اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند.
یک هفته،مهمان بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم.
یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود.
ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم.
بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
#پدرشهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📚صندوقچه گل رز
🌷🌷
@shahidrahchamani
اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند.
یک هفته،مهمان بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم.
یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود.
ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم.
بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
#پدرشهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📚صندوقچه گل رز
🌷🌷
@shahidrahchamani
اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند.
یک هفته،مهمان بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم.
یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود.
ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم.
بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
#پدرشهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📚صندوقچه گل رز
🌷🌷
@shahidrahchamani
اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند.
یک هفته،مهمان #بی_بی_زینب سلام الله علیها و #حضرت_رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم.
یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود.
ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم.
بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
#پدرشهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📚صندوقچه گل رز
🌷🌷
@shahidrahchamani
اسفند ۹۳ چهل و پنج روزی می شد که #ابوالفضل سوریه بود.همه دلتنگش شده بودیم . ابوالفضل تماس گرفت و گفت بیایید سوریه چند روزی با هم باشیم و بعد برگردیم. دعوتش را قبول کردیم و با همسر و عروسم عازم سوریه شدیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه دمشق ابوالفضل را آنجا زیارت کردیم و با هم رفتیم هتل. آن زمان،اوضاع سوریه، شرایط جنگی داشت طوری که جرات نمی کردم تنهایی از هتل خارج شوم. صدای تیر اندازی به قدری زیاد بود که گمان می کردم ممکن هست هر لحظه ما را بزنند.
یک هفته،مهمان بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها بودیم.هر روز به زیارت این بزرگواران می رفتیم.
یک هفته کنار ابوالفضل بودیم. شاید بهترین روزهایی که توانستیم ابوالفضل را بیشتر ببینیم همان ایام بود. باهم حرف های مردانه میزدیم ، درد دل می کردیم و زیارت می رفتیم؛ روزهای قشنگ و بیادماندنی بود.
ابوالفضل می گفت:بابا کار خوبی کردید که آمدید خیلی دلتنگتان شده بودم.
بعد از یک هفته خاطره، به اتفاق ابوالفضل به ایران برگشتیم.
#پدرشهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📚صندوقچه گل رز
🌷🌷
@shahidrahchamani