کریم داشت خاطراتش را با آن دو مرور می‌کرد که صدای رشید بلند شد: - خوک کثیف! تموم شد دورة سرمستیهای تو. شاخ‌شونه کشیدنات دیگه تموم شد. بعد ماشه را کشید. صدای گلوله همه چیز را تمام کرد. کریم بدون این‌که آخ هم بگوید، با صورت به زمین افتاد. رشید نگاهی به جای گلوله کرد تا مطمئن شود که کار تمام است. اسلحه را در جیبش گذاشت. چند تا از عکسها را برداشت. به سرعت با لله از اتاق خارج شدند و در تاریکی شب، خانه را ترک کردند./پایان داستان اول ✳️ @ShahidRabe
ainak_shakh.pdf
1.41M
📘👆 ۳۱ داستان و مقدمه کتاب مستند داستانی عینک شیخ (۱۰ صفحه) ⬅️ به همراه 📞 تلفن تماس نمایندگی های پخش در شهرستانها ✳️ @ShahidRabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ۴-۳ اردیبهشت، ایام ارتحال فیلسوف و حکیم متأله، میرزا مهدی آشتیانی(ره) از شاگردان درس خارج فقه و اصول مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره). 🌹«رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات» اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم ✍ در تهران زاده شد. پدر او میرزا جعفر، برادر زاده و داماد ‌میرزا محمد حسن آشتیانی ره (۱۳۱۹ق/۱۹۰۱م) از عالمان بزرگ و مجاهد تهران و از دوستان و همفکران مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره) در جنبش تحریم تنباکو بود. میرزا مهدی دوران کودکی و نوجوانی را در تهران گذراند. اشاره به برخی از اساتید مشهور وی:🔰 برای آموختن علوم رایج زمان، در درس استادان مشهور تهران شرکت کرد. ادبیات ، اصول و فقه را در حد سطح، نزد پدر، خارج فقه و اصول را نزد مرجع شهید علامه شیخ ‌فضل‌الله نوری(۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م). مبانی ریاضیات را در مکتب میرزا غفّارخان نجم‌الدّوله(از مقلدین و هم مباحثان نجوم و ریاضی مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری و رابط شیخ شهید نوری با سید جمال الدین اسد آبادی) ...تعلیم دید. فلسفه مشّاء را نزد میرزا حسن کرمانشاهی و...آموزش دید. آشتیانی در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م برای ادامه تحصیلات عالی عازم عتبات شد ولی به علت بیماری پس از یک سال اقامت به ایران بازگشت. در سال ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م بار دیگر به عتبات سفر کرد و در درس سید محمدکاظم یزدی (صاحب عروه و از دوستان و همفکران مرجع شهید علامه نوری ره۱۲۴۷-۱۳۳۷ق/۱۸۳۱-۱۹۱۸م) شرکت جست. پس از اقامت کوتاهی باز به ایران برگشت.برای سومین‌بار عازم عتبات گردید و در این سفر در درس علمای دیگری مانند آقا‌ضیاءالدین‌ عراقی (۱۲۸۷-۱۳۶۱ق، ۱۸۷۰-۱۹۴۲م) و وسید ابوالحسن اصفهانی و... حاضر شد. وی نه تنها یک عالم دینی متبحّر و فیلسوفی بلندپایه و عارفی آشنا به عوالم نظری بود، بلکه انسانی معتقد و عالمی عامل و اهل سیر و سلوک بود و این بر قدر علمی و مرتبت اجتماعی و تأثیرگذاری وی بر شاگردانش می‌افزود. او خود نیز همواره قدر دان اساتید خویش، به ویژه استادِ بُزرگش علامه شیخ فضل الله نوری بود و از ایشان به عنوان جامع علوم معقول و منقول یاد می کرد. از ویژگی‌های او این بود که در محدوده جغرافیایی ایران و عراق و نیز در دایره کتاب و مدرسه ماندگار نشد و به سیر و سیاحت نیز پرداخت و از این رهگذر تجربه‌های فراوان به دست آورد. تألیفات: آشتیانی دارای تألیفات چندی است که عمدتاً درباره عرفان و فلسفه نوشته شده است. برخی از آثار وی عبارتند از: ۱. اساس‌التوحید، فارسی، تهران، ۱۳۳۰ش. ۲. تعلیقه ‌رشیقه ‌علی ‌شرح ‌منظومه‌السبزواری، عربی. ۳. حاشیه بر اسفار، عربی. ۴. حاشیه بر شفاء. ۵. حاشیه بر مکاسب شیخ ‌انصاری . ۶. حاشیه بر رسائل شیخ‌انصاری. ۷. رساله‌ای در جبر و تفویض و علم اجمالی و طلب و اراده و وحدت وجود و قاعده صدور. ۸. حاشیه بر فصوص محی‌الدین عربی. ۹. حاشیه بر فصوص فارابی . ۱۰. حاشیه بر مصباح‌الانس. نام برخی از شاگردان وی چنین است: آقا سید علی سیستانی، آقا میرزا ابوالحسن شعرانی، آقا سید جلال الدّین آشتیانی، دكتر مهدی حائری یزدی، آقا شیخ محمد تقی جعفری، آخوند ملا علی همدانی، استاد شهید مرتضی مطهری، پرفسور عبدالجواد فلاطوری، استاد بدیع الزمان فروزان فر، دكتر مهدی محقق، دكتر ابراهیم آیتی و... سرانجام او در ۶۴ سالگی و پس از یک عمر تلاش علمی در سوم اردیبهشت ۱۳۳۲ش در تهران، درگذشت و در قم در رواق بالاسر حضرت ‌معصومه علیه‌السلام به خاک سپرده شد/ویکی فقه، ویکی شیعه، حوزه نت، دانشنامه اسلامی، ویکی پدیا و... ✳️ @ShahidRabe
‼️ تنظیم و انتشار اولین رساله‌های توضیح المسائل به صورت 🔰 ✍ مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)، پس از حدود ۲۰ سال اقامت در عتبات و کسب دانش کلان و جامعیت علمی، در محرم ۱۳۰۳ ق با کوله باری گران از دانش و تقوا به عنوان جامع علوم معقول و منقول، با نظر استادش میرزا محمد حسن شیرازی (مرجعیت عام وقت) از سامرا به ایران/ تهران بازگشت، تا به صورت پاره ای از وجود میرزای شیرازی، زعامت دینی و سیاسی مردم را عهده دار گردد. مرحوم علامه عبدالحسین امینی(صاحب الغدیر) می گوید: [شیخ فضل الله] مرجعیت تام پیدا کرد، وقتی به ایران آمد... ارتباط شیخ با استادش، میرزای شیرازی، که از وی همه جا به سیدنا الاستاد، تعبیر می آورد، چنان صمیمی و مستحکم بود، که میرزا، در پاسخ به این سؤال که آیا اجازه می فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات فتوا به "غیر" به شیخ فضل الله رجوع کنیم [از ایشان تقلید کنیم]؟ فرموده بود: میان من و شیخ فضل الله، غیریتی نیست، او خود من و نفس من است! شیخ فضل الله نیز، با اینکه بر اساس لیاقت هایش در جایگاه مرجعیت قرار گرفته بود، ولی با این حال، با تقوایی مثال زدنی، اهتمام بسیاری در حفظ حریم و حرمت مرجعیت میرزا داشت. برای نمونه، در سال های ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ ق ضمن خدمات علمی- فرهنگی و اجتماعی خود در پایتخت، جهت تسهیل در دسترسی سریع و آسانِ[۱]*مقلدینش، فتاوای میرزای شیرازی را مبنای رساله عملیه خویش قرار داد و در انطباق با فتاوای خود، با اضافات و اصلاحاتی (پاسخ به احتیاطات میرزا، رفع شبهه و اشکال از برخی پاسخ ها و اضافه کردنِ فتاوای خویش) آنرا طبع کرد و در چند رساله، به صورت پرسش و پاسخ منتشر نمود. در آغاز یکی از این رساله ها چنین آمده است...🔰 این [تعداد] مسأله که در این اوراق مسطور است، از فتاوای جناب حجت الاسلام سیدنا الاستاد میرزای شیرازی(دام ظله) می باشد... «مقلدین به آن عمل نمایند، صحیح است ان شاء الله. حرّره الأحقر فضل الله نوری، فی ۲۹ شهر صفر ۱۳۰۶» ✍ برخی از رساله های شیخ، به شرح ذیل است🔰 📗 رساله ۶۰ مسأله/چاپ سنگی، تهران ۱۳۰۶، به کتابت احمد تفرشی 📘 رساله ۲۳۶ مسئله(النافع المسائل یا زبدة المسائل)، ۱۳۰۵چاپ در تهران-۱۳۰۶چاپ در بمبئی، به کتابت عبدالحسین بن مفید شیرازی، موجود در کتابخانه دانشکده الهیات تهران(فهرست نسخ خطی ص ۲۴۳) ✍ در سال ۱۳۱۱ق تحت نظر جامع مرجع شهید، این دو رساله (۶۰ و ۲۳۶ مسأله) با یکدیگر، تجمیع و در چاپخانه مفید عام پریس لاهور، تحت عنوان سؤال و جواب (۲۹۶ مسأله) به چاپ رسید. 📙 اجوبة المسائل، به کتابت غلامحسین خوانساری در صفر ۱۳۰۸/موجود به شماره ۱۳۷۴۰ در فهرست آستان قدس رضوی، ج۲۳، ص ۶۳) ✍ تقریظ شیخ در یکی دیگر از این رساله ها:🔰 «...باکی نیست برای مقلدین، که عمل نمایند به آنچه در این رساله مذکور است. إِنْ شَاءَ اللَّٰهُ تعالی.حرّره الأحقر فضل الله نوری» [۱]* درگذشته های دور، مقلدینِ مجتهدین، برای سؤال‌های شرعی خود، ناچار بودند یا مستقیماً به مرجع خود مراجعه کنند یا به نمایندگان آن مرجع! و این امر مستلزم صرف وقت و طی‌نمودن مسافت های بعضاً طولانی بود و متحمل شدن هزینه های زیاد و این در حالی بود که نمایندگان مجتهدین نیز برای کسب تکلیف و دریافت پاسخ، با همین مشکل مواجه بودند! از این رو مجتهد بصیر، مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)، با عنایت به این مشکل و جهت تسهیل مقلدینِ خود و مقلدینِ میرزای شیرازی، دست به این زده و نسبت به تنظیم و انتشار رساله‌های مسائل احکامِ مبتلابه به شیوه پرسش و پاسخ، اقدام می‌نماید. 🔸با بهره گیری از: الذریعة إلی تصانیف الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی/اَعیانُ الشّیعه، سید محسن امین/شهداء الفضیلة، علامه امینی/ک، مجموعه رسائل...شیخ فضل الله، محمد ترکمان/ ک، تنهای شکیبا، علی ابوالحسنی(منذر)/مهدی انصاری، همایش دیده بان بیدار، حرم حضرت عبدالعظیم ع، ۹۶/۵/۱۸ و... ✳️ @ShahidRabe
رساله های عملیه و فقهی شهید رابع.pdf
1.24M
📚 نسخه PDF آشنایی با رساله های عملیه و فقهی حضرت آیت الله العظمی علامه شیخ فضل الله نوری، اعلی الله مقامه الشریف، زعیم نهضت اسلام خواهی مشروطه(مشروعه) ✍ اسنادی از تاریخ مرجعیت شیعه که عامدانه توسط قلم به مزدانِ دین ستیز، با همکاری و همیاری جریان سکولار و غربگرای حوزوی از اذهان مخفی نگاه داشته شد! تا چرخه تحریف تاریخ و تخریبِ ناجوانمردانه، با انکار مقامات عالیه و علمیِ بزرگ‌مردی الهی، تکمیل گردد! اما غافل از این بوده و هستند که ماه هیچگاه پشت ابر نمی‌ماند. ✳️ @ShahidRabe
⁉️ به بهانه یک تاجگذاری کاملاً انگلیسی! ‼️ تاجگذاری رضا خان، توسط !/۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ش 💠 رهبر معظم انقلاب، امام خامنه ای(حفظه الله): ‼️ ماجرای به سلطنت رسیدن رضاخان از ماجراهای بسیار پر عبرت تاریخ است، ماجرایی که جوانان ما باید آنرا بدانند! ۷۹/۷/۱۴ ‼️ من متأسفم از اینکه با سوادها و کتابخوانها اطلاعشان از تاریخ دوره قاجار و پهلوی خیلی محدود است و جزئیات را غالبا مطلع نیستند! ۹۴/۸/۲۰ ‼️ رضاخان را انگلیسیها بر سر کار آوردند، این حرف مخالفین او نیست بلکه اعتراف وابستگان اوست، برای یک ملت هیچ ننگی بالاتر از این نیست که حکام کشور را سفارت انگلیس بیارد و [وقتی تاریخ مصرفش تمام شد] ببرد!(به سخنان چرچیل در عکس نوشته بالا رجوع کنید) ۷۷/۲/۲ ‼️ ملتی که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگی مثل [] شیخ فضل‌اللَّه نوری(ره) _را که از بانیان و بنیانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اینکه با جریان انگلیسی و غربگرای مشروطیت همراهی نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند_ بالای دار کشیدند و دم نزدند ۵۰سال بعد چوبش را خوردند و در همین شهر تهران مجلس مؤسسانی تشکیل شد و در آن‌جا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصویب کردند. این یک گناه ملی بود! ۸۴/۸/۸ ‼️ من بارها گفته‌ام تاریخ مشروطه را مطالعه کنید چرا که عبرتهای خیلی عجیبی در تاریخ مشروطه هست، در ماجرای مشروطه علت اصلی که جریان عدالت‌خواهی اسلامی به جریان مشروطه انگلیسی تبدیل شد، حضور یک عده روشنفکر وابسته به غرب بود؛ در بین علما اول کسیکه لفظ مشروطه را آورد سید محمد طباطبایی[از حامیان جریان غربگرای مشروطه] بود چرا که پسر [ارشدش] محمد صادق[عضو لژ ماسونی بیداری، بانی ‌وزارت ‌رضاخان و حامی ‌سلطنت ‌پهلوی]، یک روشنفکر غربزده بود، روی ایشان اثر میگذاشت و اسم مشروطه را در دهانشان گذاشت، علت اینکه وقتی مرحوم شیخ فضل‌الله(ره)، در تحصن اول از [سید محمد] طباطبایی پرسید که این مشروطه که شما میگویید چیست، این بود که ایشان [یعنی شیخ] میدانست، وضع لفظ مشروطه برای جریان عدالتخواهی اسلامی نشان از نفوذ جریان روشنفکری غربزده در مراکز قدرت بود، پس آن چیزی که مشروطه را به انحراف کشاند یک جریان روشنفکر دلباخته غرب بود که بزرگترین جرمها هم اینها مرتکب شدند از جمله روی کار آوردن رضا خان! ۷۸/۱۲/۲۳ 🔹بر گرفته از: کانال جهادتبیینی ✳️ @ShahidRabe
🏴 به مناسبت ایام ارتحال سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)🔰 🔳 حضرت امام هادی(ع):🔰 هرکس عبدالعظیم را در ری زیارت کند مانند کسی است که سیدالشهدا حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده است 🔳 امام خمینی(رضوان الله):🔰 متأثرم چرا حرم نرفته‌ام، در ایامی که امام راحل در مدرسه علوی اقامت داشتند یک شب _ ساعت ده مورخ 19 بهمن 57 به طور ناشناس با ایشان و مرحوم شهید عراقی به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفتیم. البته قبلاً به مسؤولین حرم گفته شده بود حرم را خلوت کنند. اما آن‌ها نمی‌دانستند قضیه چیست؛ لذا تا مردم خبردار شدند امام زیارت‌شان را کرده بودند. امام در دو سه روز اولی که از پاریس تشریف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم که در این چند روز که به ایران آمده ام هنوز به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) موفق نشده‌ام» پا به پای آفتاب - ج6 - ص/ امام راحل، بر اساس شجره نامه، از طریق امامزاده حمزه(ع) واقع در حرم حضرت عبدالعظیم، به حضرت امام موسی کاظم(ع) می رسند، عبدالعظیم در زمان حیات، مستمر به زیارت امامزاده حمزه مشرف می گردید 🔳 امام خامنه ای(حفظه الله):🔰 شخصیّت جناب عبدالعظیم هم شخصیت علمی بوده، هم شخصیت جهادی بوده و هم ابتکاراتی داشته است. مرحوم «شیخ نجاشی» میگوید: «ایشان خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرد.» با این حساب، ایشان در حدود صد و هفتاد سال قبل از تألیف نهج البلاغه، خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرده است؛ این کارِ خیلی مهمّی است. 🔳 برخی از مشاهیر مدفون در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام🔰 مفسّر بزرگ شیخ ابوالفتوح رازی/آیت الله محمد علی شاه آبادی (از اساتید حضرت امام خمینی ره)/آیت الله سید ابوالقاسم كاشانی (رهبر نهضت اسلامی، ملی شدن صنعت نفت)/مفسّر قرآن آیت الله اثنی عشری/علامه سید محمد كاظم عصار/خطیب بزرگ، واعظ خاص مراسمات امام راحل، شیخ محمد تقی فلسفی/آیت الله شیخ جمال الدین نوری(معروف به حاج آقا جمال، یار امام راحل، استاد حوزه مروی، از مجتهدان بزرگ تهران و از بستگان نسبی نزدیک مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری)/امیری فیروزكوهی (از نویسندگان، شعرای معاصر)/قائم مقام فراهانی/شیخ محمد خیابانی/شهید طیب حاج رضایی/شهید حاج محمد اسماعیل رضایی/آیت الله ثقفی تهرانی(پدر همسر حضرت امام خمینی)/سید احمد طباطبایى برادر سید محمد (عالم مشروعه خواه و از اصحاب خاص مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری)/دکتر بدیع الزمان فروزانفر/فقیه ،حکیم و ادیب دانشمند جعفر آشتیانى/آیت الله حاج شیخ جواد فومنى حائرى/جواد مؤذنى/آیت الله حسن آشتیانى/آیت الله علّامه ابوالحسن شعرانی/ستارخان/استاد سید حسن نیرزاده نوری(معلمی که با سبک جدید نمایشی، به کودکان و نوجوانان درس می داد)/عباس اقبال آشتیانى (استاد نامور پژوهشهای تاریخ و ادبیات/آیت الله احمد آشتیانی/آیت الله ملا على كنى/دکتر غلامحسین رهنما/آیت الله عبدالکریم حق‌ شناس/آیت الله عزیزالله خوشوقت/آیت الله مجتبی تهرانی/آیت الله محمدرضا مهدوی کنی/علامه محمد قزوینی(ادیب بزرگ، خانه زاد و شاگرد خاص مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری و نماینده معظم له در اروپا)/آیت الله حاج شیخ عبدالنّبی نوری(پس از شهادت مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری به دست عوامل جریان انگلیسی مشروطه، مرجعیت تقلید مردم تهران را با اندوه و علی رغم میل باطنی عهده دار شد) ️و... 🔳 حرم حضرت عبدالعظیم در طول تاریخ مکانی برای پناه و اجتماع اعتراضی بود.از جمله تحصن مشروعه خواهان(اسلام خواهان مشروطه) به رهبری مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری اعلی الله مقامه در جریان مبارزه با لامذهبین غربگرای منحرف کننده مشروطه، که با عکس العمل شدید از سوی مشروطه خواهان جریان انگلیسی مواجه شد، محاصره، در تنگنا قراردادن، ممانعت از ارسال آب و غذا، تهدید و ضرب و شتم و تیراندازی به متحصنین که منجر به شهادت و مجروح شدن تعدادی شد تنها بخشی از جنایت غربگرایان مشروطه نسبت به متحصنین بی دفاع و غیر مسلح بود.(در این تحصن علاوه بر مردم متدین، بیش از پنجاه مجتهد طراز اول از سراسر ایران، مرجع شهید را همراهی نمودند)، شیخ در طول تحصن، در زاویه مقدسه حرم، بالای منبر میرفت و با بیانات عالمانه خود، فتنه انگلیسی مشروطه را به چالش می کشید و ماهیت و چهره واقعی آنرا افشا می کرد، پایمردی شیخ در مقابل جناح سکولار مشروطه و خطر حمله تروریستهای آنان به متحصنین، او را وادار به نوشتن وصیت نامه در این تحصن نمود/کتاب، خانه بر دامنه آتشفشان، به ضمیمه وصیت نامه نوشته شده مرجع شهید در تحصن حرم حضرت عبدالعظیم، علی ابوالحسنی 🔳 شرح مختصری از زندگی حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)/ امامزاده‌ای که همنشین ۵ امام معصوم (ع) بود 👇 👇 👇 👇 https://www.yjc.ir/00TFZ7 🔳 گلچین مداحی ویژه وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و شهادت حمزه سیدالشهدا (ع) + دانلود 👇 👇 👇 👇 https://www.yjc.ir/00TFEL ✳️ @ShahidRabe