اِلَهـی
هـَارِبٌ مِنْڪَ إِلَیْڪ
خــدایا
فــرار می ڪنم
از خـودت بہ خـودت
یعنی تمام دارایی ام
و امـن ترین پناهـم تــو هـستی
مـــرا به نگاهی دریـاب...
#مناجات_الراغبین 💚
#خادمین_خود_رافراموش_نکنید 🙏
@ShahidToorajii
#ابراهیم_همت
خيلی عصبانی بود. سرباز بود و كرده بودندش مسئول آشپزخانه.
ماه رمضان بود، گفت هركس بخواد روزه بگيره، بهش سحری میرسونم.
ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيد.
اونم سرضرب خودش رو رسوند و دستور داد همهی سربازها به خط بشن.
يكی يه ليوان آب به خوردشون داد كه "سربازها رو چه به روزه گرفتن"❗️
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با کمک چند نفر ديگر، كف آشپزخانه رو تميز شستن و با روغن موزاييكها رو برق انداختن و منتظر شدن.
براي اولين بار خدا خدا میكردن سرلشكر ناجی سر برسه،
ناجي دم درِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. اولين قدم رو كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان سُر خورد که كارش به بيمارستان كشيد😂
پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بيمارستان بمونه.
تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😁
#شهید_محمدابراهیم_همت
#درس_اخلاق
#لبخندبزن_بسیجی
@ShahidToorajii
نشسته بود و ...
به صحبتهای بنیصدر گوش میداد
عصبانـی بود ...
انگشتهایش را به هم قفل کرده بود و
به زمین خیره شده بود ...
بعد از بنی صدر نوبت سخنرانی او بود ،
برایش هیچ قابل قبول نبود
که فرمانـدهی کل قـوای آن زمان
قبل از سخنرانی هیچ اسمی از خدا نبرد! نمیتوانست خودش را قانع کند
که یادش رفته یا اصلا حواسش نبوده ...
سخنرانی بنی صدر تمام شد و
با صلوات حاضرین رفت نشست سر جایش
صیاد رفت پشت تریبون ...
همه نشسته بودند و منتظرِ سخنرانی
بعد از نام خــدا گفت :
من توی جلسهای که سخنران اول
حرفش را بدون نام خدا آغاز کند
حرفــی نمی زنم !!
آمد پایین و سر جایش نشست ...
چهرهی بنی صدر
وقتی صدای تکبیر همه بلند شد دیدنی بود ...
#صیاد_دل_ها
#شهید_سپهبد_علی_صیادشیرازی
@ShahidTooorajii
#پیام_اعضای_محترم_کانال
سمیرا. مادر شهید میشوم روزی:
سلام..... امروز میخام از بهترین و قشنگترین تجربه زندگیم 😌از معجزه ی زندگیم براتون بگم...... هر آدمی تو زندگیش قطعا یه جایی رنگ معجزه رو دیده و من هیچوقت یادم نمیره روزی که با دلی پر از غصه و غم به خواب قیلوله رفتم😌😌😌😌 (قیلوله خواب پیش از ظهر که تو روایات سفارش شده) همونوقت که خوابم برد یه خواب بسیار عجیبی دیدم..... نمیتونم بگم خوابم چی بود همینقدر بگم که توی خوابم فهمیدم یه شهیدی داریم به اسم شهیدمحمد تورجی
زاده..... 🌹🌹🌹🌹
وقتی از خواب بیدار شدم سریع اسمشونو اول مفاتیح نوشتم و با خودم گفتم یه خواب بود مثل بقیه خوابها😐فردای اونروز داشتم با دوستم صحبت میکردم تو صحبتام حرف به حرف خواب قیلوله شد😊یه دفعه دوستم گفت سمیرا میدونستی هر خوابی تو قیلوله ببینی رویای صادقه هست؟ (البته من هیچ سندی برا این حرفش ندارما) گفتم عه چه جالب من خواب یه شهید دیدم اما اصلا اسمشونو یادم نیس.... بعد رفتم سراغ مفاتیح و اسمشونو دیدم و تو نت سرچ کردم دیدم بله ایشون یه شهید خیلی معروف هستند و تو اصفهان خاکند و...... 😔😔😔
خلاصه ایشون شدند دوست شهید من😊
من حتی به دیدار مادر ایشونم رفتم و خوابمو براشون گفتم........ 👵👱♀خلاصه روز و شب فکر و ذکر من شده بود این شهید.....
گذشت و گذشت تا اینکه یبار یکی از بستگانم تو حرفاشون گفتند من هر وقت چیزی از خدا بخام میرم سراغ یه شهیدی و حاجتمو میگیرم😔
همون لحظه دلم لرزید و چشمام پر از اشک شد😢😢😢بهش گفتم منم یه دوست شهید دارم ولی هنوز حاجتمو ازش نگرفتم......بغض کردم و رفتم تو فکر
.. 😔😔😔باورتون نمیشه هنوز یک ساعت از این قضیه نگذشته بود که من فهمیدم مشکلم حل شده😊😊😊و فهمیدم که دوست شهیدم صدای لرزیدن دلمو شنید
فهمیدم که شهدا زنده اند و ما مرده ایم😔😔😔😔
شادی روح شهید محمد تورجی زاده صلوات