eitaa logo
«شهید رسول خلیلی»❤️🕊️
333 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
20 فایل
「بِسمِ‌رَ‌بِ‌القاصِمِ‌الجَبارین♥️🕊」 #شهید_رسول_خلیلی🌿 🔸️تولد:1365/9/20 🔹️پرکشیدن:1392/8/27 🔸️محل شهادت:سوریه 🔹️مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا 🔸️دانشجوی:رشته مدیریت حالاکه دعوتت کرده بمون♥️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨 🌨 حسابی کلافه شده بودم. نمی‌فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن. از طرف خانم‌ها چند تا خواستگار داشت، مستقیم بهش گفته بودن.😐 اون هم وسط دانشگاه😐 وقتی شنیدم گفتم چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه باهام ازدواج کن.😑 اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی‌شد. عجیب‌تر این‌که بعضی از آن‌ها حتی مذهبی هم نبودند..☹️ به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی‌شد..! براش حرف و حدیث درست کرده بودند! مسئول بسیج خواهران ، تأکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق نداره جواب تلفن رو بده😬 برام اتفاق افتاده بود که زنگ بزنه و جواب بدم باورم نمی‌شد این صدا صدای اون باشه بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش حرف می‌زد تن صداش موج خاصی داشت😁😅 از تیپش خوشم نمیومد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته‌ بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید و پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که مینداخت روی شلوار. توی فصل سرما با اورکت سپاهیش تابلو بود😑 یه کیف برزنتی کوله مانند یه وری مینداخت روی شونش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ میشد😐😂 راه که می‌رفت کفشش رو روی زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد ادامـہ‌دارد . . . بہ‌قـلم‌‌✍🏻⁩«محمدعلۍجعفرۍ🌿» 🌨 ❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ چرا ابراهیم هادی؟! تابستان سال ۱۳۸۶ بود.در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم .من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب ؛ وقتی به اطراف خود نگاه کردم ؛ با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد؛ جزیره ای در میان دریاست! امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه ای سفید بود.از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد.از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می شناسی؟ جواب داد:حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند.استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم. سکوت عجیبی بود همه به ایشان نگاه می کردند.ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا؛ مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می دانند و...اما رفقای عزیز؛ بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند. بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد که بلوز قهوه ای بر تنش بود. خوب به عکس خیره شدم.کاملاً اورا شناختم.من چهره اورا بارها دیده بودم.شک نداشتم که خودش است.ابراهیم بود؛ ابراهیم هادی!! ...
آقای جلیلی چه عملکرد هایی داشته؟
📣فردا چه اتفاقاتی رخ داده است؟ وقایع روز پانزدهم محرم و ماجرای مسلمان شدن راهب مسیحی وقایع روز پانزدهم محرم سال 61 هجری محرم و قصه غمبار کربلا تمامی ندارد، روزها، ساعات و دقایق این ایام چه سخت بر آل رسول می‌گذرد. شنیدن و یا خواندن حوادث تلخ این ایام برای محبان آل رسول سخت است،‌ اما اهل بیت پیامبر، نه خواندند و نه شنیدند، بلکه با چشمان گریان و دل‌های شکسته سر مبارک امام معصومی را بر سر نیزه دیدند که بارها پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست نوازش بر آن سر می‌کشید و می‌ فرمود: ‌«حسین منی و انا من حسین» یزید بن معاویه (لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید. در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آن ها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
آرزوی معصومه شهادت بود نرجس عباس‌آبادی یکی از دوستان شهیده کرباسی گفت: سال ۲۰۰۶ که جنگ در لبنان شروع شد معصومه تازه‌ به لبنان آمده بود آرزوی او شهادت بود. گاه‌گاهی هم این آرزوی شیرین را به زبان می‌آورد، مثلاً سال ۲۰۰۶ در برابر اصرارهای خانواده و اطرافیان که از او می‌خواستند به ایران برود، می‌گفت «همین‌جا می‌مانم، کنار مردم لبنان مقاومت می‌کنم و اگر قسمتم بود شهید می‌شوم.» پای حرفش هم ماند، تا روز آخر جنگ در لبنان بود و ترجیح داد آوارگی را به جان بخرد اما کنار مردم باشد. علاوه بر خودش و همسرش باکی نداشت اگر پنج فرزندش هم در این مسیر مقدس فدایی شوند. همیشه می‌گفت «فرزندانم تقدیم به مقام معظم رهبری هستند.» بسیار مؤمن و ولایتی بود. هر جا حرفی از کار فرهنگی می‌شد معصومه اولین نفر آنجا حاضر می‌شد. زیاد می‌شنیدم که لبنانی‌ها را تشویق به یادگیری زبان فارسی می‌کرد. می‌گفت «زبان فارسی‌، زبان انقلاب و جمهوری اسلامی است.» وی افزود: هر هفته معصومه را در مراسم‌ دعای کمیل می دیدم. آخرین بار این مراسم‌ قبل از شهادت ابراهیم عقیل و حمله به ضایحه برپا شد. آن روز معصومه مثل همیشه سر حال نبود، صورت مهربان و پر انرژی‌اش رنگ دلهره داشت و نگران مردم لبنان بود. می‌گفت «حالا مردم لبنان باید دوباره خانه‌هایشان را رها کنند و آواره شوند. خانه‌هایی که ۱۸ سال برایش زحمت کشیده‌اند، اما می‌دانم آن‌قدر قوی هستند که هر چه که بشود می‌گویند فدای سر سید سیدحسن نصرالله که شهید شد». متن از سایت خبرگزاری جمهوری اسلامی
42.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور با خویشانی که از ما بُریدند ارتباط برقرار کنیم؟! اول💌کمک جانی (در جایی که به حق است) دوم💌کمک مالی سوم💌کمک فکری