eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
221 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لیکن مبارک بود برای ملت که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و ازادی برای همه مملکت ملت بزرگ ایران، سالروز پانزده خرداد را که یوم اللّه است زنده نگه میدارد _ملت ۱۵خرداد🕊 🌷 @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز نیمه خرداد است و پس از 60 سال هنوز ردِ خون هایی که درخیابان های سراسر کشور به دست عمال شاه ریخته شد، بر تارک تاریخ این سرزمین مانده است و بی شک این روز، روزی مهم است و این شعر امام خمینی برای همیشه مهر تاییدی بر اهمیت این روز می زند: " انتظار فرج از نیمه خرداد کشم" از تعداد شهدای 15 خرداد آمار صحیحی در دست نیست. اما تعداد آنها را رقمی بین 5 تا 15 هزار نفر، تخمین زده اند. در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاكمه ی روحانیان و مردم ادامه داد. زندان ها از اقشار گوناگون مردم، پر شد و عده ای نیز محاكمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد ظاهراً به نفع شاه تمام شد و امام تبعید و تاریكی خفقان حاكم شد؛ اما در واقع 15 سال بعد شاه را از این مملكت بیرون كرد و با رفتن او بار دیگر، خورشید پر تشعشع اسلام طلوع كرد و مملكت را از ظلم و ستم رهانید. یاد و خاطره شهدای 15 خرداد سال1342برای همه ی تاریخ گرامی باد.🌹 @shahidtoraji213
«تربیت اولاد را پیش شما کوچک کردند. تربیت اولاد بالاترین چیزی است که در همه‌‌ی جوامع از همه‌ی شغل‌ها بالاتر است. هیچ شغلی به شرافت مادری نیست و این‌ها منحط (پست) کردند این را. این خیانت بزرگی است که به ما کردند و به ملت ما کردند. مادرها را منصرف کردند از بچه‌داری... بچه‌داری را یک چیز منحطی حساب کردند؛ در صورتی که از دامن همین مادرها مالک اشتر پیدا می‌شود، از دامن همین مادرها حسین بن علی پیدا می‌شود...» 📖 صحیفه امام خمینی؛ ج۷، ص۴۴۷ @shahidtoraji213
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و پنجم ... 🌷 __جمکران راوی:سردار علی مسجدیان (فرمـــانده وقت گردان امام حسن علیه السلام)   اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خوای!؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم. نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟ گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است. گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد. *** مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد. بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم. ...... 📚 کتاب یازهرا ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 والله ما هم پیدا نکردیم آقا روح الله ... ❤️ @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانستنی های مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خاطره‌ای عجیب از آیت الله بهجت؛ ماجرای تاخیر ارتحال حضرت امام 🔵 فرزند آیت الله بهجت از ماجرای عجیب تاخیر ده ساله ارتحال امام خمینی و عمر دوباره ای که خداوند به امام بخشید می‌گوید ⚜@p_Mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | تعریف فساد سیستمی چیه؟ ⁉️ آیا در جمهوری اسلامی هست؟! ⁉️ فرق فساد سیستمی با چیه؟ 🌍 🌐 به عصــــای موســــی بپیوندید👇 @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘تا حالا با این حس و حال رفتی خدمت امام رضا(ع)؟ اینجوری خیلی بیشتر ثواب داره... 🌍 🌐 عصــــای موســــی @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سردار حاجی‌زاده : موشک هایپرسونیک ایرانی دکان فروش سلاح آمریکا را خواهد بست. @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل حسن‌آقا تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف ) در زندگی‌مان گُم شود 🌺 💫🌺🍃
. آقا در یک ماه اخیر دو بار اسم از آوردند و امشب ساعت ۲۲.۰۰ مستند عابدان کهنز به مناسبت همین موضوع از شبکه ۲ پخش میشه 👌 دوست داشتید ببینید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به رهبرفرزانه ام 🌺🌸🌺💐💐 🔹سالروز زعامت و ولایت رهبر فرزانه انقلاب بر شما مخاطبان عزیز و گرامی مبارک باد.💐💐💐🌹🌹🌹 السلام علیک یاصاحب الزمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" https://eitaa.com/shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ســلام امام زمانــم❣ 🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ... 🌱ســلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! 🌱و ســلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان اللهم‌عجــل‌لولیک‌الفـــرج 🤲🏻 🌿🌼🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔جسمی که ذوب شد.... کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش گرفت نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با چفیه دهان خودش رو بست تا عملیات لو نرود... تنها کف پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند ... پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم شهید را؟! اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید.... ای الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست وششم ...🌷 __شوخ طبعی راوی: سردار علی مسجدیان قرار بود برویم پدافندی، چند گردان هم برای عملیات انتخاب شده بودند. حاج حسین خرازی آمد چادر فرماندهی. جلسه داشتیم. وسط صحبتها دیدم محمد تعدادی از بچه ها را جمع کرده بود و داد می زدند: خرازی، مسجدی عملیات عملیات! چند دقیقه بعد دیدم کل گردان جمع شده پشت سنگر ما و شعار می دهند. آمدم بیرون. دیدم محمد یک تسبیح دستش گرفته و یک شال به کمرش بسته. آمدم جلو. محمد گفت: درسته شما فرماندهی، اما ما می خواهیم برویم عملیات! گفتم: محمد اگه یکدفعه دیگه تکرار کردی می زنم تو گوشِت! گفت: خُب بزن، من هم می گم:آخ، اما ما می خوایم بریم عملیات. می دانستم چه کنم. محمد را در آغوش گرفتم و گفتم: محمد جان این بچه ها رو آماده کن باید زودتر حرکت کنیم. محمد هم با بچه ها رفتند. خیلی کارهام زیاد بود. داخل چادر نشستم. اعصابم به هم ریخته بود. داشتم برگه ها را امضاء می کردم.یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض این که او را دیدم کلی خندیدم. روحیه ام برگشت! برادرم تازه از اصفهان آمده. در آنجا از افراد شّر و ... بود. موهای او بلند بود. محمد تورجی به او گفته بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی! بعد با ماشین از ته موهای او را زده بود! نیمی از موهایش را زده بود. بعد به شوخی گفته بود: ماشین خراب شده، برو پیش برادرت! نیمی از سرش را از ته زده و نیمی دیگر هنوز بلند بود. بعد محمد وارد چادر شد. آمد و گفت: ببخشید، دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی! *** گردان را بردیم برای تمرین. کلی سینه خیز بردیم. بعد رسیدیم به یک کانال. پر از گل و لای بود. گفتم: همه باید سینه خیز بروند! صحنه جالبی بود. وقتی بچه ها از کانال خارج می شدند از همه وجودشان گِل می چکید! حتی موهای آنها غرق در گِل بود. بعد به همان صورت برگشتیم سمت اردوگاه. من جلوی تویوتا بودم. بچه ها به همراه محمد در عقب ماشین بودند. رسیدیم به سه راه،چند مغازه آنجا بود. محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت: حاجی وایسا! همه ریختند پایین! محمد داد می زد: فرمانده باید چی بخره!؟ همه می گفتند: نوشابه، نوشابه! وقتی محمد به شوخی و خنده می پرداخت دیگر ول کن نبود! بچه ها خیلی از دست او می خندیدند. مشغول خوردن نوشابه بودیم. یکی از مسئولین از آنجا رد می شد. محمد اشاره کرد و گفت: یه حالی به این بنده خدا بدیم! خیلی کت و شلوار قشنگی دارده! آن مسئول و محافظین او پیاده شدند. محمد جلو رفت و با همان سَر و وضع گِلی سلام کرد و دست داد. بعد هم او را در آغوش گرفت! چند نفر دیگر از بچه ها هم این کار را کردند! سر تا پای آن مسئول گِلی شده بود. محافظین او هم همینطور! بعد هم از آن شخص خواست برای ما صحبت کند. بعدها فهمیدیم که این آقا برای سخنرانی در یک جلسه آمده بود. دقایقی بعد آقای قرائتی را دیدیم.همه به قصد روبوسی و در آغوش گرفتن به سراغ او رفتیم! آقای قرائتی قسم داد و گفت: من لباس اضافه نیاوردم. خلاصه آنروز حکایتی داشتیم. بعد هم به حمام رفتیم. آنجا هم ماجراهایی داشتیم. همه از دست کارهای محمد می خندیدیم. بعد محمد شروع کرد لباسهای من را شُست! گفت: لباسهای فرمانده را شُستم تا زودتر به من مرخصی بدهد. بعد هم یک پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت: حیف است شما بپوشی! من باید بپوشم! محمد روزها همیشه می گفت و می خندید. همیشه شاد بود. اما نیمه شبها خلوت عجیبی با خدا داشت. ناله های او ما را به یاد اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در صدر اسلام می انداخت. یکی از کسانی که مجذوب محمد شده بود حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بود. ...... 📚 کتاب یازهرا ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯