eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چهارشنبه امام رضاییتون پر از خیر و برکت💚 یا علی..... صبح شد خیر است 🌹
خـ♡ـدایا خوش به حال آنکه قلبش مال توست حال و روزش هر نفس احوال توست خوش به حال آنکه چشمانش توئی آرزوهایش همه آمال توست دوست و عشق واقعى فقط ‌خداست خدا تنها دوست و عشقیه که هيچ وقت پشتت رو خالى نمی‌کنه تنها دوستيه که هميشه محبتش یک طرفه‌ست عاشق خدا باش با خدا دوستى کن که محتاج عشق هیچ خلقی نباشی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هر صبـح🌞 با سلام دلم جان گرفتہ اسٺ خونم پس از سـلام✋ تو جریـان🌈 گرفتہ اسٺ اے فاتـح القلـوب❤️ دلم ختم جملہ ے ما اَعرفُ بغیرڪ سلطان❤️ گرفتہ اسٺ 🌸🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁ 🌸🍃 پنـاه و رعییـٺ اسٺ آقـا همیشــہ دور و بـر تـو قیـامـٺ اسـٺ آقـا ڪنـار تـو همــہ دیـدنـد رسیــدن بہ محــالاٺ، راحــٺ اســٺ آقـا میان آن ڪه پراز ملائڪہ‌هسٺ نفس ڪشیدن ما هم است آقـا 💚 ❤️ 🌺🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
دسٺ مرا بگیر ڪه در ابتداے راه وامانده اسٺ نفس ضعیف و ذلیل من آقا خودٺ براے دعا بخوان دل خوش نڪن بہ چند نفر از قبیلہ من 💚کمکم کن امروز گناه نکنم 🤲 🍃🌸 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
ماه‌رجب‌راخیلی‌دوست‌داشت میگفت: هرچه‌در‌ماه‌رمضان‌گیرمان‌می‌آید به‌برکت‌ماه‌رجب‌است... سالها‌بود‌ماه‌رجب‌را‌توی‌منطقه‌بود همیشه‌شب‌اول‌رجب‌منتظرش‌بودم می‌دانستم‌هرطور‌شده‌تلفن‌پیدا‌میکند زنگ‌می‌زند‌به‌خانه‌ومی‌گوید: این‌الرجبیون؟ آخرش‌هم‌توی‌همین‌ماه‌شهید‌شد! شهیدمجیدپازوکی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💠 بانو مجتهده امین یکی از سالکان الی الله بود که حدود ۴۰ سال قبل از دنیا رفت .اویک زن روحانی مطابق قرآن بود. ایشان تالیفات و شاگردان بسیاری از خانم ها داشت. او می گفت: هیچ ریاضت نفسی برای زن مانند خانه داری نیست .لذا بهترین خانه داری ها را می کرد. دائماً می گفت: زن از خانه شوهر به بهشت می رود یا از خانه شوهر به جهنم می رود. بانو امین چشم برزخی داشتند ، خیلی از اولیای خدا از جمله آیت الله ناصری این را گواهی دادند. حکایت معروفی است که ایشان را در خواب در بهشت دیدند و پرسیدند: آنجا چه چیز بیشتر به درد می خورد؟ ایشان در پاسخ گفتند: اگر می دانستم صلوات چه گنجی ست که تمام عمر صلوات می فرستادم. 📗 پاورقی کتاب بابا سعید - گروه فرهنگی ابراهیم هادی- صفحه ۹۰ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 امام علی علیه السلام؛ إِنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ ولَيسَت بِقَهرَمانَةٍ ، فَدارِها عَلى كُلِّ حالٍ ، وأحسِنِ الصُّحبَةَ لَها لِيَصفُوَ عَيشُكَ . زن ، گُل است ، نه پيشكار . پس در همه حال ، با او مدارا كن ، و با وى ، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 556 ح 4911 و ج 4 ص 392 ح 5834 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 470 ح 1607 ، وسائل الشيعة : ج 14 ص 120 ح 3 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هیئت هفتگی انصارالمهدی ارواحنافداه مراسم عزاداری شهادت امام کاظم علیه‌السلام 🔻 جلسه انس با قرآن کریم 🔻با سخنرانی حجت‌الاسلام صغیرا 🔻با نوای کربلایی حمید برزکار 🕖چهارشنبه ۲۶ بهمن ماه ، از ساعت ۱۹ 📍خیابان جهاد، کوی مسعود،دبیرستان صالحین. خيمه انصار المهدی ارواحنافداه
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دو سه روز بعد بی هوا خواهرش را صدا کرد: _فاطمه خودت را آماده کن می خوام باهات زبان انگلیسی کار کنم.چند سال دیگه که رفتی راهنمایی دیگه زبان را بلدی. علاقه هم که داری خدا را شکر.از فردا شروع میکنیم. راستی فاطمه یادت باشه فردا که رفتی مسجد پایگاه خواهران اسم بنویس و شروع به فعالیت کن. _چیکار باید بکنم؟! من که چیزی بلد نیستم!؟ _تو را یاد می گیرید کار سخت که نیست حالا برو عضو خودشون بهت میگن که چه کارهایی می تونی انجام بدی. الان هم که تابستون هست و مدرسه نداری. فردای آن روز فاطمه پور از من گرفت و با چه شوقی به رفتن به دفتر دوخط بگیرد تا غلام بهش زبان یاد بده .با اون پول توانسته  بود یک دفتر کاهی بخره. _چرا دفتر بهتری نگرفتی؟! _مامان دلم پیش یه دفتر دو خط دیگه بود ولی با این پولی که شما دادید فقط میشد این را خرید. _می‌آمدی بقیه پول هم میدادم میرفتی هم اون که دلش میخواست میگرفتی. _عجله داشتم زودتر غلام باهام زبان کار کنه. تمام تابستان حروف انگلیسی را به فاطمه یاد ندارم مرتب از املا گرفت و از آن فاطمه را با خودش می‌برد مسجد. فاطمه تو گروه مقاومت مسجد محلمون توی کلاس های فرهنگی شرکت می‌کرد.حالا دیگه حمیدرضا و مجتبی را که سن شان کمتر از فاطمه بود با خودش می‌برد پایگاه مسجد الصادق تاتوی مراسم شرکت کنند.شب های تابستان ۸۴ تا شون ، تشکاشون را ردیف کنار هم می انداختم. _این ستاره مال منه _نه اونکه بزرگتر مال منه که بزرگترم تو کوچکترین ستاره کوچک مال تو. _نه خیر خودم اول گفتم اون مال منه. این بگومگو های هرشب مجتبی و حمیدرضا بود. _آسمان پر از ستاره از شما دو تا سر یک ستاره دعوا میکنید؟!حواستون به من باشه می خوام های حمد و توحید را بهتون یاد بده تا وقتی خواستید نماز بخونی مشکلی نداشته باشید.هرکی هم خندید و بازیگوشی درآورد باید بلند شده بره توی اتاق گرم بخوابه. مجتبی که خیلی به اقلام وابسته بود دوسش داشت و تسلیم می شد.هر شب قبل از خواب بچه ها باید این سوره را برای غلامعلی می خواندم و بعدش می خوابیدن.بیشتر از حمیدرضا و مجتبی که تازه می خواستند یاد بگیرند میپرسید و هی براشون تکرار میکرد. _یواش حرف بزنید صداتون در خونه همسایه !مجتبی مادر اینقدر نخند آخرش همسایه ها شاکی میشن این وقت شب.! شیطنت‌ها و خوشحالی های مجتبی بیشتر به خاطر این بود که غلامانی را زیاد دوست داشت شبها که غلام پیش بود این دیگه همه ذوق میکرد و بازیگوشی در می آورد. _فاطمه تابستان تمام شده خودت را آماده کنیم که می خوام تمام زبان انگلیسی را که یادت  دادم ازت امتحان بگیرم. اون روزها سر غلامعلی خیلی شلوغ بود و خواب و خوراک نداشت. تازه جنگ شروع شده بود و همه مردم ترس و وحشت داشتند. اخبار اعلام کرده بود که عراق حمله کرده و فرودگاه مهرآباد را زده. ... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯