برگردنگاهکن
پارت110
آهی کشید و گفت:
–یه قهوهی تلخ لطفا.
نگاهم را از روی خودکارم برنداشتم و مشغول نوشتن شدم.
به صندلیاش تکیه داد و گفت:
–لطفا سفارشم رو خودتون بیارید.
جدی گفتم:
–این کار وظیفهی من نیست.
اخم ریزی کرد.
–تاحالا که همیشه خودتون میاوردید.
مکثی کردم و با مِن و مِن گفتم:
–خب، قبلا اضافه بر وظیفم انجام میدادم.
دستهایش را روی سینهاش جمع کرد.
–پس اینجا همه دلبخواهی کار میکنن؟
نگاهش کردم. نگاهش را به طرف آقای غلامی چرخاند.
–واقعا برام سواله، اگه وظیفتون نبوده چرا انجام میدادید؟ حالا که من میخوام انجام بدید میگید وظیفم نیست. این تغییرات لحظهایی رو یکی باید جواب بده دیگه.
نفسم را بیرون دادم.
–باشه، اگه مشکلتون اینجوری حل میشه من براتون میارم.
–بعد از این که قهوه رو آوردید میخوام باهاتون حرف بزنم.
چشمهایم را در کاسه چرخاندم.
–اینجا محل کار منه نمیشه که با مشتری حرف...
حرفم را برید و به آن عروس و داماد که نزد آقای غلامی رفته بودند تا دربارهی مهمانیشان بپرسند اشاره کرد.
قبل از من که خیلی راحت داشتید با اونا حرف میزدید.
–اونا فقط یه سوال کردن.
–خب منم فقط یه سوال دارم.
بعد نگاهش را عتابآلود از غلامی گرفت و به من داد.
آنقدر تحکم داشت که دیگر نتوانستم حرفی بزنم. سرم را پایین انداختم و به طرف پیشخوان راه افتادم.
سفارشات را به خانم نقره تحویل دادم و پشت پیشخوان روی صندلی نشستم.
خانم نقره نگاهی به من بعد به برگهی سفارش امیرزاده انداخت و با شوخی گفت:
–ببین چیکارش کردی که از املت رسید به قهوه، اونم ناشتا میخواد قهوشو تلخ بخوره، فکر کنم اصلا اولین بارشه اینجا قهوه سفارش میدهها.
زیر چشمی نگاهش کردم.
–شمام خوب حواستون به امیرزاده هستا.
–مشتری ثابتمونه، میخوای نباشه؟ چی میگفتید یه ساعت با هم. شانس آوردی غلامی با اون دوتا مشتری سرش گرمه.
–میگه قهوم رو خودت برام بیار.
خانم نقره همانطور که به طرف آشپزخانه میرفت گفت:
–مگه قبلا نمیبردی؟ این که بًغ کردن نداره. اتفاقا منم تعجب میکردم مال بقیه رو سعید میبرد تو میچیدی، این رو هم خودت میبردی هم رو میز میچیدی.
نیم خیز شدم و سرکی کشیدم. آنقدر غرق فکر بود که انگار نصف کشتیهای دنیا را صاحب بوده و حالا غرق شده است.
طولی نکشید که خانم نقره آمد. سینی را روی پیشخوان گذاشت.
–پاشو ببر.
–بدید آقا سعید ببره دیگه.
راز آلود نگاهم کرد.
–میخوای باهاش لج کنی؟ یه وقت یه ایرادی از کارت درمیاره میره به آقای غلامی میگه واسه خودت بد میشهها.
درست میگفت. مثلا ممکن بود برود بگوید من با مشتریها زیاد حرف میزنم و به او یا بقیه نمیرسم.
ولی نه امیرزاده اهل این حرفها نبود.
✍#لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸 بسم الله النور
✨شروع هفته را
🌸با نام زیبایت آغاز میکنیم
✨ خـدایـا
🌸امـروز و این هفته
✨به زندگیمان بیش از پیش
🌸نور رحمت بی انتهایت را بتابان
✨الهی آمین
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
دعای امروز 🌷❤️🌷
💕پروردگارا
🌸✨در اولین روز هفته
🌸✨هر آنچه خوب و ناب است
🌸✨نصیب کسانی کن که در هر
🌸✨شرایط تو را میخوانند
🌸✨آنان که از سر صدق
🌸✨دل امید به رحمت تو دارند
🌸✨همراهشان باش
🌸✨و گره از مشکلاتشان بگشا
آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏
ای پروردگار جهانیان 🙏
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷به شنبه هشتم اردیبهشت ماه
💕خوش آمدین
🌷نفستـون رو خوشبـو کنیـد
💕با عطر گلهای بهشتی
🌷بہ ذڪر شـریف
💕صلـوات بر حضـرت محمـد ﷺ
🌷و خانـدان پـاک و مطهـرش
🌷 اَللَّهُـمَّ 💕
💕 صَـلِّ 🌷
🌷 عَـلَى 💕
💕 مُحَمَّـد🌷
🌷 وَ آلِ 💕
💕 مُحَمَّـد🌷
🌷وَ عَـجِّل💕
💕فَـرَجَهُـم🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
مولاجانم
🌱چگونه سرکنم بدون عشق،صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟
🌱شلوغ شد دل من از بروبیای هرکسی
ولی دوباره یادِ تو شکست ازدحام را...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
صبحتونمهدوی💚
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
مولاجانم 🌱چگونه سرکنم بدون عشق،صبح و شام را چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟ 🌱شلوغ شد دل من از
🌼 آن سفر کرده
که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست
خدایا به سلامت دارش...
🔅 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج
47.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ننه امالبنین به چادرت گرفتارم ❤
#استوری | #ریلز
.
#ام_البنین | #ام_القمر 🌙
#شنبه_های_امالبنینی 🍃
.
#رسانه_هنری_ثامر 🎞
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
ننه امالبنین به چادرت گرفتارم ❤ #استوری | #ریلز . #ام_البنین | #ام_القمر 🌙 #شنبه_های_امالبنینی 🍃 .
به دلمون افتاده
به رسم اهالی #کربلا
امروز در خونهی
خانم #ام_البنین
باشیم. 😊🌷💚
سلام بر مادرِ
#حضرت_ماه ✋🌙
خانم جان
تمام امور مون
دستِ شما
زندگیِ ما و
دعای مادرانه شما
🍃اي مادر چار آفتاب ادرکني
زهراي سراي بوتراب ادرکني
ما دست به دامان توأيم اي بانو
يا فاطمهي بني کلاب ادرکني
✍محسن بلنج
01206229-9108-4364-a85e-79afcf729abc.mp3
13.93M
🎧 #مداحی
کربلایی #حسین_ستوده
من درد آوردم که تو درمون کنی
من اشک آوردم که تو بارون کنی
من طرد شدم از دل دنیا ببین
من جا ندارم که تو بیرون کنی
#یا_امام_رضا ع
ما خیلی دلتنگیم 😭💔
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯