مرخصی را امضا کرد
من خدمت سربازی را درگردان یازهراگذراندم. هنگامیکه خدمتم به پایان رسید، برای تسویه حساب و امور ترخیص نزد آقای تورجی رفتم و این درست هنگامی بودکه گردان آماده عملیات میشد و قاعدتا در این شرایط به کسی ترخیصی نمیدادند؛ بخصوص که من هم مسؤول دسته بودم؛ ولی ایشان خیلی راحت برگه را امضاکرد و با لحنی خاص گفت:« نکنه جبهه و لشکر را رها کنی.» لحن و نحوه گفتارش طوری بودکه هرکس دیگری هم جای من بود، نمیتوانست به شهر برگردد و در جبهه میماند.»
https://eitaa.com/ShahidToorajii
🌾
✍ #خاطـرات_شهــدا
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی #خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود #غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع #شده بود...
همہ #بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون #اول وصیت نامہ
نوشـــــتہ بود؛
"خدایا #دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت #ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا #دستاش قطــــــع شده بود...
❤️ #شهیدابوالفضل_شفیعے
.
https://eitaa.com/ShahidToorajii
.
.
خیلی علاقه داشت وقتی را برای خرید عطر و انگشتر بگذاریم. عطرگلیاس را خیلی دوست میداشت و بعضاً نیزگل محمدی. همیشه حتی در شرایطی که در خط اول نبرد بودیم، مسواک زدن، عطرزدن وشانهکردن موها و محاسنش ترک نمیشد. درجبهه، وقتی صبحها ازخواب بلند میشد، لباسهایش را منظم میکرد.
https://eitaa.com/ShahidToorajii
#نوجوانی_محمدرضا
محمدرضا روزها به دبیرستان میرفت و بعضاً عصرها مجبور بود برای کمک به پدر به مغازه نانوایی برود و شب هم خودش را به مسجد ذکرالله میرساند و تقریبا تا آخر شب آنجا بود. تا اینکه انجمن اسلامی دبیرستان هاتف که پایگاهی برای فعالیت نیروهای مذهبی و انقلابی بود؛ راهاندازی شد. محمدرضا نیز به این جمع ملحق شد و مسؤوليت تبلیغات انجمن اسلامی را بهعهده گرفت و بسیاری از بچهها را ازاین راه با مذهب و روحانیت پیوندداد.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
https://eitaa.com/ShahidToorajii