eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
736 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت باب الحوائج https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت_امام_موسي_كاظم شهادت حضرت باب الحوائج امام‌موسے‌ڪاظم‌(؏)تسلیت🖤 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی نظر پیغمبر خاتم در مورد خانما چیه؟؟!...... تقدیم به دختر خانم ها🌹 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😅 ‼️خانوم خوشگله شماره بدم❓☹️ ⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت❓😏 🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀 ⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . .😔 💔این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.🚌 🌼به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت🐾 🍃شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛🌘 🧕دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . .👣 خستہ . . .🖤 💔انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️😭 🧣رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . .🙃 🌙وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . .🦋 💫زیر لب چیزی می گفت انگار‼️ 🕊خدایا ڪمڪم کن . . .💜 🍁چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با 👓صدای زنی بیدار شد. . .💤 👋خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی،🤗 👀مردم می خوان زیارت کنن‼️ 🏘دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند . . .🚕 به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد. ـ ـ🚀 اما . .🤔 🌠اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . .‼️ 🐷دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . .🙃 🐝انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . .🙂 🦋احساس امنیت میکرد . .💚 🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . .😇 🐬فکر کرد شاید اشتباه میکند. . .🧐 ♨️اما اینطور نبود!❣ ☝️یک لحظه به خود آمد . .🍃 😍دید امامزاده را سر جایش نگذاشته است .... https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♡به وقت حرف های قشنگتون♡😊
سلام علیکم 🌹 من خودمم هنوز توشوکه ام😬 رمان تموم بشه حتما میزاریم...😁
سلام علیکم🌹 پس اجازه بدید برم رمان رو سانسور کنم ریحانه بشه زنش ...تمام خیالاتتون به هم بخوره😂 بیاید پیوی منتظرتون هستم 😁
سلام علیکم🌹 😳کانالمون خوب نیست ...عالی هم نیست ..اخیش فوق العادست..😅👌 ممنون ازتون😊
سوال ۱:توایران سوال ۲:جواب ندارد
سلام علیکم🌹 چشم ممنون ازتون ...
سلام علیکم🌹 بفرمایید شما راحت باشید ...شیرینیش یادتون نره https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸رمـــان ... 🌸🍃 قسمت آقاے رسولے رییس دانشگاہ دستے بہ صورتش ڪشید و گفت: _ڪہ اینطور!😐 دست هاش رو،روے میز بهم گرہ زد و ادامہ داد: _بنیامین عظیمے پروندہ جالبے ندارہ!فڪرڪنم با این چیزایے هم ڪہ گفتے وقتش شدہ اخراج بشہ!😏 از روے صندلے بلند شدم، ڪیفم رو انداختم روے دوشم. _هرطور صلاح میدونید،دلم نمیخواد آقاے سهیلے بے گناہ این وسط بسوزن!😒 آقاے رسولے لبخندے زد 🙂و گفت: _این وصلہ ها بہ امیرحسین نمے چسبہ! خوب میشناسمش!😊 سرم رو تڪون دادم و گفتم: _میتونم برم؟ با دست بہ در اشارہ ڪرد و گفت: _آرہ دخترم ممنون ڪہ اطلاع دادے! با گفتن خدانگهدار از اتاق خارج شدم، سهیلے رو از دور دیدم ڪہ بہ این سمت مے اومد،آروم بہ سمتش رفتم،چند قدم باهام فاصلہ داشت، با صداے آروم گفتم سلام! زیر لب جواب داد خواست بہ راهش ادامہ بدہ ڪہ گفتم: _میخواستم باهاتون صحبت ڪنم! با فاصلہ رو بہ روم ایستاد،دست بہ سینہ جدے،نگاهش رو دوخت پشت سرم! پیرهن ڪرم رنگ یقہ آخوندے با شلوار ڪتان مشڪے پوشیدہ بود،مثل همیشہ مرتب و تمیز! محڪم اما با تُن آروم گفت: _درخدمتم اما ممنون میشم از این بہ بعد ڪارے داشتید تو ڪلاس ها بگید! متعجب😳 نگاهش ڪردم جدے رو بہ رو نگاہ مے ڪرد،منظورش رو خوب فهمیدم، درحالے ڪہ سعے مے ڪردم آروم باشم گفتم: _عذر میخوام اما عاشق چشم و ابروتون نیستم! خواستم بگم با آقاے رسولے درمورد اتفاقات اخیر صحبت ڪردم.😏 چیزے نگفت،ادامہ دادم: _همہ چیزو حل مے ڪنن ببخشید ڪہ تو دردسر افتادید. با ڪنایہ اضافہ ڪردم: _بہ قدرے براتون آزاردهندہ بودہ ڪہ ذهنتون خستہ شدہ رفتہ سراغ فڪراے بیخودے!😏 دست هاش رو از دور سینہ ش آزاد ڪرد، صورتش رو بہ روے صورتم بود اما چشم هاش من رو نگاہ نمے ڪرد!✋ _خانم هدایتے یہ سوال بپرسم؟ با دلخورے گفتم: _بفرمایید! +سوتفاهم هایے ڪہ براے عظیمے پیش اومدہ براے شما ڪہ پیش نیومدہ؟!😐 با چشم هاے 😳گرد شدہ نگاهش ڪردم! فڪر مے ڪرد منظورے دارم ڪہ باهاش صحبت مے ڪنم،خودش ڪمڪ ڪرد! دلم نمیخواست ماجراے امین اما بہ صورت توهمات این طلبہ شروع بشہ! بہ قدرے عصبے شدم ڪہ ڪم موندہ بود فحشش بدم!😠😤 صدام رو ڪنترل ڪردم اما با حرص گفتم:😠😬 _براتون نامہ فدایت بشوم ڪہ نفرستادم ڪمڪم ڪنید خودتون دخالت ڪردید! انگشت اشارہ م رو،رو بہ پایین گرفتم و ادامہ دادم: _از هرچے فڪر ڪنید ڪمترم اگہ دیگہ تو ڪلاس هاتون شرڪت ڪنم تا توهماتتون بیشتر از این ادامہ پیدا نڪنہ!😠 نگاهش رو دوخت بہ ڪفش هاش آروم گفت: _منظورے نداشتم اما اینطور بهترہ!😐 نگاہ تندے بهش انداختم و با قدم هاے بلند ازش دور شدم، با خودش چے فڪر مے ڪرد؟!😠 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii❤️ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت بهار با ناراحتے گفت:😒 _حالا جدے نمیاے؟ با یادآورے ماجراے چند روز پیش عصبے شدم،با حرص گفتم:😠😬 _نہ پس الڪے الڪے نمیام،پسرہ ے... ادامہ ندادم،بهار بطرے آب معدنے رو گرفت سمتم. 🍶 _بیا آب بخور حرص نخور! 😕 با عصبانیت دستم رو ڪوبیدم روے نیمڪت و گفتم: _آخہ با خودش چے فڪر ڪردہ؟ڪہ عاشقشم؟لابد عاشق اون ریش هاش شدم!😠 بهار ڪمے از آب نوشید و نفس عمیق ڪشید! متعجب گفتم:😳 _چرا اینطورے میڪنے؟ ڪمے رفت عقب انگار ترسیدہ بود! _خشم هانیہ! 😄😥 پوفے ڪردم: _بے مزہ! یهو بهار با ترس بہ پشت سرم زل زد و بلند شد ایستاد،سریع گفت:😨 _سلام استاد سهیلے! نفسم تو سینہ حبس شد! دهنم باز موندہ بود،یعنے حرف هام رو شنیدہ؟! بہ زور دهنم رو بستم،آب دهنم رو قورت دادم،هانیہ مگہ مهمہ؟خب شنیدہ باشہ! اصلا حق داشتے! سرفہ اے ڪردم و بلند شدم اما خبرے از سهیلے نبود! 😐با صداے خندہ ے بهار سرم رو برگردوندم! 😃 با خندہ نشست، چپ چپ نگاهش ڪردم،همونطور ڪہ داشت مے خندید گفت: _واے هانیہ!قبض روح شدیا! 😃 حق بہ جانب گفتم: _اتفاقا میخواستم ڪلے حرف بارش ڪنم! 😬 چادرم رو مرتب ڪردم و دوبارہ نشستم! _نمیشہ ڪہ نیاے!🙁 بطرے آب معدنے رو برداشتم،همونطور ڪہ بہ بطرے زل زدہ بودم و مے چرخوندمش گفتم: _خودم میخونم چند تا جلسہ ڪہ بیشتر نموندہ،جزوہ ها رو برام بیار! بهار چیزے نگفت،چند دقیقہ بعد با تعجب خیرہ 😳👀شد بہ ورودے ساختمون دانشگاہ🏢 سریع بلند شد و گفت: _هانیہ پاشو بریم! زل زدم بهش:👀 _چرا؟ دستم رو گرفت،بلند شدم، بنیامین با عجلہ داشت مے اومد بہ سمتمون، سهیلے و رسولے هم پشت سرش! همہ چیز رو حدس زدم، چند قدم موندہ بود بنیامین بهم برسہ ڪہ سهیلے از پشت بازوش رو گرفت و با اخم گفت: _سریع برو بیرون!😠 بنیامین پوزخندے زد و گفت: _حسابم با تو جداست برادر!😏 رسولے با تحڪم گفت: _ولش ڪن امیرحسین،الان از حراست میان!😏 سهیلے همونطور ڪہ بازوے 💪بنیامین رو گرفتہ بود گفت: _ولش ڪنم یہ بلایے سرشون بیارہ؟! بنیامین انگشت اشارہ ش رو بہ سمتم گرفت و گفت: _خودت بازے رو شروع ڪردے،منم عاشق بازے ام!😏 بدون اینڪہ حرف هاش روم تاثیر بذارہ زل زدم👀👀 توے چشم هاش بدون ترس! چیزے نگفتم،بازوش رو از دست سهیلے جدا ڪرد و از دانشگاہ خارج شد! سهیلے همونطور ڪہ با اخم بہ رفتن بنیامین نگاہ مے ڪرد گفت: _شما مگہ ڪلاس ندارید؟!عذر تاخیر قبول نیست!✋ رسولے با دست زد رو شونہ ش و گفت: _استاد من برم تا ترڪشت بہ من نخوردہ!😄 معلوم بود خیلے صمیمے هستن،سهیلے برگشت سمتش و آروم چیزے گفت، رسولے رو بہ من گفت: _خانم هدایتے نگران چیزے نباشید حرف زیادے زد پروندہ ش براے همیشہ بستہ شد!😊 با خونسردے سرم رو تڪون دادم،بهار بازوم رو گرفت با لبخند گفت: _نشنیدے استاد چے گفتن؟!بدو بریم سرڪلاس!😉 چشم غرہ اے بهش رفتم. _برو بهار ڪلاست دیر نشہ!😠 سهیلے برگشت سمتم با تحڪم گفت: _خانم هدایتے من اجازہ ندادم ڪلاس هام نیاید!سریع سر ڪلاس وگرنہ طور دیگہ اے برخورد مے ڪنم! با تعجب نگاهش ڪردم،😳 با خودش چند چند بود؟!🙁خواستم چیزے بگم ڪہ بهار بازوم رو بشگون گرفت و سریع دنبال خودش ڪشید بہ سمت ساختمون! سهیلے همونطور ڪہ نزدیڪمون راہ مے اومد گفت: _منظور من چیز دیگہ اے بود،اشتباہ برداشت ڪردید! منظورش برام مهم نبود،ڪلا برام مهم نبود!😕 🍃🌸ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌸رمـــان ... 🍃🌸 قسمت آروم پاهام رو،روے برگ هاے خشڪ گذاشتم،ڪوچہ خلوت بود و چادرم رو باد 🌬بہ بازے گرفتہ بود. ڪلید رو انداختم داخل قفل🔐 و چرخوندم، در خونہ باز بود،بہ نشونہ تاسف سرم رو تڪون دادم و همونطور ڪہ وارد خونہ مے شدم گفتم: _مامان خانم خودت هے بہ ما گیر مے دے پاییزہ درو خوب ببندید اونوقت خودت درو تا آخر باز گذاشتے؟😕 چادرم رو درآوردم و آویزون ڪردم، مادرم جواب نداد! در رو بستم و بلند گفتم: _مامان!🗣 جوابے نگرفتم، وارد آشپزخونہ شدم،هروقت بیرون مے رفت روے در یخچال برام یادداشت مے ذاشت، اما خبرے از یادداشت نبود!😨حس بدے بهم دست داد، دلشورہ! سریع موبایلم 📱رو درآوردم و شمارہ موبایلش رو گرفتم،صداے زنگ موبایلش از اتاق خواب مشترڪش 🎶با پدرم اومد! وارد اتاق شدم،در ڪمد باز بود و لباس ها روے زمین پخش شدہ بود!😨😳 نگران شدم،حتما اتفاقے افتاد بود! موبایل رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و در همون حین علامت قرمز رو لمس ڪردم! با عجلہ رفتم بہ سمتم در و چادرم رو برداشتم،در رو باز ڪردم، داشتم چادرم رو سر مے ڪردم ڪہ شهریار 😒وارد شد! ڪمے آروم شدم، نگاهش افتاد بهم،صورتش درهم بود! مطمئن شدم اتفاقے افتادہ! رو بہ روش ایستادم و گفتم: _داداش چیزے شدہ؟ 😟 چیزے نگفت و وارد خونہ شد! ڪلافہ دنبالش رفتم.🚶♀ _شهریار،داداشے دارم با تو حرف میزنم! چرا مامان نیست؟ نگو نمیدونے!♀ برگشت سمتم، دستش رو برد بین موهاش و پوفے ڪرد! با نگرانے نگاهش ڪردم اما چیزے نگفتم! لب هاش بہ هم خورد: _مریم تصادف ڪردہ! گنگ نگاهش ڪردم فڪرم رفت سمت هستے دوماهہ! گفتم: _چیزیش شدہ! اتفاقے براے هستے افتادہ؟😨 سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد: _نہ هستے همراهش نبودہ!😔 با تردید نگاهم ڪرد و ادامہ داد: _هانیہ،مریم درجا تموم ڪردہ!😞 چشم هام رو بستم، سخت نفسم رو بیرون دادم! خبر برام عجیب و نامفهوم بود!مریم، مرگ، هستے، امین، علاقہ! همش توے سرم مے چرخید! احساس عجیب و بدے داشتم! چشم هام رو باز ڪردم: _بگو شوخے میڪنے!😥 سرش رو تڪون داد و اشڪے😢 از گوشہ چشمش چڪید! گذشتہ نباید برمے گشت! 🍃🌸ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رهبر بشنویم🎙 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چـــ🧕🏻ــادر من یک تکه پارچه نیست... که به روانشناسی رنـ🌈ـگ ها حواله اش بدهید.. چادر من یک ارزش ارزشمند اســـ😌ـــت... https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[مومن به عشقت میشوم ، کافر به هر دینی دگر ]دل دل نکن ، دل داده شو.... پیغمبر اشعار من❤ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یاصاحب‌الزمان ✨تا کی به لب دعای فرج، تا کی انتظار؟! ✨آقا به حقّ فاطمه، پا در رکاب کن... «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یڪ‌خاطرھ‌ا‌زشہید همسر‌شہیدحججے‌‌میگفتن‌یڪے‌از‌آرزوهاے ‌آقا‌محسن‌این‌بود میگفت:زهر‌اب‌نظرت‌من‌شہید‌بشم‌حاج‌محمود ڪریمی و سید رضا نریمانے براے من مداحے میڪنن؟! منم گفتم:مگہ اونا بیکارن کہ بیان براے تو مداحے ڪنن😁 گفت ولے من آرزومہ🙃♥️ دقیقا بعد‌ا‌اینڪہ‌شہید‌حاج محمود ڪریمی و حاج سید رضا نریمانی اولین مداحین بودن ڪہ برای محسن مداحے ڪردن و ب آرزوش رسید🌸🌱 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻لرزه براندام دشمنان نظام وانقلاب بااعلام کاندیداتوری دکترسید محمد. تحلیل شبکه‌ای معاند ضد انقلاب واذعان به قدرت وتوانایهای دکترمحمد https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یکی از فرزاندان آیت الله سلطانی طباطبایی(ره) می گوید: یک روز نشسته بودیم؛ با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم، به ایشان گفتم: اگر بنا بشود که شما به من فقط یک نصیحت بکنید، چه می گویید؟ ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند: 👌 آبروی کسی را مبر! "آیت الله فاطمی نیا " 📚 کتاب نکته ها از گفته ها، دفتر اول، ص۴۰ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌