eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
127 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حماسی مقاومت؛ طبق فیلمی که صهیونیست‌ها منتشر کرده‌اند... 🔻 شهید تا آخرین گلوله و تا آخرین دقایق عمرش جنگیده است. ⚠️ این فیلم که از زاویه‌ی دید پهپاد صهیونیست‌هاست، لحظات آخر عمر شریف فرمانده را نشان می‌دهد. 💢 ظاهرا درگیری بیش از شش ساعت طول می‌کشد. صهیونیست‌ها ساختمان را محاصره میکنند. با گلوله‌ی تانک، ساختمان را هدف می‌گیرند. قبل از ورود پهپاد به ساختمانی که فرمانده در آن است، نظامیان صهیونیست وارد ساختمان میشوند‌‌. شهید و هم‌رزمش با صهیونیست‌ها درگیر می‌شوند، دو نارنجک به سمت اشغالگران پرتاب میکنند. دست چپ و راست به شدت زخمی میشود. حتی زمانی که پهپاد نزدیک می‌شود، سنوار چوبی را برداشته و به سمت آن می‌اندازد؛ گو اینکه سنوار تا آخرین گلوله جنگیده بود. 💥 سپس تک‌تیراندازی به او شلیک میکند و بعد از آن گلوله دیگری از تانک به ساختمان می‌خورد و فرمانده رشید در میانه‌ی و عاشقانه به شهادت می‌رسد. 🛑 با اینکه انگشت اشاره دست چپ او قطع شده، اما او آسیب شدید دست راست خود را (قطعی دست از بالای ساعد) از روی بازو و با بند کفش خود بسته بود و با وجود خونریزی شدید، تا لحظه‌ی آخر هم با صورت بسته، با صلابت روی مبل خانه‌ی خود () نشسته بود. ✍ به تو افتخار میکنیم. تو و خالق حماسه‌ها بودی. تو به ما یادآوری کردی که مکتب ما، مکتب است تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس. راهت ادامه خواهد یافت... 🖤
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 (۲ / ۱) !! 🌷آذر سال ۶۰ بود. عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم مسؤل جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بی‌سیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا!؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه های مهم در منطقه انار شدیداً مقاومت می‌كند. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور می‌تونيد، تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و گفت:... 🌷گفت: حاجی، ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! رنگ از چهره‌ام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریباً بی‌هوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود. اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم: چطور ابراهیم را زدند؟ کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سوی دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده. 🌷آخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد!؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ١٨ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند: ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند! گفته بودند: به خاطر اسلام به ایران حمله می‌كنيم. اما.... .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 (۲ / ۲) !! 🌷....اما وقتی مؤذن شما اذان گفت، بدن ما به لرزه درآمد! یک‌باره به یاد کربلا افتادیم!! برای همین دوستان هم فکر خودم را جمع کردم و با آن‌ها صحبت کردم. آن‌ها با من آمدند. بقیه نیروها را هم به عقب فرستادم. الان تپه خالی است. ماجرای عجیبی بود. اما به هر حال اسرای عراقی را تحویل دادیم. عملیات ما در آن محور به اهداف خود دست یافت و به پایان رسید. ....از این ماجرا پنج سال گذشت. زمستان ۶۵ و در اوج عملیات کربلای ۵ بودیم. رزمنده ای جلو آمد و با لهجه عربی از من پرسید: حاجی شما تو عملیات مطلع الفجر نبودید؟ 🌷گفتم: بله، چطور مگه! گفت: آن هجده اسیر را به یاد دارید؟! با تعجب گفتم: بله! او خندید و ادامه داد: من یکی از آن‌ها هستم! وقتی چهره متعجب من را دید ادامه داد: ما به ضمانت آیت الله حکیم به جبهه آمدیم تا با دشمن بعثی بجنگیم. این برخورد غیر منتظره برایم جالب بود. گفتم: بعد از عملیات می‌آیم و شما را خواهم دید. آن رزمنده نام خود و دوستانش و نام گردانشان را روی کاغذ نوشت و به من داد. بعد از عملیات به طور اتفاقی همان کاغذ را دیدم. به مقر لشگر بدر رفتم. اسم و مشخصات آن‌ها را به مسئول پرسنلی دادم. چند دقیقه بعد برگشت. با.... 🌷با ناراحتی گفت: گردانی که اسمش این‌جا نوشته شده منحل شده! پرسیدم: چرا! گفت: آن‌ها جلوی سنگین‌ترین پاتک دشمن را در شلمچه گرفتند. حماسه آن‌ها خیلی عجیب بود. کسی از گردان آن‌ها زنده برنگشت! بعد ادامه داد: این اسامی که روی این برگه است همه جزء شهدا هستند. جنازه‌های آن‌ها هم ماند. آن‌ها جزء شهداى مفقود و بی‌نشان هستند. نمی‌دانستم چه بگویم. آمدم بیرون. گوشه‌ای نشستم. با خودم گفتم: ابراهیم، یک اذان گفت، یک تپه آزاد شد. یک عملیات پیروز شد. هجده نفر هم از جهنم به سوی بهشت راهی شدند. عجب آدمی بود این ابراهیم!! 🌹خاطره ای به ياد فرمانده جاویدالاثر شهيد معزز ابراهيم هادى راوی: رزمنده دلاور سردار حسین الله کرم 📚 کتاب "شهید گمنام" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
دیروز مردی بود که نامش با مقاومت گره خورده؛ ، مردی که نماد شجاعت و ایستادگی شد. 🇵🇸🔥 او کسی بود که وقتی به چشمانش نگاه می‌کردی، غرور و غیرت را می‌دیدی. مردی که تحمل دیدن اشک‌های کودکان و زنان فلسطینی را نداشت و با هر نفس، برای آزادی سرزمینش از چنگال صهیونیسم می‌جنگید. ✊🕊 سنوار پس از سال‌ها ، دوباره به میدان برگشت؛ نه برای انتقام، بلکه برای حق‌خواهی، برای مردمش. او می‌دانست که دشمنش معنای جنگ مردانه را نمی‌فهمد، اما ایستاد، پایدار و استوار. 💪✨ و در نهایت، او بود که پیروز میدان شد؛ چرا که به آرزویش رسید و به درجه رفیع دست یافت. 🌹❤️ تولدت مبارک، ای الگوی شجاعت برای نسل‌ها، ای مرد میدان! 🕊