📲: چادرت را بتکان روزی ما را بفرست…
” ای که روزیه دو عالم همه از چادرت توست ای مادر
کد پیشواز همراه اول چادرت را بتکان: 12934
» فعال سازی پیشواز با شماره گیری # کد آهنگ *221*10* و یا ارسال کد به شماره 8989
📱: پیشواز مداحی چادرت را بتکان روزی ما را بفرست محمد حسین پویانفر
کد پیشواز ایرانسل: ۸۰۰۵۴۳۳
ارسال به ۷۵۷۵
🔗@shahidtoraji213
•┈┈••🇮🇷••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانجانبازی
بادیگاردحاجقاسم😳😭
وحیدازسال94درسوریه🌷
حضورداشتوبهدست
نیروهایتکفیریشیمیایی
شدهبود.💣
البتههیچکسحتیخانواده
همازاینموضوعاطلاعی
نداشتند.👤
📝پدرشهید:چهلروزپیشکه
برایپیگیریمراحلدرمانی👨⚕
بهاصفهانرفتازاینکهوحید
شیمیاییشدهباخبرشدیم.😔
📸ریهوحیدعفونتکردهبودو
برادرشکهمیدانستبهخواسته
اوبهکسیچیزینگفتهبود.😕
🖤 #استوری
🖤 #حاج_قاسم
🖤 #شهیدوحیدزمانینیا
💌#ارسالی_اعضا
التماس دعا🤲
َسلام اگه میشه بذارتوکانال برای نوگل دخترم حسنا دعاکنند درست راه بره وپایش خوب بشه😭😭😭😭😭
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء❇️
التماس دعا از همه شما💚
🔗@shahidtoraji213
•┈┈••🇮🇷••┈┈•
#زندگینامه شهیدمحمدرضا تورجی زاده
قسمت۱۷✅صدای پای آب😔
راوی(نوار مصاحبه شهید تورجی
و خاطرات دوستان)
یک گروهان از گردان یا زهرا(س) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم.
حال خودم را نمیفهمیدم.
باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب کجاست!؟ يكي از
فرماندهان با تعجب گفت: دبه آب!؟
بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچههای
ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت!
باتعجب به او نگاه میکردم. خستگی این مدت روی دوشم نشست. نگاهی به
سنگر انداختم. بچههای مجروح همگی منتظر آب بودند. نشستم روی زمین.
بی اختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد.😔 به یاد کربلا افتادم. در دل فقط
میگفتم: یا حسین
چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد!
رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را میگرفتند. گفتم: دیگه
حرف آب نزنید. آبی در کار نیست!😔
نگاههای بهت زده و متعجب بچهها را فراموش نمیکنم توان تحمل ان صحنه هارا نداشتم بی اختیار ازسنگر بیرون امدم
فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسید. قبل از روشن شدن هوا
تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح به
َ اندازه یک در قمقمه آب رسید!
آفتاب روز دوشنبه بالا آمد. دشمن با تمام قوا آماده حمله مجدد بود. ساعتی بعد
شلیک خمپاره ها آغاز شد.
دیگرکسی برای مقاومت روی تپه حضور نداشت! همه یا شهید شده بودند
یامجروح. این تپه به خون بهترین عزیزان ما آغشته بود. براي در امان ماندن از
تركشها سریع خودم را به داخل یک سنگر كشاندم.
چند نفر مجروح در انتهای سنگر بودند. هنوز چندلحظه ای نگذشته بود که یک
گلوله خمپاره روی سنگر خورد! بدن یکی از مجروحین متلاشی شد. از حرارت و
آتش بوجود آمده موها و ریش های من سوخت!
خواستم از سنگر بیرون بیایم. گلوله دیگری جلوی سنگر خورد. چند ترکش
ریز به من اصابت کرد.
به داخل سنگر دیگری رفتم. سه نفر از بچهها آنجا بودند. آن ها قبلا ارتشی بودند
ولی به صورت بسیجی همراه گردان ما آمده بودند.
یکی از آنها ترکش به سرش خورده بود. دیگری به پهلویش و آن یکی هم در
حال شهادت بود. آنها هم آب میخواستند. من هم شرمنده!
تا عصر همين وضع بود. عصر دوباره آتش دشمن سنگین شد. با انفجار هر
گلوله خمپاره ناله عده ای بلند میشد و ناله عده ای خاموش!
آقای قربانی را دیدم. گفت: صبرکنید هوا که تاریک شد برمیگردیم! بعد هم
خودش تعدادی از مجروحین را برای رفتن آماده کرد.
لحظات غروب بود. هیچ صدایی نمیآمد. با سختی از سنگر بیرون آمدم. تعداد
زیادی از سربازان عراقی از بالای ارتفاع به سمت ما حركت كردند! به اطراف نگاه
كردم برادر صفاتاج فرمانده گردان يازهرا3 در ميان مجروحين بود.
برادر برهاني هم به خيل شهدا پيوسته بود. توان راه رفتن نداشتم. به حالت
چهاردست وپا شروع به حرکت کردم!
از کل گردان چند نفري بيشتر سالم نبودند! همه شروع به دویدن کردند. به یکی
از بچهها که لباس سپاه به تن داشت گفتم: لباست را در بیار، اگه اسیر بشی اذیتت
میکنند. من هم لنگان لنگان به دنبال آنها رفتم.
کمی جلوتر برگشتم و برای آخرین بار به تپه نگاه کردم. تقریبًا همه جای تپه را
خون گرفته بود. تپه ای که بعدها به نام شهید برهانی نام گرفت. هنوز از داخل برخی
سنگرها صدای ناله میآمد!
کمی آن سوتر سنگری خراب شده بود. بدن یکی از پیرمردهای گردان زیر
آوار مانده بود. فقط سر او بیرون بود. پیرمرد زنده بود و من را نگاه میکرد. باتعجب
نگاهش کردم. عراقیها با من کمتر از صد متر فاصله داشتند. پیرمرد گفت: داری
میری!؟
گفتم: کاری دیگه نمیتونم بکنم! گفت: به امان خدا، سریعتر برو!
هیچ لحظه ای در زندگی برای من سختتر از آن موقع نبود.😔😭
فاصله عراقیها خیلی کم شد. گلوله های آنها دقیق به اطراف ما اصابت
میکرد. شروع کردم به خواندن وجعلنا...
خودم را به سختی روی زمین می ّ کشاندم. رسیدم به بالای دره. باید حدود صد
متر را پایین میرفتم. دیگر رفقا زودتر از من رفته بودند.عراقیها خیلی نزدیک شدند. حتی صدای آنها را میشنیدم!
یکی یکی مجروحها را تیر خالصی میزدند! تصمیم خودم را گرفتم. به سمت دره غلتیدم و
پایین رفتم!بدنم مرتب به سنگها میخورد. گاهی مواقع از روی زمین بلند میشدم و چند
متر پایینتر محکم به زمین میخوردم. اما بالاخره به پایین رسیدم. ديگر حال تکان
خوردن نداشتم. تمام لباسهایم پاره شده بود.دوست داشتم همانجا میخوابیدم. گفتم: حتمًا اینجا شهید میشوم. استخوانهایم
خیلی درد میکرد. آنقدر که تشنگی را فراموش کردم.هوا تاریک شده بود. همانجا دستم را روی خاک زدم تیمم کردم وبه حالت خوابيده نماز خواندم. یکدفعه صدای بچهها را شنیدم. همان بچههایی بودند که
زودتر از من برگشتند. آنها را صدا زدم.
با هم راه را ادامه دادیم
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دوباره صدای عراقیها آمد. آنها به دنبال ما
بودند. در راه به یک تخته سنگ رسیدیم. به دنبال راه عبور به سمت پايين بودیم.
اما هیچ راه خوبی پیدا نشد.
باید تخته سنگ و تپه را دور می زدیم. اما عراقیها خیلی نزدیک بودند. فکری به ذهنم رسید گفتم باید خودمان را پرت
کنیم! بعد ادامه دادم: بچهها من میپرم
اگر سالم ماندم شما هم بیایید!
بعد بدون هیچ درنگی پریدم. حدود ده متر پایینتر روی خاکها افتادم. خاکها
نرم بود. از همانجا کشان کشان به سمت پایین رفتم. بعد اشاره کردم: بچهها بیایید.
بعد صدایی آمد. گویی سنگ بزرگی از بغل من عبور کرد و پایین رفت.
برگشتم و گفتم: بچهها این چی بود افتاد! مواظب باشید سنگ از زیر پاتون در نره!
یکی از بچهها به من رسید و گفت: سنگ نبود، یکی از بچهها پرت شد!😭
با تعجب گفتم: کی بود. گفت: از بچههای مجروح بود. ترکش توی چشمش
خورده بود و جایی را نمیدید.
با ناراحتی گفتم: حتمًا الان تکه تکه شده! سریع رفتم به سمت پایین. باتعجب
دیدم نشسته روی زمین و ناله میکنه! باور کردنی نبود. او از فاصله 20 متری افتاده
بود. اما روی مقدار زیادی خاک. کم کم بقیه بچهها هم رسیدند.
همه کنار هم بودیم. خسته و تشنه. دیگر هیچکدام رمقی نداشتیم. ناگهان
صدایی به گوش رسید!
باتعجب گفتم: بچه ها شما هم میشنوید! همه ساکت شدند.گوشها تیز شده
بود! نسیم خنکی از سمت چپ ما میآمد. درست فهمیده بودیم. صدای آب بود.
صدای پای آب!
صدای حرکت رودخانه بود. همه بی اختیار دویدند. من آن لحظات
را از یاد نمیبرم.
من با همه وجود آب را حس می کردم. به دوست نابینایم گفتم: بلند شو،
آب! آب! ما به رودخانه رسیدیم! تا این حرف را زدم گفت: آب ... بعد هم
غش کرد و افتاد!
بقیه بچه ها به آب رسیده بودند. صدایشان را میشنیدم. با سختی دوستم را بلند
کردم. کشان کشان به سمت آب رفتیم.
صدای آب نزدیکتر شد. دوباره دوست مجروحم از هوش رفت! بالای سر
دوستم ایستاده بودم. نگاهی به دور دست ها انداختم. به یاد دوستانی بودم که از
تشنگی جان دادند.😔
حال عجیبی داشتم. صدای آب نزدیکتر شده بود. همه وجودم منتظر آب بود.
گویی همه سلولهای بدنم میگفت: آب
بدنم می لرزید.گفتم: اول دست و صورتم را شست وشو میکنم بعد ...
وارد آب شدم. بسیار خنک بود. دستم را داخل آب بردم شروع کردم به خوردن
آنقدر خوردم که بدنم عرق کرد! خسته شدم. نشستم داخل آب. سه روز
از آخرین باری که به راحتی آب خورده بودم میگذشت. آن هم در گرمای
مردادماه.
یک لحظه یاد کربلا افتادم. ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. یاد بچهها
افتادم. یاد برادر برهانی. یاد حاج آقا ترکان. چقدر برای آب التماس میکرد. یاد
بچههای مجروحی که از تشنگی جان دادند!😭😭
دیشب همین موقع منتظر گردان بودیم. دیشب بچههای مجروح انتهای سنگر
به هم وعده آب میدادند. یکی میگفت: من یک دبه آب میخورم! دیگری
میگفت: من تا جایی که بتوانم. دیگری...
اما همه آنها از تشنگی جان دادند! اشک از چشمانم جاری شده بود.😭 بچهها
همه گریه میکردند. همه به یاد دوستانشان بودند. صدای ناله ها بلند شده بود.
نگاهی به دستانم کردم. هنوز خونی بود! خون دوستان شهیدم. فراموش کردم
دستانم را آب بکشم.
من با همین دستان آب خورده بودم. برگشتم به سمت عقب. مجروح نابینا هنوز
بیهوش روی زمین بود. کمی آب برداشتم و به صورتش پاشیدم. به هوش آمد.
او را آوردیم کنار رودخانه.
ساعت را نگاه کردم. دو نیمه شب بود. همانجا دراز کشیدم. برای دو ساعت
هیچ چیزی نفهمیدم.
ادامه دارد...✍✍✍
🏴🏴
بسم الله الرحمن الرحیم
◾️ چادرت را بتکان روزی ما را بفرست....
⚫️ ویژه برنامه شبهای بی مادری😔
هیات #مجازی یازهرا سلام الله علیها🖤
برنامه ها بدین شرح است :🖥
1⃣ تلاوت یک صفحه از قران
2⃣ سخنرانی تصویری کوتاه ویژه فاطمیه
3⃣روضه و مداحی کوتاه ایام فاطمیه
4⃣سخن کوتاه از یک شهید در مورد حضرت زهراس
⏰ امشب شروع مراسم ساعت ۲۱:۳۰
🕌مکان: کانال یازهرا (س)شهیدتورجی زاده
#حتما با وضو وحاجت وارد شوید✅
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم
#شهادت_مادرم_افسانه_نیست😢
#حیا_وحجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
#روضه_تعطیلی_نداره
🔗@shahidtoraji213
•┈┈••🇮🇷••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 انتشار برای اولین بار
🎥 شلیک گلوله هوشمند کراس ناپل و تغییرات تاکتیکی در خرج بمب توسط رزمندگان سپاه پاسداران وانهدام مقر داعشیان در سوریه
🔸 از این به بعد دیگه توپخانه و خمپاره ها هدایت شونده میشوند
#سپاه_مقتدر
#مدافعان_حرم
🎥 شلیک گلوله هوشمند کراس ناپل و تغییرات تاکتیکی در خرج بمب توسط رزمندگان سپاه پاسداران وانهدام مقر داعشیان در سوریه
🔸 از این به بعد دیگه توپخانه و خمپاره ها هدایت شونده میشوند
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🔗@shahidtoraji213
•┈┈••🇮🇷••┈┈•
2620993.mp3
2.96M
#تلاوت_قران
🎙ترتیل صفحه ۳۲۲ قرآن کریم
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی_کوتاه
🎞گفتاری شنیدنی از #استاد_دارستانی در مورد تفاوت فاطمیه با محرم...
👈حتما گوش کنید و نشر دهید...
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
YEKNET.IR - roze 2 - fatemie 1399.10.04 - motiee.mp3
4.16M
🔳 #روضه_کوتاه_فاطمیه
🌴همین که بهتری الحمدالله
🌴جدا از بستری الحمدالله
🎤 #میثم_مطیعی
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
🔅 #سخن_شهدا
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت را به سوی #اهلبیت بگیر...
اگر مشکل هم نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به #مادرت_زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
#شهید_ابراهیم_هادی
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
هدایت شده از 📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
﷽💢قـــــرار شــــبـــانــــه🕙🌔
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هدایت شده از 📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
📚زیارتنامه📜♥️
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها به نیابت از #شهید_تورجی_زاده🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران✅...
🌻======✨=======🌻
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِك🌸....🤲
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
🌻======✨=======🌻
🌼التماس دعای فرج🌼
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
#السلام_شاه_شهیدان🌷
عالمےڪرد بہ اعجاز نگاه تو خضوع
ڪرد خورشید از آن گنبدزرد تو طلوع
السلام اے همہے دارو ندار دل من
باز شد صبحِ من و عشق تو ارباب شروع
#ارباب_بینظیرم_حسین_ع❤️
#صبحتون_بخیر
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
•┈┈••✾•✨🌸🌺🌸✨•✾••┈┈•
اے بهاری ترین آینه هستی
یوسف کنعانی من، سلام
آقاجانم... بیا و اذان عشق بخوان
تا جهان سراسر مسلمان شود
بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد کن ... چشم انتظار ماندهام ؛
#اللهمعجللولیڪالفرج 💛
[ #صبحتون مهدوی
════════════
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
•┈┈••✾•✨🌸🌺🌸✨•✾••┈┈•