#ابراهیم_همت
خيلی عصبانی بود. سرباز بود و كرده بودندش مسئول آشپزخانه.
ماه رمضان بود، گفت هركس بخواد روزه بگيره، بهش سحری میرسونم.
ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيد.
اونم سرضرب خودش رو رسوند و دستور داد همهی سربازها به خط بشن.
يكی يه ليوان آب به خوردشون داد كه "سربازها رو چه به روزه گرفتن"❗️
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با کمک چند نفر ديگر، كف آشپزخانه رو تميز شستن و با روغن موزاييكها رو برق انداختن و منتظر شدن.
براي اولين بار خدا خدا میكردن سرلشكر ناجی سر برسه،
ناجي دم درِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. اولين قدم رو كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان سُر خورد که كارش به بيمارستان كشيد😂
پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بيمارستان بمونه.
تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😁
#شهید_محمدابراهیم_همت
#درس_اخلاق
#لبخندبزن_بسیجی
@ShahidToorajii
کفش های پاره
رفته بودم خط دیدنش. کفش هایش پاره شده بود اما کفش های لشکر را نمی گرفت. می گفت مال بسیجی هاست.
برای کاری رفتیم شهر . گفتم اگر خواهشم را رد کنی ناراحت می شوم. برایش یک جفت کفش ورزشی خارجی خریدم.
چیزی نگفت. میان راه یک بسیجی را سوار کرد.
پرسید:«این طرف ها چه کار می کردی.؟»توضیح داد کفش هایش پاره بوده و آمده بود یک جفت کفش بگیرد، اما قسمت نبوده.
حاجی نگاهی به من کرد و بعد کفش ها را داد به جوان بسیجی. جوان خواست پولش را بدهد، قبول نکرد.
گفت:«برای صاحبش دعا کن.» گفتم:«تو هم نیاز داشتی!» گفت:«من الان فرمانده ام. اگر این بار سنگین فرماندهی را از دوش من بردارند، من هم می شوم مثل اون بسیجی. اون وقت می تونم جلوی بقیه از این کفش ها پام کنم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#متن_خاطره🌷
#عاشقانه_شهدا
همیشہ سر این کہ
اصرار داشت حلقہ ازدواج
حتماً دستش باشد
اذیتش مےکردم مےگفتم :
حالا چہ قید و بندے دارے؟!
مےگفت : حلقہ ، سایہ ے
یك مرد یا زن در زندگے است
من دوست دارم
سایه تو همیـشہ ، دنبال من باشد
من از خدا خواستہ ام
تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!
✍🏻روایتےازهمسرِ↓
#شهید_محمدابراهیم_همت
#براى_عقدش_پيش_امام_نرفت....!!
🌷وقتی قرار شد قبل از عقد صحبتهایمان را انجام دهیم، قسمم داد و گفت: «زندگی من باید همه چیزش برای خدا باشد. حالا هم شما را به خدا اگر مطمئن هستید که میخواهید با من ازدواج کنید، صحبت کنیم!»
🌷به حاجی گفتم: تنها درخواستی که از شما دارم، این است که برای عقدمان برویم پیش امام. سکوت کرد و جوابم را نداد. این سکوت یکی، دو روزی طول کشید. وقتی بالأخره حاضر شد جوابم را بدهد!!
🌷....گفت: «شما هر تقاضایی به جز این داشته باشید، من انجام میدهم. اما از من نخواهید لحظهای از عمر مردی را که تمام وقتش را باید صرف امور مسلمانان کند، به خودم اختصاص بدهم! من بر سرِ پل صراط، نمیتوانم جواب این کارم را بدهم!»
🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت
#شهید_محمدابراهیم_همت
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
و سلام بر او که می گفت:
«این صحنه همیشه محل آزمایش است
چهار صباحی زنده ایم
آخر هم از دنیا می رویم
در این چهار صباحی که زنده ایم
مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم
و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است
شکست هست، پیروزی هست
سختی هست، راحتی هست
همه چیز هست
ولی آن چه بیش از همه مطرح است
آزمایش خداست»
•#شهید_محمّدابراهیم_همت🕊•
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯