برگردنگاهکن
پارت346
سعی کرد عادی باشد.
–چیزی نیست. مگه نگفتم تو نیا جلو در، از همون خونه آیفن رو بزن؟
نگاهم را از چهرهاش گرفتم.
–آخه همین جا تو حیاط بودم.
زیر چشمی نگاهی به بیرون انداخت.
–باشه بریم داخل.
رفتارش برایم عجیب بود.
خم شد و جعبهی بزرگی که روی زمین گذاشته بود را برداشت.
در را بیشتر باز کردم تا بتواند داخل حیاط شود.
برگشت نگاهم کرد و با استرس گفت:
–در رو ببند.
در را بستم و سوالی نگاهش کردم.
همان طور که به طرف دستشویی گوشهی حیاط می رفت گفت:
–اون ابزارای من رو میاری این آینهی سرویس رو ببندم؟
جعبهی ابزار را که دستش دادم پرسیدم.
–حالت خوبه؟
تند تند سرش را تکان داد.
–خوبه خوبم.
صدای مادر باعث شد که بگوید.
–تو برو به کارات برس، من این رو میبندم و زود میرم کلی کار هست که باید انجام بدم.
با تردید به طرف زیر زمین راه افتادم.
مادر با دیدنم گفت:
–یه ساعته کجایی؟ بیا این پرده رو هم بزن تموم بشه دیگه.
از صندلی بالا رفتم و دانه دانه گیرهها را در کرکرهی پرده سُر دادم.
لای پنجره باز بود.
مدام چشمم به علی بود که با عجله کارش را انجام میداد.
با زنگ گوشیاش دست از کار کشید و نگاهی به صفحهی گوشیاش کرد و فوری تماس را قطع کرد. بعد همان طور که زیر لب غر میزد به کارش ادامه داد.
این زنگ خوردن گوشیاش و رد تماس یا قطع کردن او چند بار تکرار شد در آخر با عصبانیت جواب داد.
–چی می خوای از جونم؟ سند گذاشتی بیای بیرون که خون به جیگر من کنی؟
...
نمی خوام گوش کنم.
...
پشیمون شدی که شدی برو پی زندگیت... بعد هم گوشی را قطع کرد و انگار روی حالت پرواز گذاشت.
با صدای مادر نگاهم را از علی گرفتم.
–خوبه دیگه، بیا برو سراغ پردهی اون ور.
میخواستم زودتر از دست مادر خلاص شوم و بروم ببینم چه شده، ولی مادر ول کن نبود.
دل شوره به جانم افتاده بود و درست نمیدانستم چه کار میکنم.
فکر و خیال علی باعث شد اصلا متوجهی اتمام کار نشوم.
کار پردهها که تمام شد مادر گفت:
–بعضی از وسایل آشپزخونه ت این جا جا نشد، گذاشتم شون بالا تو کمد.
–ممنون مامان.
مادر مشکوک نگاهم کرد و بعد هم از پلهها بالا رفت.
همان جا روی صندلی میز ناهار خوری چهار نفره نشستم. مادر وسط سالن را پردهی توری زیبایی زده بود تا اتاق خواب را از قسمت نشیمن جدا کند و آن طرف سرویس خواب را چیده بودیم و این طرف هم تلویزیون و یک کاناپه و یک میز ناهار خوری گذاشته بودیم.
خانهام خیلی جمع و جور و ساده بود. بوی رنگ هنوز هم به مشام میرسید. بویی که خیلی دوستش داشتم.
چشمهایم را بستم و با تمام وجود رایحهی خوش زندگی را بوییدم.
با صدای مادر به خودم آمدم.
–تلما، بیا جلوی در کارت دارن.
با تعجب شالم را از روی صندلی برداشتم و از پلهها بالا رفتم و چشمچرخاندم. علی را ندیدم. از مادر پرسیدم:
–مامان، علی کجاست؟
–چند دقیقه پیش رفت.
–پس کی کارم داره؟
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
هدایت شده از شهید محمدرضا تورجی زاده
📄🎋زیارت نامه شهدا
"به نیت شهدای خدمت و حاج قاسم
و ذاکر و عارف دلسوخته فرمانده دلاور گردان یا زهرا {س}
🌹" #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده "
🍃 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
📄🎋زیارت نامه شهدا "به نیت شهدای خدمت و حاج قاسم و ذاکر و عارف دلسوخته فرمانده دلاور گردان یا زهرا {
🌾💫🌾💫🌾💫🌾 💫
سلام امام زمانم
هر صبح ڪہ سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:↯
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک...
و چه احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو...🕊
سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از کجا متوجه بشیم #امام_زمان
زیاد بهمون فکر می کنه🤔
❤وقتی که تو نمی تونی
امام زمانتو فراموش کنی😍
🕊کاش مـــــــــــنــــــم انتخابت باشم😭
#استاد #شجاعی
#امام_زمان
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🖤
▪اگه زرنگ باشی با این دل شکسته
و بغض دلتنگی که داری
امسال میتونی
▪امضای عاقبت بخیری رو بگیری
از امام حسین {ع}...
▪شاید امسال
بین تنهایی زانو بغل کردنهات
و غریبونه اشک ریختنهات
جلو اسمت نوشتن : "شهیـد"
امامحسین خریدار دلشکسته هاستـ 💔
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯