#خاطرات_شهدا 🌷
🔹💟توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید.
دو مرحله #عملیات کره بودیم .آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت: جایی درست کنند برای #صبحگاه.
🔸💟درستش کرد, یک روزه .
همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد .
🔹💟آن قدر بلند بلند #شعار می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی #آقا_مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش .
🔸💟هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند و #صورتش را می بوسید.بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین.
🔹💟یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین #نمیدم. می خوام یه #یادگار ازش داشته باشم.».
#شهید_مهدی_باکری
@ShahidToorajii
شهرداری شبیهِ #شهید_مهدی_باکری
وقتی مهدی باکری
شهردار ارومیه بود،یک شب باران🌧 شدیدی بارید.
به طوری که سیل جاری شد.
ایشان همان شب ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد.
پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید،به کمک مردم سیل زده شتافت.
در این بین #آقا_مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد،از مردم کمک میخواست...
تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود
#آقا_مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد.
کم کم کارها روبه راه شد.پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت:خدا عوضت بده مادر،خیر ببینی.
نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یک کم از غیرت و شرف شما یادبگیره.
#آقا_مهدی خنده ای کرد و گفت
راست میگی مادر،کاش یاد میگرفت....
بهشت را به#بها می دهند،نه به #بهانه
#راستی_استاندار_گلستان_کجاست؟
@ShahidToorajii