#خاطرات_شهدا
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت میکند: " علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت: مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت: مگر شهدای ما روی تشک میخوابیدند؟!
او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او میپرسیدم: در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت: جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب...
از هر غذایی نمیخورد و میگفت: نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده است؟!
اهل تضرع بود و عبادت خالصانه؛ گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
#جستجــوگر_نـور
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی
#ایام_شهــادت
🇮🇷
@shahidseyyedmilademostafavi
#خاطرات_شهدا
قربانی برای عروس خانم
مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی می کنند.
این رسوم را کومله نیز اجرا می کرد، با این تفاوت که قربانی ها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.😔
یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سر کردگان کومله بردند.
پس از مراسم، آن عفریته گفت:" باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانی ها را بیاورند. شش نفر از مقاوم ترین بچه های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها 14 سال نمی شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند.😔
شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پر پر می زدند و آنها شادی و هلهله می کردند.😔اما این پایان ماجرا نبود.آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند.😔 من و عده دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بی هوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما را روانه ی زندان کردند.
حکایت فرزندان فاطمه1،ص34