eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
753 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
•|🧡✨|• الایااَیُّهاالحـاجے چہ‌هاڪࢪدۍٺوبادلہا ڪہ‌درتفسیࢪٺوگیج‌اند توضیح‌المسائلھا♥️🙃
💞 💞 قسمت . دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕 . با سمانه رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد... تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐 . من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به اقا سید حالی کنم😕 باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞 ولی نه... من و نمیزاره😕✋ ای کاش پسر بودم😔 اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم😟 برای ثبت نام مشهد😔 ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞 ای کاش... ای کاش....😔 . ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞 . امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه . زهرا بهم گفت _بعد امتحان برم آقا سید کارم داره.. . -منو کار داره؟!😯 . -آره گفته که بعد امتحان بری دفترش . -مطمئنی؟!😯 . _آره بابا...خودم شنیدم😊 . بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد . -ریحانه خانم😉 . -بازم شما؟! 😯😡 . -اخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕 . -اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم 😕وگرنه جواب من واضحه لطفا این رو به خانوادتون هم بگید😐 . -میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😟 . -خیلی وقت ها ادم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐☝️ . -این حرف آخرتونه؟!😒 . -حرف اول و آخرم بود و هست😑 . وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و اروم در زدم😊 . . -رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش🖥⌨ مشغول تایپ چیزیه. . منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐 . (فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاک میکنه)😑😒 . -ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😕 . -بله بله😬 . (همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود )😡 . -خوب مثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒 . -نه نه..بفرمایید الان میگم راستیتش چه جوری بگم؟!😞 لا اله الا الله...😬 میخواستم بگم که...😟 . -چی؟!😯 . -اینکه .... . ادامه دارد... . منبع👇 Instagram:mahdibani72
💞 💞 قسمت . . -اینکه ... . -سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه . -اینکه... اخه چه جوری بگم...لا اله الاالله...😐 خیلی سخته برام . -اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟😯 . -نه...اینکه... خواهرم...راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته... شاید اصلادرست نباشه حرفم😒 ولی حسم میگه که باید بگم...😟 منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟! . -بفرمایید 😊 . _راستیتش…من... من...من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست😯🙈 . . -چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم😶 تا شنیدم تو دلم غوغا 💓شد ولی به روی خودم نیاوردم😌 . -ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی...😔✋ . -بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود😯 . _باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید😔 درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد.😕 و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه😔 من از بچگی عاشقشم😕 خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم😞 . دیگه تحمل نکردم 😡میدونستم داره زهرا رو میگه 😢اشک تو چشمام حلقه زد😢 به زور صدامو صاف کردم و گفتم _خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی😢😒 . . -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم😯😕 . -هیچی نگید😒✋ . و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط 🌳صدای گریه هام بلند بلند شد😭 تمام بدنم میلرزید😢 احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود.. پاهام رمق دویدن نداشتن 😢 توی راه زهرا من و دید و پرسید _ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم😢😢 تو دلم فقط بهشون فحش میدادم . . رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم😢 گریه ام بند نمیومد😢😢 گریه از سادگی خودم😔 گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم 😔 . پسره زشت بدترکیب صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی😢 منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه😢 اصلا حرف مینا راست بود.😔 اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن😔 ولی... اما این با همه فرق داشت 😢 . زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم..😭 گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 . ادامه دارد.... . نویسنده : منبع👇 Instagram:mahdibani72 💖کانال رمان های عاشقانه مذهبی در ایتا😍👌
◇الهم صلی علی محمد وال محمد◇ برقمون اومد😄😜😂😄 💪💪
ـــــــ"🇮🇷|○○ رمزقدرت‌مادرسلاح‌نیست؛👀 بلڪہ‌درعقیدھ‌برای‌مقابلہ‌بادشمن‌است...!🌪 🇮🇷 🔗 @shahidsarjoda
ز گهـواره تا گـور چـادرے هستـم بدجـور-!🦋😻 🍃°°🖤°°🍃
چه حال قشنگيه وقتی خُدا ميگه هر جا باشی كنارتم! :)💜🌧 ⸣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 🌷 حتما محتاجیم به دعا😔 اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک😭
سلام علیکم🌷 ممنون لطف دارید😊
💞 💞 قسمت . . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 . یه مدت از خونه بیرون نرفتم... حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...😔 درباره اینکه با چادر با وقارترم 😑 😐 ولی نه... 😔😔 . اصلا مگه من چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯 من به خاطر چادری شدم.😊 به خاطر اینکه قشنگ باشم نه پیش ...😕 حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار ؟!😯 . . ولی😢 ولی خدایا این رسمش بود...😔 منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔 خدایا رسمش نبود...😕 من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔 منو چیکار به بسیج؟!😢 اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔 اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! 😢 چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!😢 با ما دیگه چرا 😔 . . ولی خیلی سخت بود😢 من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢 هرجا میرم😔 هرکاری میکنم😔 همش یاد اونم😢 یاد لا اله الا الله گفتناش😕 یاد حرفاش😔 یاد اون گریه ی توی سجده نمازش 😢 میخوام فراموشش کنم ولی...😭 هیچی. . یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم... حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم.. چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔 . . تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...😯 . -سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا ) . گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑 . فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد . _(ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت) . نمیدونستم برم یانه...😕 مرگ و زندگی؟؟؟!😨 چی شده یعنی؟!😯 اخه برم چی بگم؟!😕 برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔 ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑... کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه😔 نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟! . نمیدونم...😕 . ادامه دارد.... . منبع👇
💞 💞 قسمت . . دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه😕 . راستیتش خیلی نگران شده بودم😨 . تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم😔 . کم کم اماده شدم که برم سمت دفتر😕 . توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم😐 صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم😕 اخه من که چیزی نگفته بودم 😔 اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم😕 انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن . . وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته . تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن😭 . -حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده . به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم😐 . یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن😢 . -چی شده زهرا؟!😯 . -ریحانه 😢...ریحانه 😢 . -چی شده؟؟😯 . -کجایی تو دختر؟!😢 . -چی شده مگه حالا؟!😕 . -سید...😢 . -آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟!😯 . -سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد😢 همش ناراحت بود به خاطر تو😢 عذاب وجدان داشت😔 میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد😔 میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه😔😢 . -الان مگه نیستن؟!😯 . -این نامه رو بخون😢...محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...میخواست حلالش کنی🙏 . -کجا رفتن مگه؟؟😯 . -یه ماه پیش به عنوان رفت و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر. بعضیا میگن دیدن که 😢 این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی😢 . _یعنی مگه امکان داره که ایشون😯😢 . -هر چیزی ممکنه ریحانه 😢 . -گریه بهم امان نمیداد...اخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟!😢 . -داداش محمد من اگه شهید شده باشه تازه به عشقش رسیده . _داداش محمد ؟!😳 . _اره...داداش محمد.. ریحانه، ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی..ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی 😔 . -چیا رو مثلا؟!😢 . -اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم. ولی تو فکر کردی ما...😥 . از شدت گریه هیچی نمیدیم😣😭 صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم 😢 فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢 . صدای لا اله الا الله گفتناش 😢 . . ادامه دارد.... . . نویسنده : منبع👇 Instagram:mahdibani72
دوپارت تقدیم‌نگاه هاتون 😍😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡اسلام علیک یااباصالح المهدی(عج)♡
💎⃟❄️ ... وقتےخود‌خدا‌توقرآنش‌دوبار‌میگه ﴿بعد‌هرسختے‌آسانے‌هست﴾ دیگه‌نگران‌چــــــــــے‌هستے؟! دلت‌رو‌آروم‌نگه‌دار(: ؟♥️🙂 @shahidsarjoda
🦋⃟📸 ! كوهِ دردم كه كُند ؛ نامِ حُسين آرامم ....🍃 @shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲⃟🍯 نزار ازت دور بشـ ـم ؛ بدونِ تـ ـو میمیـرم ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌ 💔|↫ 📲|↫ @shahidsarjoda
3660473104.mp3
4.7M
🎼⃟💔 ●زندگیمـو میدم بَرات حـسینـ قابلتو ندارهـ ایـن نفـسـ♥️ |↫ |↫ |↫ «"@shahidsarjoda
😢⃟💔 واگر در آتشم اندازی به اهالے آنجا خواهم گفتـ ڪہ دوستتـ دارم ارباب ...↫🖐🏼
می رسد آن روز... اللهم عجل لولیک الفرج✨ @shahidsarjoda
. |👤| . شهدا یہ ټیپۍ زدݩ ☁️^] ڪہ خـ♡ـدا نگاهشوݩ ڪرد! دنبال این بودݩ ڪھ.. خوشگل خوشگلا^] یوسف زهرا امام زماݩ نگاشوݩ ڪنہ..🌱^] حالا ټو برو هرټیپۍ-] ڪہ میخواۍ بزݩـ... اما . . . حواسټ باشہ{☝🏻} ڪے داره نگات میڪنہ..!🍁 ↯🌙 @shahidsarjoda