eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🌹 🌹 🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂 🍂 🍂 @ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌷 شهید احمد علی نیری 🌷 شهیدی است ڪہ در نوجوانی با " ترڪ یڪ گناه و نگاه حرام " بہ درجہ بالای عرفان
✳️ماجرای تحول «احمدعلی نیری» به خاطر دوری از یڪ روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد ڪردی . می خواست بحث را عوض ڪند اما سؤالم را تڪرار کردم . گفتم حتما علتی داره . گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم . یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند . همه مشغول بازی بودند یڪی از بزرگترها گفت احمد آقا برو ڪتری روآب ڪن بیار … منم راه افتادم راه زیاد بود ڪم ڪم صدای آب به گوش رسید . از بین بوته ها به رودخانه نزدیڪ شدم . تا چشمم به رودخانه افتاد ، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع ڪرد به لرزیدن نمیدانستم چه ڪار ڪنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می تونستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم . پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن . همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا ڪمڪ ڪن . خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میڪنه ڪه من نگاه ڪنم هیچ ڪس هم متوجه نمیشه ، اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم . ڪتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه ڪردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست ڪردن آتش شدم . به سختی آتش را آماده ڪردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشڪم جاری بود ، یادم افتاد حاج آقا گفته بود هرڪس برای خدا گریه ڪند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم از این به بعد برای خدا گریه میڪنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت ڪنار رودخانه هنوز دگرگون بودم ... واشڪ میریختم و مناجات می ڪردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تڪرار این عبارات صدایی شنیدم ڪه از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه ڪردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و ڪوه می آمد !!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاڪه والروح… از آن موقع ڪم ڪم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…” 🌷 @ShahidToorajii
🌷 شهیـد عبـاس بابایـی 🌷 🌸 در دوران تحصیل در آمریڪا ، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» ڪه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود ڪه توجه همه را به خود جلب ڪرد . مطلب این بود : دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور ڪند.  🌸 من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع ڪردم به دویدن . از قضا ڪلنل «باڪستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند . آنها با دیدن من شگفت زده شدند . 🌸 ڪلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد . نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش ڪنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای ڪلنل قانع كننده نبود. او اصرار ڪرد تا واقعیت را برایش بگویم . به او گفتم : مسایلی در اطراف من می گذرد ڪه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بڪشاند و در دین ما توصیه شده ڪه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم .  آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی ڪه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك ڪنند .»  ✍ راوی: امیر اڪبر صیاد بورانی دعوتید به محفل شهدا👇 @ShahidToorajii
‍ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ‍ 🌹 🌹 🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂 🍂 🍂 @ShahidToorajii
‍ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ‍ 🌹 🌹 🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂 🍂 🍂 @ShahidToorajii