eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
2.9هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
10.3هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
javid (2)-1.mp3
2.23M
تقدیم به دوستداران امام رضا علیه السلام🌹🌹 #ارسالی_اعضا #شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده ╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #اطلاعیه 🔉 #ختم_قرآن📖 #ختم_قرآن_دسته_جمعی 🗓به مناسبت ۲۳تیرماه ولادت امام رضا علیه السل
خدا رو شکر این دور قرآن به لطف خدا و همکاری شما بزرگواران هدیه شد محضر پاک امام رضا علیه السلام و شهید تورجی زاده🌹🌹
javid (3).mp3
3.54M
تقدیم به دوستداران امام رضا علیه السلام🌹🌹 #ارسالی_اعضا #شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده ╭─┅*═ঈ🇮🇷ঈ═*┅─╮  @shahidtoraji213 ╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهید والامقام ، خواهر زاده واعظ بزرگ حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان شادی روح پاکش صلوات 🌹 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
بسمه تعالی پنج شنبه ۲۰ تیر ۹۸ رفتم بهشت زهرا علیهاالسلام . اول رفتم کنار مزار شهیدمدافع حرم حمیدرضااسداللهی ، کمی بعد خادمین حرم رضوی آمدند و پرچم متبرک حرم را روی قبر شهید گذاشتند و در مدح شهدا مداحی حماسی خواندند و پرچم متبرک شده را احترام و اکرام نمودیم و خادمین حرم رفتند. من هم با کمی تاخیر رفتم تا یکم عکس و گزارش برای کانال شهدا ثبت و ضبط کنم. دم دمای غروب موقع برگشت از کنار قطعه ای رد میشدم که یباره چشمم به عکس شهیدی افتاد که پارسال از خاطراتش روایت کرده بودم اما هیچ وقت قسمتم نشد بر سر مزارش بروم در حالیکه شاید چندباری از کنار قطعه ای که مزارش بود رد شده بودم ولی نمی دانم چرا متوجه مزارش نشده بودم تا اینکه پنج شنبه باهمه ی عجله ای که داشتم از نیم رخ نگاههم عکسی آشنا دیدم کامل که برگشتم دیدم عکس شهید محمدمهدی دباغی است. هم غافلگیر شدم و هم از خوشحالی که یه شهید آشنا گویی آن لحظه صدایم زده بود که به کجا چنین شتابان !؟ کمی تامل کن و برگرد ، منم محمد مهدی دباغی !!! نگاهم به نگاه شهید افتاد و شرمنده اش شدم که چطورتا این لحظه از نظرم دور مانده بود اما حسابی هم غافلیگر شده بودم واز خوشحالی وصف ناپذیری که در دلم ایجاد شده بود می خندیدم و به همسرم می گفتم : نگاه کن ببین کی اینجاست؟! شهید محمدمهدی دباغی !!!! مزارپاکش را بوسیدم و احساس کردم او نیز به من می خندد که تا این حد غافلگیر شده ام ، در دل به او گفتم حتما داری می گویی اینهمه از کنار مزار من رد شدی مرا ندیدی ولی بدان ما شهدا شما را می بینیم و شهدا زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند. و این حکایت شیرین یک پیام بزرگ دارد که شهدا ما را فراموش نمی کنند مگر اینکه ما نخواهیم در راهشان قدم بگذاریم. 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💐💐💐🌹🌹🌹💐💐💐 روزمان ، نہ؛ عمرمـان ! همہ پُرخیر است؛ با یاد شمـا، خاڪیانِ افلاک نشین .... 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۱ شهید "محمد مهدی دباغی" در ۱۱ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۱ مطابق با شب ۱۷ ربیع الاول در خانواده مذهبی، در تهران چشم به جهان گشود. تنها پسر خانواده بود ‌و پنج خواهر داشت. دوران کودکی‌اش همزمان با دوران انقلاب بود. پدر بزرگوارش او را روی دوش خود می‌گذاشت و در راهپیمائی‌ها شرکت می‌کرد. در سن ۷ سالگی همانند همسالانش دوران ابتدائی را آغاز کرد و در دبستان شهید برهان مجرد، واقع در خیابان خراسان، مشغول به تحصیل شد. در مدرسه جزو بچه‌های فعال به حساب می‌آمد. در ۱۱ سالگی در بسیج مسجد‌ موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام در خیابان آیت‌الله سعیدی ثبت نام کرد و دوره‌ی آمادگی دفاعی را در آنجا آموزش دید. اوایل جنگ، پدرش در جبهه‌ها حضور داشت و همین باعث بالا رفتن انگیزه حضور در صحنه نبرد برای مهدی شد. ایشان دوره راهنمائی و دبیرستان را در مدرسه موسوی در خیابان ۱۷ شهریور گذراند. ناگفته نماند دوران دبیرستان ایشان نیمه تمام ماند و در مدرسه عشق شاگرد اول شد. اولین بار در ۱۴ سالگی به جبهه رفت و بعد از گذشت ۴ ماه حضور در جبهه به مرخصی آمد. سال ۶۵ بود و مصادف شده بود با فرمان امام خمینی که فرموده بودند: "بچه‌هایی که سن کمی دارند حتی‌المقدور اجازه حضور در جبهه‌ها را ندارند و رضایت والدینشان واجب است". اینجا بود که محمد مهدی وقتی خواست مجدد عازم جبهه‌ها شود با دستکاری در شناسنامه خود و کسب رضایت از پدر و مادرش برای بار دوم عازم شد و چون ایشان تک پسر خانواده بود رضایت گرفتنش با مقداری نگرانی و استرس همراه بود. به خاطر سن کمی هم که داشت از طرف پدر و مادر دچار دلهره بود از اینکه مبادا یک وقت رضایت ندهند! وقتی برگه رضایت را پیش مادرش آورد و به او گفت که امضایت باید پای آن باشد؛ مادرش به او گفت: "اگه می‌شه شما نرو جبهه، درس بخون و برای جامعه و مملکت مفید باش". محمد در جواب مادر گفت: "باشه من جبهه نمی‌رم ولی اگر در قیامت امام حسین و حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شما پرسیدند چرا پسرت را برای یاری اسلام نفرستادی خودتون پاسخگو باشید". مادر گفت: "باشه من رضایت می‌دم که به جبهه بری چون نمی‌تونم جواب حضرت زهرا را بدم و می‌خوام در قیامت رو سفید باشم". مادر می‌گوید همان طور که داشتم برگه را امضاء می‌کردم شهادت محمدمهدی را جلوی چشمانم می‌دیدم. بعد از اینکه برگه امضا شده را به او دادم مرا بوسید و گفت: "شما مادر شجاعی هستی و با خوشحالی مجدد عازم جبهه‌ها شد". (ادامه در صفحه بعد👇👇) 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ پسر عمه‌اش شهید علیرضا کتابچی در جبهه به عنوان تخریبچی حضور داشت. او در مرداد ماه سال ۶۶ در عملیات نصر ۷ به شهادت رسید. شهادت علی‌رضا، محمدمهدی را خیلی ناراحت کرد. و به او انگیزه‌‌ی بیشتری داد برای نبرد با دشمن بعثی. او عقیده داشت تفنگ علی‌رضا را نباید روی زمین گذاشت. بنابراین بعد از مراسم پسر عمه‌اش دوباره به جبهه بازگشت و در دی ماه همان سال از ناحیه پا مجروح شد. مادرش می‌گوید: "وقتی در بیمارستان بستری بود صبح زود به ملاقاتش رفتم و با دیدن یگانه پسرم روی تخت بیمارستان به گریه افتادم. محمدمهدی با ناراحتی به من گفت: :چرا گریه کردی مادر؟ من جلوی رزمنده‌های مجروح خجالت کشیدم! مدتی که در نقاهت به سر می‌برد بسیار ناآرام بود و دوست داشت هر جور شده خودش را به جبهه برساند. بعد از مدت کوتاهی که استراحت کرد مجدد عازم شد که حدود ۵ ماه بعد، در ۲۳ خرداد ماه سال ۶۷ در عملیات بیت المقدس۷ مانند ارباب بی‌کفنش با لب تشنه به آرزوی دیرینه‌اش شهادت نائل آمد و بدنش سه روز در گرمای بالای ۴۰ درجه شلمچه، در محاصره دشمن ماند. عملیات بیت المقدس ۷ که شروع شد گردان به خط مقدم رفت. همانجا محاصره شد. سه روز این محاصره طول کشید. جیره آب و غذای رزمنده‌ها تمام شد. دشمن آن منطقه را مورد اصابت بمب‌های شیمیایی قرار داد و کل گردان با لب تشنه به شهادت رسیدند و چون در محاصره بودند انتقال پیکرهای مطهرشان به عقبه میسر نبود. بعد از سه روز که محاصره شکسته شد پیکرهای پاک شهدا به عقب و نزد خانواده‌هایشان بازگشت. (ادامه در صفحه بعد👇👇) 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ در مدتی که رزمنده‌ها در محاصره بودند، خانواده دباغی در تب و تاب زیادی بود. چند روزی می‌شد که خبری از محمد مهدی و همرزمانش نبود. اکثر مناطق جنگی را به جستجوی او پرداختند. حتی در تهران به دنبال او بودند. می‌گفتند شاید زخمی شده و به تهران انتقال داده شده باشد. پسرخاله‌ها و یکی از دایی‌های شهید که در جبهه‌ها حضور داشتند، منطقه را پرس و جو می‌کردند و پدر و شوهر خاله‌های شهید، تهران را. در یکی از همین روزها پدر شهید به مالک اشتر رفته بود و سراغ محمدمهدی را از مسئول مربوطه گرفته بود‌. از او پرسیده بودند: چه نسبتی با شهید داری؟ او هم گفته بود: یکی از آشنایان شهید هستم. مسئول گفته بود اسم محمدمهدی دباغی در لیست کال هست یعنی هیچ نشانی از ایشان مبنی بر شهادت یا اسارت و یا مفقودالاثر بودن ایشان در دست نیست. پدر با حال خیلی خراب به خانه آمده بود. فامیل هم خبردار شده بودند و برای همدردی با خانواده به منزل آنها آمده بودند. اما پرس و جو همچنان ادامه داشت و هر روز یک خبر جدید از مهدی می‌آورند. یک روز اسارت روز دیگر مفقودالجسد شدن و روز دیگر مفقودالاثر بودن و ... روزگاری سختی برای کل خانواده و اقوام رقم می‌خورد تا اینکه در روز ۷ تیر ماه سال ۶۷ خبر قطعی مبنی بر شهادت ایشان به خانواده داده شد و در روز ۱۰ تیر ماه مراسم تشیع باشکوهی انجام و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. (روحش شاد و راه و نامش جاوید باد) 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯