19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 روایت حاج قاسم از بوسه بر کف پای مادر
▫️فیلمی از ابراز محبت و گفتوگوی زیبای حاج قاسم سلیمانی با مرحوم فاطمه سلیمانی مادر ایشان
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@shahidtaghijavanmard
آه مظلوم.mp3
3.07M
در مسیر بندگی 1250
🎙حجت الاسلام #عالی
@shahidtaghijavanmard
🌿
میدانِ عمل
خالیست
او در پی #سرباز است
چون ما همه سرباریم
سردار نمیآید ...!
#امام_زمان
@shahidtaghijavanmard
﴿وَ آتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا﴾
میان تقاضای ما و عرضه تو رابطهای از جنس فضل است نه عدل. همیشه بیشتر از آنچه خواستیم دادی. گاهی هم نخواسته به دامنمان ریختی.🤍
[سوره مبارکه ابراهیم ، آیه ۳۴]
#کلام_نور✨
@shahidtaghijavanmard
🌿
گاهی فکر میکنم کجای داستان
غدیر و عاشورا قرار دارم . . . !
میدانید! آخر ما هم امامی حاضر داریم . . .♥️
#امام_زمان
@shahidtaghijavanmard
.
به خاطر #عزت_نفس پایین
همش اماده ی اینیم که مقصر رو پیدا کنیم...📛
چقدر خوبه که هر اتفاقی تو زندگیمون افتاد بگیم مشکل کار از طرف خودم کجا ها بوده...
من اگه خودمو تغییر بدم مشکل حل میشه..
این کار یه انسان قوی میخواد..
نخواه که کسیو تغییر بدی آدم درست...
همه انرژیت رو بذار برای
تقویت و رشدو تغییر خودت..
@shahidtaghijavanmard
🌿
الهی آن که سرمایه دارد و از آن بهره نمی برد از گدا گرفتارتر و بیچاره تر است.
✍🏼علامه حسن زاده آملی(ره)
@shahidtaghijavanmard
یادم میآمد که میگفت:
شما خوب بندگی کنید،
خدا هم خوب خدایی میکند.
وقتی به خدا توکل کردید، نگران نباشید!
تا لبه پرتگاه میروید اما پرت نمیشوید، تا اعماقِ دریا میروید اما غرق نمیشوید، در شعلههای آتش میافتید اما نمیسوزید؛ فقط به راهِ رفتهتان یقین داشته باشید..
#آرامِ_جان♥️
@shahidtaghijavanmard
"از این قبیله اگر چه عاشقان رفتند
هنوز راه همان است و مرد بسیار"🌸🌿
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهاده_فی_سبیلک ✨
#رفتند_ولی_ادامه_دارند_هنوز...
@shahidtaghijavanmard
🌿
از ميثم تمار روايت شده كه شبى حضرت على عليه السّلام از شهر كوفه خارج شد و به مسجد جعفى رفت. رو به قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و دست به دعا گشود، به سجده رفت، چهره برخاك نهاد و صد بار «العفو» گفت، آنگاه برخاست و بيرون رفت. من در پى او به راه افتادم. رفت و به صحرا رسيد. براى من خطّى كشيد و گفت: از اين خط جلوتر نيا، و. . .
خودش رفت. شبى تاريك بود. پيش خود گفتم چگونه مولاى خودم را رها كنم، او كه اين همه دشمن دارد و چه عذرى نزد خدا و پيامبر خواهم داشت؟ دنبال او بروم ببينم كجا رفت و چه شد، هرچند برخلاف فرمانش باشد. در پى او رفتم. ديدم آن حضرت تا نيمۀ بدن خود سر در چاهى فرو برده است و با چاه حرف مىزند و جواب مىشنود. حضور مرا حسّ كرد. رو به من كرد و فرمود: كيستى؟ گفتم: ميثم. فرمود: مگر نگفتم از آن خط جلوتر نيا؟ گفتم: چرا، ولى از دشمنان بر جان تو بيمناك بودم، دلم آرام نگرفت، فرمود: از حرفهايم چيزى شنيدى؟ گفتم: نه، اى سرور من، فرمود: اى ميثم! در دلم خواستههايى است كه هرگاه سينهام احساس تنگى كند، با دستانم زمين را مىكاوم و راز دلم را با آن در ميان مىگذارم، زمين اگر مىرويد، آن گياه از بذرى است كه من كاشتهام! :
و فى الصّدر لبانات اذا ضاق لها صدرى
نكتّ الأرض بالكفّ و ابديت لها سرّى
فمهما تنبت الأرض فذاك النبت من بذرى
@shahidtaghijavanmard