eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌺هنگامی که خبر شهات علیرضا ناهیدی را آوردند، مادر محسن شروع کرد به گریه کردن، محسن به او گفت: "شهادت افتخار است و منتظر باش که یک روز هم خبر شهادت مرا بشنوی…" وقتی مادر در جوابش گفت «انشاءالله پیروز می‌شوید.» 💖محسن پاسخ داد: ما خدمت می‌کنیم تا آنجا که زنده‌ایم و تا خدا بخواهد و سرانجام شهید می‌شویم. هرگاه از او سؤال می‌شد که در جبهه چه می‌کند، می‌خندید و می‌گفت: 🌺"اگر خدا قبول کند، یک رزمنده هستم. مادر آنجا کاری انجام نمی‌دهیم که قابل توجه باشد." محسن نیز یکی از فرماندهانی بود که تنها پس از شهادتش، خانواده‌اش متوجه شدند 💖که فرمانده تیپ بوده است. چند روز پس از اینکه فرماندهان تیپ ذوالفقار توسط نیروهای مزدور کمین خوردند، «محسن نورانی» و «محمدتقی پکوک» به شهادت رسیدند. 🌹 روحش شـاد یـادش گرامـی 🌷 @ShahidToorajii
🌹 💠 شهیدی که خبر شهادتش را داد.... 🌷دو روز قبل از این که اعزام بشه باهم داشتیم صحبت می کردیم.... میگفت این سفر من برگشتی نداره... 🌷گفت خواب دیدم که شهید میشم...ان شاالله حضرت زهرا منو میخره... 🌷گفتم چه خوابی؟ گفت خواب دیدم حین انجام ماموریت یه کبوتر میاد و گوشه پیراهنم رو میگیره باخودش میبره بالا...خیلی خوشحال بود.... 🌷شوق شهادت تو چشماش برق میزد. شادی روحش @ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
💠 🌷بعد از شهادت ، عراقی‌ها برایش مراسم ختم گرفتند. شهید صابری از شهدای بود. 🌷عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقی‌ها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه می‌گرفت، لباس و میوه و سیگار می‌برد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار می‌کرد؛ بعد از شهادتش عراقی‌ها 50 هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند. ❣ 🌹 @ShahidToorajii
📖 🌷 🌷 بی‌ نهایت عشق 🕊 🔹دلش نمی ‌خواست ڪارهایش جلوی دید باشد، مدتی را ڪه در جبهه بود، اجازه نداد حتی یڪ عڪس یا فیلم از او تهیه شود. 🔸آخرین بار ڪه به مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ‌ی عڪس ‌هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند. 🔹همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم. 🔸همیشه پنهان ‌ڪار بود. حتی زخمی ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌ڪرد. 🔹یڪ بار ڪه به مرخصی آمده بود، احساس ڪردم هنگام بلند شدن به سختی حرڪت می‌ ڪند، ولی چیزی را بروز نداد. 🔸وقت نماز شد. وضو ڪه گرفت، رفت توی اتاق و در را قفل ڪرد. از این ڪارش تعجب ڪردم، خواهرش ڪه ڪنجڪاو شده بود، از بالای در، داخل اتاق را نگاه ڪرد و متوجه شد ڪه مجید نماز را به صورت نشسته می ‌خواند . 🔹مجید از ناحیه ‌ی پا مجروح شده بود، اما اجازه نداد حتی ما ڪه خانواده ‌اش بودیم متوجه شویم. 🌷 @ShahidToorajii
🌷 💠 🌷در عمليات والفجر ٨ در گردان امام حسين (ع) بوديم و با كاميون هاى كمپرسى غنيمتى، اسراى عراقى را به پشت جبهه انتقال مى داديم. دوستى داشتيم بسيجى به نام ايوب ياورى كه موقع بردن تعدادى از اسرا به پشت اروندرود فراموش كرده بود اسلحه اش را بردارد. 🌷مى گفت: “بين راه گاهى بعضى افراد وسوسه مى شدند و از خود تحركى نشان مى دادند و من با تظاهر به اين كه نارنجكى در جيب دارم دستم را با قيافه اى تهديدآميز به جيبم مى بردم و آنها از بيم، سر جاى خود مى نشستند. 🌷وقتى به اردوگاه رسيديم و سر و كله ى رفقا از دور پيدا شد و احساس امنيت كردم، نارنجك كذايى را كه حالا سيبى سحرآميز شده بود از جيبم بيرون آوردم و به نيش كشيدم. اگر به عراقيها آن لحظه كارد مى زدى، خونشان در نمى آمد”. 🌹 @ShahidToorajii
💠 🌸((از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم.))🌸 👈به نقل از : 🔹سال 91 مصطفی برای دوره تکمیلی غواصی به قشم رفته بود. 🔸برام تعریف کرد یه روز زیر آب، کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده 🔹 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم، البته از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم. 🌷 @ShahidToorajii
💠 👈 بابای بی سر 🌷اسمش بابازادگان بود. صداش ميزدن «بابا»؛ ديگر حوصله «زادگانش » رو نداشتن. گاهے هم سر به سرش ميذاشتن 🌷صدا ميزدن «بابا...» وقتے بر ميگشت سينه ميزدند و ميگفتن: «قربان نعش بی سرت.» می خنديد و سر تكان مے‌داد . 🌷با بی سيم چی دوتايے آمده بودن بيرون، پتوها رو تڪان بدن. دور و برشان خاك بلند شد و همه چيز به هم ریخت. 🌷وقتے خاك نشست، ديديم موج پرتشان كرده توے سنگر، رفتم توی سنگر. هر دو شهيد شده بودن. سر بي سيم چي روے شانه بابا بود مثل وقتے ڪه يڪی سرش را روی شانه ديگری ميذاره و مي‌خوابه بابا هم سر نداشت. «بابا قربان نعش بی سرت» @ShahidToorajii
📖 ✳️ بابای بی سر😢 🔸اسمش بود. صداش ميزدن «بابا»؛ ديگر حوصله «زادگانش » رو نداشتن. گاهي هم سر به سرش ميذاشتن 🔹صدا ميزدن «بابا...» وقتي بر ميگشت ميزدند و ميگفتن: «قربان نعش بي سرت.» مي‌خنديد و سر تڪان مي‌داد . 🔸با بي سيم چي دوتايي آمده بودن بيرون، پتوها رو تڪان بدن. دور و برشان بلند شد و همه چيز به هم ریخت. 🔹وقتي خاك نشست، ديديم پرتشان ڪرده توي ، رفتم توي سنگر. هر دو شده بودن. 🔸سر بي سيم چي روي بابا بود مثل وقتي ڪه يڪي سرش را روي شانه ديگري ميذاره و مي‌خوابه بابا هم سر نداشت. بابا قربان نعش بي سرت😔 ✍ منبع: سایت قسم، ناحیه مقاومت بسیج شهید رجایی @ShahidToorajii
💠🌷 شهیدی که قمقمه اش بعد ۱۲ سال آب گوارا داشت... 💟⇐در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت. 💟⇐او در حالی روی زمین افتاده بود که دو ی پلاستیکی آب در دستان استخوانی اش بود. 💟⇐یکی از قمقمه ها خورده و سوراخ شده بود. ولی قمقمه ی دیگر، و پر از آب بود. 💟‌⇐درِ قمقمه را که باز کردیم، با وجود این که حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی می گذشت، آب آن بسیار و خنک مانده بود.. منبع :دلهای خدایی 📎هدیه به روح شهدای تشنه لب صلواٺ @ShahidToorajii
📖 💐 همه لباس مخصوص جبهه پوشیده بودند به‌ جز علیرضا . به ‌سختی در میان جمعیت پیداش ڪردم . گفتم : « علیرضا چرا لباس نپوشیدی ؟! مگه نمیخوای بری جبهه ؟!» گفت : « من به خاطر خدا به جبهه می‌رم . دوست ندارم ڪسی منو در این لباس ببینه و بگه پسر فلانی هم رزمنده ست ؛ نمی‌خوام ڪارم برای دیگران باشه ، میخوام فقط برای خدا به جبهه برم ...» 🌷 🌷 دانشجوی دانشگاه علوم اسلامی رضوی به یاد رشادتها و جانفشانیهای بی ریا و خالصانه شهدا ... نشر به مناسبت اولین سالروز تفحص و تشیعشان پس از سی و یڪ سال @ShahidToorajii
📖 💐 همه لباس مخصوص جبهه پوشیده بودند به‌ جز علیرضا . به ‌سختی در میان جمعیت پیداش ڪردم . گفتم : « علیرضا چرا لباس نپوشیدی ؟! مگه نمیخوای بری جبهه ؟!» گفت : « من به خاطر خدا به جبهه می‌رم . دوست ندارم ڪسی منو در این لباس ببینه و بگه پسر فلانی هم رزمنده ست ؛ نمی‌خوام ڪارم برای دیگران باشه ، میخوام فقط برای خدا به جبهه برم ...» 🌷 🌷 @ShahidToorajii
💠 🌷 💟 🕊❤️ 🔹↫درسوريه به معروف بود. هميشه براي رزم آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات رسانده بود به خط و عضو شده بود. 🔸↬روز ٢٢ دی‌ماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچه‌های گردان نوبت به‌نوبت با ايثار و رشادت مثال‌زدنے خود را عمه سادات مے‌ڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی به خط زد. 🔹↫فردای آن روز يكےاز دوستانش به مقر مے‌آید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " است. 🔻↫«خواسته من از شما این است که لحظه ای از و خط رهبری جدا نشوید» 🔻↫و دوست دارم به ولایت و روحیه را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم راه اسلام و ولایت شوی... @ShahidToorajii