🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت 47
خانم همسایه خودش را میزد و گریه میکرد.
بدبخت شدم خدا. حالا چیکار کنم. با نگاه کردن به در آپارتمانشان همهی گره های ذهنمان باز شد.
از خانهشان سرقت شده بود. در آپارتمان را جوری شکسته بودند که دیگر قابل استفاده نبود.
مادر پرسید:
–کی دزدی شده؟ ما که خونه بودیم چرا صدایی نشنیدیم؟
خانم بهاری در لحظه حالت چهرهاش تغییر کرد و جدی گفت:
–منم همین رو میخواستم بپرسم. مگه میشه شما صدایی نشنیده باشید و دزدا تو روز روشن راحت بیان همه چی رو جمع کنن ببرن. شما اصلا متوجه نشید. اصلا غیر ممکنه،
محمد امین نگاهی به پنجرهی پاگرد انداخت.
–الان که شبه، بعد پچ پچ کنان رو به من ادامه داد:
–فکر کنم خیلی بهش فشار امده، قاطی کرده.
پدر با شوهر خانم بهاری به داخل خانهشان رفتند.
گفتم:
–خانم بهاری، زودتر به پلیس خبر بدید.
–آره زنگ زدیم.
مادر چادرش را روی سرش مرتب کرد و با خانم بهاری به داخل خانهشان رفتند. میشنیدم که دلداریاش میدهد.
پدر همراه شوهر خانم بهاری برگشتند.
همسایه طبقهی پایین هم بالا امد و وقتی از اوضاع خبر دار شد پرسید:
–حالا چیا بردن؟
مرد همسایه نفسش را بیرون داد.
–کلا گاوصندوق رو با خودشون بردن. یه گاو صندوق کوچیک داشتیم که طلاهای خانمم و خواهر و مادرم توش بود. اونام از ترس این که دزد بهشون نزنه طلاهاشون رو آورده بودن اینجا تو گاو صندوق ما گذاشته بودن. نامردا همهی خونه رو هم زیر و رو کردن و بهم ریختن تا اگر پولی چیزی جای دیگه داشتیم پیدا کنن.
بعد از چند دقیقه ما بچه ها به داخل خانه امدیم.
نادیا روسری را از سرش کشید و لپهایش را پر از هوا کرد و در یک لحظه خالیشان کرد.
–دیدید چطوری حرف میزد؟
نگاهش کردم.
چطوری؟
خودش را روی مبل انداخت.
–واقعا متوجه نشدی؟ یه جوری حرف میزد انگار ما دزدیدیم.
محمد امین خندید و نادیا ادامه داد:
–یه جوری گفت مگه میشه شما صدایی نشنیده باشید در لحظه چند تا تهمت رو به ما چسبوند. یعنی هم ما همدست دزدا بودیم هم دروغگوییم.
کنارش نشستم.
–اون الان حال خوشی نداره، حالا یه چیزی گفته.
محمد امین خندهاش را کنترل کرد و گفت:
–یه جوری عصبی گفت اصلا غیر ممکنه شما متوجه نشید، من به خودم شک کردم. نکنه من دزدیدم حواسم نبوده.
نادیا پوزخند زد.
–حالا خوبه تو شک کردی، یه جوری با اطمینان گفت مگه میشه، من مطمئن شدم ما دزدیدیم و به روی خودمون نمیاریم.
شلیک خنده ی محمد امین فضای خانه را پر کرد.
متعجب به نادیا نگاه کردم.
از خنده صورتش قرمز شده بود. به خاطر پوست سفیدش با هر واکنشی فوری لپهایش گل میانداخت. به زور خندهاش را جمع کرد.
–خب اگه ما ندزدیدیم، امشب شام چطوری کباب خوردیم. میدونی گوشت کیلو چنده. میدونی واسه پنج نفر کباب پختن چقدر زیاد گوشت میخواد؟ تازه مامان واسه رستا اینا هم فرستاد اونام چهار نفر و نصفی هستن دیگه. میشه تقریبا ده نفر.
نـویسنده رمان:لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#نماز_شب
♨️نمازشبش هیچ وقت ترک نمیشد...
💢هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود.
💢 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم....
📚راوی سردار معروفی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌸✨صبح شنبه فروردین ماه
رامتبرک میکنیم به ذکر پرنور🌸✨
🌸صلـوات🌸
بر حضرت محمد (ص) و آل مطهرش🌸
🌾🌸اَللّهُمَ
🌾🌸صَلَّ
🌾🌸عَلی
🌾🌸مُحَمَّدٍ
🌾🌸وَآلِ
🌾🌸 مُحَمَّد
🌾🌸وَعَجِّل
🌾🌸فَرَجَهُم
🌾🌸وَ اَهلِک
🌾🌸عَدُوَّهُم...
🌾🌸 اَللّهُــــمَّ
🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🌾🌸الفَـرَج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
ما ماندهایم در خم این کوچههای تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی درآر
برگرد روشنای دل انگیز آفتاب
مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار...
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
میگفت:
این همــه با این و آن حـرف زدی،
کمی هم با امام زمانت حرف بزن!
راحت حرف بزن!
امام زمان(عج)منتظر حرف های ماهم است..♥️
-آیتاللهفاطمینیا
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔥عاقبت توهین و تمسخر🔥
سرهنگی در حمام به مرحوم آیة الله شاه آبادی استاد امام خمینی "ره" با لحن تندی گفته بود:مرتیکه! زود باش!!!
💥آن زمان حمام ها تاریک بودند. چراغ نداشتند. مرحوم آیة الله شاه آبادی هم پیرمرد بودند چون می خواست از سطح حمام بگذرد،خیلی احتیاط می کرد که آب های کثیف به بدنشان نریزد. آن سرهنگ وقتی این دقت را می بیند شروع می کند به توهین.
آیة ا....شاه آبادی از این تمسخر و طعن و توهین او خیلی ناراحت شد،👈ولی نه تنها چیزی نگفت،بلکه به راه خود ادامه دادند و رفتند.
🔴فردای آن روز آیة الله شاه آبادی در حوزه مشغول تدریس بودند که صدای عدّه ای را شنید که جنازه ای را میبردند. پرسید:
چه خبر شده است؟ اطرافیان گفتند
⚠️ آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد ، در کمتر از ۲۴ ساعت از دنیا رفت😕😥
مرحوم آیت الله شاه آبادی ناراحت و متاثر شده بود و فرمود: اگر چیزی در جواب به او گفته بودم ،
👈او نمی مُرد!!!!👉
✖️مردم! بترسید:
✖️زن دارید جوابتان را نمی دهد،
✖️شوهر دارید جوابتان را نمیدهد.
✖️پدر و مادر دارید،
✖️خواهر و برادر و همسایه دارید،جوابتان را نمی دهند
✖️سر خود را پایین میاندازند و میروند ،
✖️بترسید از خشم خدا!
🔴آنهایی که جواب شما را می دهند،
کم خطر هستند ولی آنهایی که جواب نمیدهند، #خطرناک هستند یک وقت می بینید آهِ او شما را بدبخت می کند.
#آیت_الله_فاطمی_نیا
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯