#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#نمازشب
#راوی_برادرشهید
#قسمت_سوم
دوساعت قبل از اذان صبح مشغول عبادت و شب زنده داری میشد .در حال نماز شب و راز و نیاز خیلی گریه میکرد ؛ به طوری که گاهی من و یا پدرومادر از صدای گریه ی او بیدار میشدیم .
شب هایی که اصفهان بود ، رخت خواب پهن نمیکرد و روی زمین میخابید و فقط پتو را به عنوان روانداز استفاده میکرد دلیل آن هم این بود که راحت تر برای نماز شب بیدار شود .
#همرزم
هنگامی که رزم شبانه داشتیم ،موقع سحر که می شد برنامه تمرین و آموزش راقطع و همه را برای نمازشب مرخص میکرد و با برشمردن فضیلت نمازشب؛ همه را برای خواندنش تشویق میکرد .
محمد خیلی اهل نماز شب بود و به عبادت و انجام مستحبات خیلی مقید بود؛ ولی بااین همه میگوید اگر میتوانستم شب ها را نمیخوابیدم و روزها را روزه میگرفتم ..
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯
#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#روزه
#قسمت_چهارم
هنگامی که به مرخصی می آمد ، روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه مستحبی می گرفت .. با روزه گرفتن روح خود را صیقل می داد .. در جبهه نیز همین کار را میکرد .. یک روز همه ی بچه ها را جمع کرد و پرسید : شماها روزه بدهکار نیستین؟(به دلیل حضور در عملیات و رفت و آمد روزه بدهکار بودند)
گفتند : چرا.
گفت : پس بیایید همه با هم روزه هایمان را قضا کنیم .. سحرها خودش زودتر از بقیه بیدار می شد، و سحری بچه ها را آماده میکرد،چای را درست میکرد و بعد همه را صدا میزد.
با دوستانش تصمیم گرفت تا قضای روزه ی همرزمانی که شهید شده اند را به جای آورند .
#خاطره_خصوصیت_رفتاری_شهید
یک روز بعدازظهر باهم به سنگر عده ای از دوستان رفتیم ..آن ها چای آتشی درست کرده بودند که واقعا بعد از ناهار و توی آن هوای گرم میچسبید .. چای را ریختند و با سینی دور میگرفتند . .وقتی به شهید تورجی رسید؛ چیزی نگفت و چای را برداشت ..ولی بعد هنگام صحبت یواشکی به من که کنارش بودم گفت:(علی لیوان چای مرا با لیوان خالی خودت جابه جا کن؛ من روزه ام)
من هم همین کار را کردم و چای را خوردم . شهید تورجی نخواست بگوید روزه است و بچه ها از این که جلویش چای خورده بودند،خجالت بکشند .(راوی :علی نوری)
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯
#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#تقواومعنویت
#قسمت_پنجم
کم حرف میزد و سعی میکرد مشغول ذکر گفتن باشد و به خدا توجه داشته باشد . درصدد تهذیب نفس بود .
از مجالسی که در آن حرف های بیهوده زده می شد ،دوری میکرد .
مادر گرانقدر شهید :
محمدرضا خیلی به مسئله حجاب اهمیت می داد . مثلا به من میگفت : مادر میخواهم اگر شهید شدم خواهرانم حجابشان را کامل داشته باشند . اگر صدایشان بالا رفت و نامحرم صدای ایشان را شنید من از چشم شما میبینم.(این در حالی بود که خواهرانش از هر حیث محجبه و مومن بودند.)
#همرزم
حاضر نبود کلمات و عبارات غیر شرعی ؛حتی به شوخی بیان شود . مثلا بچه ها اصطلاح تک زدن را برای وقتی که چیزی را بدون اجازه برداریم به کار می بردند . ولی بعدا این اصطلاح را در موارد معمولی هم به کار میبردند .شهید تورجی به بچه ها تذکر میداد که حتی به صورت شوخی هم این اصطلاح را به کار نبرید.
#همرزم_شهید
سعی داشت که اعمالش با اخلاص باشد .مدتی بود بچه ها خیلی به او التماس دعا میگفتند . من متوجه بودم که او همین طور ازاین موضوع در درون خودش ناراحت است .
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯
#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#شکستن_نفس
#قسمت_ششم
#راوی_همرزم
یک روز بعد از نماز ظهر همه بچه های گردان دور هم جمع شده بودیم.در این هنگام ؛یکی از مسئولان لشکر وارد شد و گفت : رفقا دسشویی اردوگاه خراب شده ،برای تعمیر چند نفر را آورده ایم؛ ولی گفته اند باید چاه دسشویی تخلیه شود . یکی میگفت : پیف پیف بو میده، یکی میگفت : پیف پیف چه کارهایی از ما میخواهند، ماآمده ایم بجنگیم نه اینکه ... رفتیم برای ناهار و بعدهم مشغول استراحت شدیم.
باخودم گفتم : کسی که برای این کار داوطلب بشود ،کار بزرگی کرده و نفس خودش را شکسته است؛ چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما... برای همین گفتم تا بچه ها مشغول استراحت هستند ،بروم به طرف دسشویی ها تاببینم چه خبر است.
وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم . عده ای از بچه های گردان ما مشغول به کارشده بودند . باتعجب به آنها نگاه کردم .آنها ده نفر بودند .اول آنها شهیدتورجی بعد شهید علی روزگاری،شهید حسین مرادیان،شهید سید رحمان هاشمی و...آنها تا غروب مشغول کار بودند .
نمیدونم چرا؟ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم .سه ماه بعد به اسامی آنها نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای 10،نفر اول شهید ،نفر دوم شهید،و...تا نفر آخر آنها که شهید تورجی بود .سر انجام یکی پس از دیگری ؛ گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تاییدی برای شهادتشان بود.
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯
#روزه_قضا
#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
هنگامی که به مرخصی می آمد روزهای
دوشنبه و پنج شنبه روزه مستحبی می گرفت. با روزه گرفتن روح خود را صیقل می داد. در جبهه نیز همین کار را میکرد. یک روز همه ی بچه ها را جمع کرد و پرسید: شماها روزه بدهکار نیستین؟(به دلیل حضور در عملیات و رفت و آمد روزه بدهکار بودند) گفتند: چرا؛ گفت: پس بیایید همه با هم روزه هایمان را قضا کنیم. سحرها خودش زودتر از بقیه بیدار می شد، و سحری بچه ها را آماده میکرد، چای را درست می کرد و بعد
همه را صدا میزد. با دوستانش تصمیم گرفت تا قضای روزه ی همرزمانی که شهید شده اند را به جای آورند .
#خصوصیت_رفتاری_شهید
یک روز بعدازظهر باهم به سنگر عده ای از دوستان رفتیم. آن ها چای آتشی درست کرده بودند که واقعا بعد از ناهار و توی آن هوای گرم می چسبید. چای را ریختند و با
سینی دور می گرفتند. وقتی به شهید تورجی رسید؛ چیزی نگفت و چای را برداشت. ولی بعد هنگام صحبت یواشکی به من که کنارش بودم گفت: علی لیوان چای مرا با لیوان خالی خودت جا به جا کن؛ من روزه ام؛ من هم همین کار را کردم و چای را خوردم؛ شهید تورجی نخواست بگوید روزه است و بچه ها از این که جلویش چای خورده بودند خجالت بکشند.