هدایت شده از کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
📑 داستان اول از کتاب
"عینک شیخ"
✍ عنوان: [حذف درون گروهی یک] تروریست
🔸قسمت اول:
نادعلی [خادم مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری (ره)] پیچید در کوچة تنگ و تاریک، و در لبة چارچوبة در کهنهای به صورت تیغهای ایستاد و به این صورت خودش رو پنهان کرد.
تهران، آن روزها خیلی ناامن بود، مثل خیلی از شهرهای دیگر، مثل تبریز، اصفهان، رشت. اشرار و الواط شبها را ناامن کرده بودند. تروریستها و اعضا وابسته به انجمنهای مخفی و نیمهآشکار هم دنبال شکار خود بودند:
هر چند وقت یکبار جراید از ترور یک نفر، سرقت مغازهها و منازل خبر میدادند. برخلاف وعدههایی که مجاهدین داده بودند که بعد از فتح تهران و سرنگونی محمدعلیشاه، امنیت کامل برقرار خواهد شد، ناامنی بیداد میکرد. بخصوص آنهایی که با تفکرات مجاهدین همراهی نداشته یا مشروطه را نظامی مبتنی بر شرع اسلام نمیدانستند، بیشتر از دیگران احساس ناامنی میکردند. نادعلی یکی از آنها بود. او سالهای جوانی و میانسالیاش را در حوادث متعدد دوران مشروطه گذرانده بود و حالا در سنین پیری با همة وجود، ناامنی را میفهمید. همین چند روز پیش بود که مسؤول غلاّت را ترور کردند.
نادعلی همیشه در حال فرار بود. خیلیها دنبالش بودند. روزها مخفی بود و شبها گاهی بیرون میآمد، امّا باز در امان نبود. همیشه مواظب اطرافش بود. به هیچکس اطمینان نداشت. سینة او صندوقچة اسراری بود که از نظر تعقیب کنندگان نباید افشا میشد. حق داشتند. اگر این رازها برملا میشد مردم از آنها رو میگرداندند. لذا همهجا دنبال او بودند تا شاید او را بیابند.
به همان حالت که به درِ کهنه تکیه داده بود و حواسش به سرِ کوچه بود تا بعد از رفتن تعقیبکننده، به راه خود ادامه دهد، ناگهان درِ خانه بر پاشنة خود چرخید و دستی قوی شانة نادعلی را گرفت و به طرف داخل خانه کشید و درب را بست.
ترس تمام وجود نادعلی را پُر کرده بود. چشمانش در تاریکی راهروِ ورودی خانه چیزی را نمیدید. لرزشی آشکار، تنش را گرفته بود. دندانها را به هم میفشرد تا صدای به هم خوردنش بلند نشود.
دست قوی او را کِشانکِشان به طرف اتاقی برد که در گوشة خانه قرار داشت. به داخل اتاق که برد، با فشار دست، او را چرخاند تا رو در روی صاحبِ دست شود. نور چراغ گِردسوز، اتاق را نیمه روشن کرده بود.
نادعلی به خودش آمد، نگاهش روی صورت صاحبخانه خیره شد. چند لحظه گذشت. در ذهنش دنبال نشانهای میگشت تا ببیند او را میشناسد یا نه. امّا نشانهای نیافت. فکر کرد شاید صاحبخانه قیافهاش را تغییر داده که نمیتواند او را بشناسد. شاید هم واقعاً بار اوّل است که او را میبیند.
در این فکرها بود که صاحبخانه او را به اسم صدا کرد و گفت:
- بَهبَه، نادعلی! چه عجب اینطرفها! در آسمانها دنبالت بودم، دمِ درِ خانه دیدمت! از قدیم گفتند: کوه به کوه نمیرسد، امّا آدم به آدم میرسد. چیه، چرا اینجوری نگاه میکنی؟ نکنه من رو نشناختهای؟
نادعلی هر چه فکر کرد که صدا را جایی شنیده یا نه، به خاطرش چیزی نیامد. لرزش بدنش تا حدودی کمتر شده بود. امّا نگاه از صورت صاحبخانه برنمیداشت.
- خُب، سالها از آشنایی ما میگذرد، حق داری من رو نشناسی. حالا بشین یه شربت بیدمشکِ توپ برات بیارم، حالت که جا اومد من رو خواهی شناخت.
نادعلی کنار دیوار نشست، نمیتوانست تکیه کند، همانطور شقّ و رق دوزانو نشست. صاحبخانه رفت گوشة دیگر اتاق، جایی که یک میز کوچک بود و سماوری روی آن قرار داشت با چند تا لیوان و استکان و یک قندان. از زیر میز یک بطری عرق بیدمشک درآورد، دو تا لیوان را پُر کرد و کمی قند توی آنها ریخت و آمد نشست روبهروی نادعلی. یک لیوان را جلو او گذاشت و لیوان دیگر را جلو خودش.
ترس هنوز دست از سر نادعلی برنداشته بود. نمیدانست او دوست است یا دشمن. آیا او هم از دستگاه حکومت بود که دنبالش میگشته و حالا گرفتارش کرده یا نه؟ میخکوب شده بود روی زمین و تکان نمیخورد. چشمانش هم خیره بودند به صورت صاحبخانه. خدایا! کِیْ میشود من از این عذاب و ترس خلاص شوم؟ سرگردانی و نگرانیام کم بود، حالا سرگشتة این مرد شدهام که نمیدانم کیست.
مرد که حال نادعلی را فهمیده بود، لیوان شربت را برداشت و پس از هم زدن با قاشق چای خوری، داد به دست نادعلی:
- بگیر، اضطرابت رو کم میکنه، آرومت میکنه، رنگ و روت جا میآد.
بعد لیوان خودش را برداشت. آن را هم زد و یک نفس بالا کشید. نادعلی با دو- سه قُلُپ شربت را خورد و لیوان را روی زمین گذاشت. از لرزش دست نادعلی میشد فهمید که هنوز حالش جانیامده است.
🔰ادامه در قسمت دوم🔰
هدایت شده از کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
✅✍ قسمت دوم🔰
صاحبخانه نگاهی به نادعلی کرد و گفت: «نه! مث این که حال تو اصلاً خوب بشو نیست، من رو هم که به جا نیاوردی.» دوباره گفت: «البته حق داری. آخه آشنایی ما خیلی کوتاه بود. حالا منم مِثِ توأم. تو رو که گرفتم کشیدم داخل خونه، اوّل فکر کردم از آدمای اونایی. یه روز ما مقابل هم بودیم. امّا امروز هر دوتامون فراری هستیم. منم یه رازهایی دارم که اونا از فاش شدنش میترسن. چه سرنوشت مشابهی!»
نادعلی هنوز آنقدر حالش جا نیامده بود که بپرسد تو کی هستی؟
صاحبخانه که دید گذشت زمان فایدهای ندارد، گفت: «حالا دیگه احتیاج نیست خودم رو معرفی کنم. فکر میکنم هوا حسابی تاریک شده و کوچهها خلوت شدن. میتونی بری. من هر چند وقت یکبار خونهم رو عوض میکنم. اگه یه روز با من کاری داشتی، کمکی از من ساخته بود، میتونی به مغازهای که آدرسش رو میدم تو بازار بری، این علامت رو به او نشان میدی، تو رو پیش من میآره. خدا رو چه دیدی، شاید یه روز من رو شناختی، اینطوری بهتره.»
صاحبخانه از جا بلند شد. نادعلی فهمید که باید برود. او هم از جا برخاست. بدون آن که بتواند زبانی تشکر کند، با چشم و سر از او تشکر کرد. علامت را از او گرفت و آدرس را در ذهنش ثبت کرد و به سمت درِ خانه راه افتاد. صاحبخانه ابتدا لای در را باز کرد و به بیرون نگاه کرد، بعد نادعلی را صدا کرد و گفت: «کسی بیرون نیست، اَمنه، زود برو.»
نادعلی از خانه خارج شد و در با صدای خشن پشت سر او بسته شد. نادعلی رفت، امّا با ذهن پریشان و سؤال بیپاسخ: «او کی بود؟»
کریم [دواتگر، عامل ترور نافرجام مرجع شهید شیخ فضل الله (ره)] بعد از بستن درِ خانه، به داخل اتاق بازگشت. چایی دیگری برای خودش ریخت. آن را داغِ داغ بالا کشید. رفت دمِ پنجره و به آسمان پر از ستاره نگاه کرد.
از اینکه نادعلی او را نشناخته بود، هم متعجّب بود و هم خوشحال. اگر او را شناخته بود، بعید نبود جایش را به دوستانش لو بدهد. هرچه بود امروز هم قزّاقهای حکومت و آدمهای گروه دهشت دنبال او بودند و هم دوستان نادعلی. با این فکر، ابروهایش در هم رفت. نگرانی در چهرهاش دوید. نکند او را شناخته، امّا نقش بازی کرده؟ هم میخواست خودش را دلداری بدهد و هم نمیتوانست نگرانیاش را رفع کند. وقتی به جایگاه نادعلی نگاه میکرد، امیدوار میشد که او آنقدر ساده است که نمیتواند او را شناخته و بتواند لو بدهد. وقتی به سالهای طولانی که از نادعلی بیخبر بود، فکر میکرد از امکان تغییر و زیرک شدنش، هراسان میشد.
دوباره یک چایی دیگر ریخت و آنقدر در فکر فرو رفت که اینبار چاییاش کاملاً سرد شد. قند را خالی خورد. رفت کتابچهای که عکسهایش را در آن میگذاشت، آورد. چندین روز بود که کارش همین شده بود. با عکسها به خاطرات گذشته میرفت و لحظات رو بهرو را فراموش میکرد. یکییکی عکسها را نگاه میکرد و به بعضی عکسها که میرسید، آهی میکشید. برخی عکسها، اخمهایش را درهم میکرد و با بعضی عکسها، لبهایش به لبخند باز میشد.
🔰ادامه در قسمت سوم (پایانی)🔰
هدایت شده از کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
✅✍قسمت سوم (پایانی)🔰
با شنیدن صدای شکستن شیشة پنجره، کتابچه از دستش افتاد و عکسها ولو شد روی زمین. پرید به سمت صندوقچه. درِ آن را باز کرد و دنبال اسلحهاش میگشت که ناگهان دو دست قوی، یک دهانش را گرفت و دیگری دستهایش را، و به طرف عقب کشیدند؛ به طوری که کف اتاق سرنگون شد. دو مردی که وارد اتاق شده بودند، یکی روی سینهاش نشست و دستش را به دهان او گذاشت تا جلو فریاد زدنش را بگیرد و دیگری بالای سر او ایستاد و با اسلحه، سرش را نشانه گرفت. هر دو مرد صورتشان را پوشانده بودند. کریم فرصت هیچ کاری نداشت. مردی که بالای سرش ایستاده بود، با صدایی خشن به او هشدار داد که فکر فرار و مقاومت را از سرش بیرون کند. دستها و پاهای او را بستند و دو زانو روی زمین نشاندند. مردی که اسلحه به دست داشت، روبهرویش نشست و دیگری رفت و دمِ درِ اتاق ایستاد. کریم فکر میکرد که حتماً نادعلی رفته و جای او را نشان داده است. اما به این سرعت چه طور این کار را کرده. مرد اسلحه به دست، دو- سه تا از عکسهای ولو شده را برداشت، به آنها نگاه کرد، خندهای کرد و بلند گفت:
- خُب کریم لاته، فکر نمیکردی جات رو پیدا کنیم. حالا خودت رو قایم میکنی، ها؟
بوی تند عرق از دهان مرد به صورت کریم خورد. فهمید که مست است. نگاهی به او کرد. چون چهرهاش پوشیده بود، نمیتوانست او را بشناسد، امّا او از کجا کریم را میشناخت؟ هر چه بود باید از این وضعیت خلاص میشد. به فکر افتاد که به نوعی با او کنار بیاید و فرصت دیگری پیدا کند.
- من یه گوهر ارزشمند برا تو دارم که دنبالشین. من میتونم اون رو براتون پیدا کنم. اون شکار ارزشمندیه. میدونم خیلی وقته دنبالشین.
- از چی حرف میزنی کریم؟ چی تو سرت هست؟ مگه نمیدونی با کی طرفی توله سگ!
- نادعلی را میگم. همون که دولتیها امروز دنبالشن. من امشب اون رو دیدم. باهاش قراری گذاشتم. فرصت بدید اون رو تحویلتون میدم.
- نه، تو نمیتونی ما رو فریب بدهی. نادعلی کیه؟ باز چه حُقّهای سرهم کردی؟ امشب کارِ تو تمومه.
بعد یک بشکن زد و یک دور، دورِ خودش با لودگی چرخید و دوباره روبهروی کریم ایستاد.
کریم دوباره تلاش کرد تا شاید آنها حرفش را باور کنند! از نشانی که به نادعلی داده بود، حرف زد. فکر کرد اینطوری هم، از شرّ نادعلی خلاص میشوم و هم خودم فرصت نجات پیدا میکنم. امّا دو مرد مهاجم، به هیچ صورتی حرف او را باور نداشتند.
کریم که تیرش به سنگ خورده بود، از راه دیگری وارد شد.
- ببینید. شما که من رو میشناسی، حتما میدونین که زمانی مث امروز خودتون، منم مأمور اجرای دستورات بودم. چند نفر رو هم کُشتم. حالا مُزدم اینه که شما رو برا کشتن من فرستادن. برو برگرد نداره که. فردا هم نوبت شما میرسه. بهتره دستتون رو به خون من آلوده نکنین. من گم و گور میشم. اصلاً از ایران میرم. شما هم برید بگید من رو کُشتین. خلاص.
مرد اسلحه به دست، قاه قاه خندید. مردی هم که درِ اتاق مراقب بود، خندید. خندهشان چِندشآور و کریه بود، طوری که کریم بشدّت ترسید.
- عجب جونوری هستی تو. دربارهت چیزهایی شنیده بودم، امّا حالا باورم شد که خیلی حُقّهبازی مرتیکة عوضی. حالا داری ما رو رنگ میکنی؟ ما خودمون گنجیشک رو رنگ میکنیم جای قناری میفروشیم!
دوباره خندیدند. کریم مرگ را جلو چشمانش دید. خواست حرفی بزند که سیلی محکمی به گوشش خورد. مردی که دمِ درِ اتاق ایستاده بود، گفت: «رشید کارو تموم کن. نفس کشیدن اون حالم رو به هم میزنه.»
رشیدالسلطان نگاهی به رفیقش کرد و گفت: «باشه لله، الآن حسابش رو کف دستش میذارم.» بعد نوک ششلول را روی پیشانی کریم گذاشت. کریم که تاکنون آن دو مرد را به خاطر پوشیده بودن صورتشان نشناخته بود، با شنیدن نام رشید و لله، رعشه بر تنش افتاد. فهمید که راهی برای فریب آنها نیست. تقلاّ کرد بلکه دست و پایش را آزاد کند، امّا نشد. یادش آمد که یکبار با رشیدالسلطان بر سر سهم خود از پول ترور دعوایشان شده و از آنجا رشید دل چرکین شده بود. لله هم از اشرار معروف بود و با هم برنامه ترورها را انجام میدادند. هر دو عضو گروه ترور دهشت بودند. کریم داشت خاطراتش را با آن دو مرور میکرد که صدای رشید بلند شد:
- خوک کثیف! تموم شد دورة سرمستیهای تو. شاخشونه کشیدنات دیگه تموم شد.
بعد ماشه را کشید. صدای گلوله همه چیز را تمام کرد.
کریم بدون اینکه آخ هم بگوید، با صورت به زمین افتاد. رشید نگاهی به جای گلوله کرد تا مطمئن شود که کار تمام است. اسلحه را در جیبش گذاشت. چند تا از عکسها را برداشت. به سرعت با لله از اتاق خارج شدند و در تاریکی شب، خانه را ترک کردند./پایان داستان اول
✳️ @ShahidRabe
ainak_shakh.pdf
1.41M
#PDF
📘👆 #فهرست ۳۱ داستان و مقدمه کتاب مستند داستانی عینک شیخ (۱۰ صفحه)
⬅️ به همراه 📞 تلفن تماس نمایندگی های پخش در شهرستانها
✳️ @ShahidRabe
هدایت شده از کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
🏴 ۴-۳ اردیبهشت، ایام ارتحال فیلسوف و حکیم متأله، میرزا مهدی آشتیانی(ره) از شاگردان درس خارج فقه و اصول مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره).
🌹«رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات»
اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم
✍ در تهران زاده شد. پدر او میرزا جعفر، برادر زاده و داماد میرزا محمد حسن آشتیانی ره (۱۳۱۹ق/۱۹۰۱م) از عالمان بزرگ و مجاهد تهران و از دوستان و همفکران مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره) در جنبش تحریم تنباکو بود.
میرزا مهدی دوران کودکی و نوجوانی را در تهران گذراند.
اشاره به برخی از اساتید مشهور وی:🔰
برای آموختن علوم رایج زمان، در درس استادان مشهور تهران شرکت کرد. ادبیات ، اصول و فقه را در حد سطح، نزد پدر، خارج فقه و اصول را نزد مرجع شهید علامه شیخ فضلالله نوری(۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م). مبانی ریاضیات را در مکتب میرزا غفّارخان نجمالدّوله(از مقلدین و هم مباحثان نجوم و ریاضی مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری و رابط شیخ شهید نوری با سید جمال الدین اسد آبادی) ...تعلیم دید. فلسفه مشّاء را نزد میرزا حسن کرمانشاهی و...آموزش دید.
آشتیانی در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م برای ادامه تحصیلات عالی عازم عتبات شد ولی به علت بیماری پس از یک سال اقامت به ایران بازگشت. در سال ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م بار دیگر به عتبات سفر کرد و در درس سید محمدکاظم یزدی (صاحب عروه و از دوستان و همفکران مرجع شهید علامه نوری ره۱۲۴۷-۱۳۳۷ق/۱۸۳۱-۱۹۱۸م) شرکت جست. پس از اقامت کوتاهی باز به ایران برگشت.برای سومینبار عازم عتبات گردید و در این سفر در درس علمای دیگری مانند آقاضیاءالدین عراقی (۱۲۸۷-۱۳۶۱ق، ۱۸۷۰-۱۹۴۲م) و وسید ابوالحسن اصفهانی و... حاضر شد.
وی نه تنها یک عالم دینی متبحّر و فیلسوفی بلندپایه و عارفی آشنا به عوالم نظری بود، بلکه انسانی معتقد و عالمی عامل و اهل سیر و سلوک بود و این بر قدر علمی و مرتبت اجتماعی و تأثیرگذاری وی بر شاگردانش میافزود. او خود نیز همواره قدر دان اساتید خویش، به ویژه استادِ بُزرگش علامه شیخ فضل الله نوری بود و از ایشان به عنوان جامع علوم معقول و منقول یاد می کرد.
از ویژگیهای او این بود که در محدوده جغرافیایی ایران و عراق و نیز در دایره کتاب و مدرسه ماندگار نشد و به سیر و سیاحت نیز پرداخت و از این رهگذر تجربههای فراوان به دست آورد.
تألیفات:
آشتیانی دارای تألیفات چندی است که عمدتاً درباره عرفان و فلسفه نوشته شده است. برخی از آثار وی عبارتند از:
۱. اساسالتوحید، فارسی، تهران، ۱۳۳۰ش.
۲. تعلیقه رشیقه علی شرح منظومهالسبزواری، عربی.
۳. حاشیه بر اسفار، عربی.
۴. حاشیه بر شفاء.
۵. حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری . ۶. حاشیه بر رسائل شیخانصاری.
۷. رسالهای در جبر و تفویض و علم اجمالی و طلب و اراده و وحدت وجود و قاعده صدور.
۸. حاشیه بر فصوص محیالدین عربی.
۹. حاشیه بر فصوص فارابی .
۱۰. حاشیه بر مصباحالانس.
نام برخی از شاگردان وی چنین است:
آقا سید علی سیستانی، آقا میرزا ابوالحسن شعرانی، آقا سید جلال الدّین آشتیانی، دكتر مهدی حائری یزدی، آقا شیخ محمد تقی جعفری، آخوند ملا علی همدانی، استاد شهید مرتضی مطهری، پرفسور عبدالجواد فلاطوری، استاد بدیع الزمان فروزان فر، دكتر مهدی محقق، دكتر ابراهیم آیتی و...
سرانجام او در ۶۴ سالگی و پس از یک عمر تلاش علمی در سوم اردیبهشت ۱۳۳۲ش در تهران، درگذشت و در قم در رواق بالاسر حضرت معصومه علیهالسلام به خاک سپرده شد/ویکی فقه، ویکی شیعه، حوزه نت، دانشنامه اسلامی، ویکی پدیا و...
✳️ @ShahidRabe
هدایت شده از کانال تخصصی شهید رابع علامه شیخ فضل الله نوری
#دانستنیهای_حوزوی
‼️#مبتکر تنظیم و انتشار اولین رسالههای توضیح المسائل به صورت #پرسش_و_پاسخ 🔰
✍ مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)، پس از حدود ۲۰ سال اقامت در عتبات و کسب دانش کلان و جامعیت علمی، در محرم ۱۳۰۳ ق با کوله باری گران از دانش و تقوا به عنوان جامع علوم معقول و منقول، با نظر استادش میرزا محمد حسن شیرازی (مرجعیت عام وقت) از سامرا به ایران/ تهران بازگشت، تا به صورت پاره ای از وجود میرزای شیرازی، زعامت دینی و سیاسی مردم را عهده دار گردد. مرحوم علامه عبدالحسین امینی(صاحب الغدیر) می گوید: [شیخ فضل الله] مرجعیت تام پیدا کرد، وقتی به ایران آمد...
ارتباط شیخ با استادش، میرزای شیرازی، که از وی همه جا به سیدنا الاستاد، تعبیر می آورد، چنان صمیمی و مستحکم بود، که میرزا، در پاسخ به این سؤال که آیا اجازه می فرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات فتوا به "غیر" به شیخ فضل الله رجوع کنیم [از ایشان تقلید کنیم]؟ فرموده بود:
میان من و شیخ فضل الله، غیریتی نیست، او خود من و نفس من است!
شیخ فضل الله نیز، با اینکه بر اساس لیاقت هایش در جایگاه مرجعیت قرار گرفته بود، ولی با این حال، با تقوایی مثال زدنی، اهتمام بسیاری در حفظ حریم و حرمت مرجعیت میرزا داشت. برای نمونه، در سال های ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ ق ضمن خدمات علمی- فرهنگی و اجتماعی خود در پایتخت، جهت تسهیل در دسترسی سریع و آسانِ[۱]*مقلدینش، فتاوای میرزای شیرازی را مبنای رساله عملیه خویش قرار داد و در انطباق با فتاوای خود، با اضافات و اصلاحاتی (پاسخ به احتیاطات میرزا، رفع شبهه و اشکال از برخی پاسخ ها و اضافه کردنِ فتاوای خویش) آنرا طبع کرد و در چند رساله، به صورت پرسش و پاسخ منتشر نمود.
در آغاز یکی از این رساله ها چنین آمده است...🔰
این [تعداد] مسأله که در این اوراق مسطور است، از فتاوای جناب حجت الاسلام سیدنا الاستاد میرزای شیرازی(دام ظله) می باشد...
«مقلدین به آن عمل نمایند، صحیح است ان شاء الله. حرّره الأحقر فضل الله نوری، فی ۲۹ شهر صفر ۱۳۰۶»
✍ برخی از رساله های شیخ، به شرح ذیل است🔰
📗 رساله ۶۰ مسأله/چاپ سنگی، تهران ۱۳۰۶، به کتابت احمد تفرشی
📘 رساله ۲۳۶ مسئله(النافع المسائل یا زبدة المسائل)، ۱۳۰۵چاپ در تهران-۱۳۰۶چاپ در بمبئی، به کتابت عبدالحسین بن مفید شیرازی، موجود در کتابخانه دانشکده الهیات تهران(فهرست نسخ خطی ص ۲۴۳)
✍ در سال ۱۳۱۱ق تحت نظر جامع مرجع شهید، این دو رساله (۶۰ و ۲۳۶ مسأله) با یکدیگر، تجمیع و در چاپخانه مفید عام پریس لاهور، تحت عنوان سؤال و جواب (۲۹۶ مسأله) به چاپ رسید.
📙 اجوبة المسائل، به کتابت غلامحسین خوانساری در صفر ۱۳۰۸/موجود به شماره ۱۳۷۴۰ در فهرست آستان قدس رضوی، ج۲۳، ص ۶۳)
✍ تقریظ شیخ در یکی دیگر از این رساله ها:🔰
«...باکی نیست برای مقلدین، که عمل نمایند به آنچه در این رساله مذکور است. إِنْ شَاءَ اللَّٰهُ تعالی.حرّره الأحقر فضل الله نوری»
[۱]* درگذشته های دور، مقلدینِ مجتهدین، برای سؤالهای شرعی خود، ناچار بودند یا مستقیماً به مرجع خود مراجعه کنند یا به نمایندگان آن مرجع! و این امر مستلزم صرف وقت و طینمودن مسافت های بعضاً طولانی بود و متحمل شدن هزینه های زیاد و این در حالی بود که نمایندگان مجتهدین نیز برای کسب تکلیف و دریافت پاسخ، با همین مشکل مواجه بودند! از این رو مجتهد بصیر، مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره)، با عنایت به این مشکل و جهت تسهیل مقلدینِ خود و مقلدینِ میرزای شیرازی، دست به این #ابتکار زده و نسبت به تنظیم و انتشار رسالههای مسائل احکامِ مبتلابه به شیوه پرسش و پاسخ، اقدام مینماید.
🔸با بهره گیری از: الذریعة إلی تصانیف الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی/اَعیانُ الشّیعه، سید محسن امین/شهداء الفضیلة، علامه امینی/ک، مجموعه رسائل...شیخ فضل الله، محمد ترکمان/ ک، تنهای شکیبا، علی ابوالحسنی(منذر)/مهدی انصاری، همایش دیده بان بیدار، حرم حضرت عبدالعظیم ع، ۹۶/۵/۱۸ و...
✳️ @ShahidRabe