eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
736 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 حمید بود و تا مرحله داوری کاراته پیش رفت،چنان وقتش را تنظیم کرده بود که جای نداشت، حضور در ورزشگاه و تعلیم به ورزشکاران،حضور در حلقه های صالحین پایگاه به عنوان مربی و برنامه های دیگر... گاه چنان برنامه ریزی می کرد که تا پاسی از شب به کار و مشغول بود،حمید خاص و شده خدا بود. 🌷
هر بار مادرش تماس می گرفت کاملا مودبانه رفتار می کرد اگر دراز کشیده بود،می نشست اگر نشسته بود،می ایستاد می گفت: "درسته مادرم نیست و نمی بیند ولی که هست...♥️ 🕊
•|📿|• 🔆 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 🧐🤔 🍁 به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب😳😐 به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟🙄 رک و راست گفتم : بله میگیرم، 😁😌 🍁 حمید خندید😄 و گفت: چشم مهریه رو میدم😍😍، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد 🙂و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم،😊 حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 🍁 بعد از خواندن خطبه عقد 🧔🏻 به رستوران رفتیم،🍔 تا غذا 😋حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! 😉 پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 😁 🍁 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید😇😇 چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!❤️😍💋
♥️ خدا نڪند ڪه حرف زدن و نگاه ڪردن به نامحرم برایتان عادی شود ! پناه می‌برم به خدا از روزی ڪه گناه ، فرهنگ و عادت مردمم شود ! 🌹
🔴بسیار بود و خیلی به من احترام میگذاشت! . اگر جایی میرفت خوراکی اش را اصلا نمی خورد و حتما می آورد خانه تا باهم بخوریم(میگفت دلم نمیاد تنها بخورم!!!)...یا اینکه بلند پیش دوستانش می گفت یکی هم برمیدارم برای خانومم!! میگفتم «حمید جان اینکارو نکن درست نیست من خودم خجالت می کشم مؤذبم چون همدیگرو می بینیم تو‌مهمونی جایی...» . ایشون می گفت «اتفاقا من مخصوصا اینکارو می کنم تا بقیه هم یاد بگیرن که به همسرشون احترام بگذارن به همسرشون محبت کنن!....» 🌷 متولد ۱۳۶۸ شهادت: ۴/آذر/۹۴
🌹روایت همسر شهید حمید سیاهکالی: جمعیت زیادی امده بودند ولی از اکثر رفقایش خبر نبود یا در سوریه مانده بودند یا قبل از شنیدن خبر شهادت حمید برای زیارت اربعین به کربلا رفته بودند. منتظر بودم تابوت را بالا بگیرند تا حمیدم را ببینم شوق حمید مرا با خودش می کشاند نمیتوانستم راه بروم خواهرم با دوستانم زیر بغل های من را گرفته بودند و میکشیدند گفتم:خواهش میکنم همراه حمید حرکت کنیم نه جلو بیفتیم نه عقب برویم) دلم میخواست برای بار اخر این خیابان را باهم برویم.....
همسر شهید می گفت: یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد من گفتم: دانشگاه اگه تقلب نکنی که اصلا نمیشه! حمید آقا سریع گفتن: نباید تقلب کنید، مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرڪ روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه... 💛
همسر شهید سیاهکالی: دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و آقا حمید.شب قبلش بود و منزل نبود. وقتی داشتم از دانشگاه میومدم تو راه یه سبز رنگ که روش طرح بود براش خریدم. رسیدم داخل منزل دیدم وسط پذیرایی از خوابش برده و پتو انداخته روش😔سریع کیک رو گذاشتم روی میز و بیدارش کردم و چاقو رو دادم دستش و تولدشو تبریک گفتم.😄 تا کیک رو دید اول یه از کیک زد، بعد شروع کرد بریدن کیک،گفت ازم عکس بگیر😭 🌷
: شرمندہ ام از این ڪه یڪ جان بیشتـر ندارم تا در راہ ولی عصــر (عج) و نایب برحقش امام خامنه ای فـــدا ڪنم . . .(: ❤️✨ 💛
[• 🖇💌 •] همیشہ‌‌مدام‌توراه‌ِڪار‌ و‌هیئت‌و‌مراسمات‌بود ولے‌الان..آرومِ‌‌آرومِ‌.. انگارمیدونست‌زود‌مےخواد‌برھ.. بہ‌خاطـࢪ‌همین‌این‌دنیـ🌍ـا‌ همش‌مےدویید.. تا‌تو‌دنیاۍِ‌ابدے‌و‌با‌بهترینا... آرامش بگیره.. ✍🏻به روایت مادر