شهید حسین ولایتی فر
آدم زمانی شهید میشه که تو سبیل رشد، همه استعداد هاشو به فعلیت برسونه... قدم اول انتخاب مسیر مبتنی ب
آدمی که تو مسیر می افته.
اون موقع خود خدا خریدارش میشه
اِنَّ اللّهَ اشتَری مِنَ المُؤمِنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم..
98.11.16_محفل_دیوانگان_حضرت_ابالفضل.mp3
7.37M
همه امیدم.
تموم عمرم آرزو داشتم که تورو می دیدم..
به یاد شهید حسین ولایتی فر
#شب_جمعه
@shahidvelayati
شهید حسین ولایتی فر
سلام بر آنانکه در میکده عاشورا، جام لایتناهی سر کشیدند از دست خون خدا از شراب شهادت از رحیق مختوم @
الذین بذلوا مهجهم دون الحسین.
می گویند بذل آن دادنی است که برگشتن برایش وجود ندارد. نمی دهد که بعد چیزی بگیرد. اگر می دهد که چیزی بگیرد بذل نیست. بذل آن است که فقط می دهد. اصلا یادش نیست که بعد چه می شود.
می گویند هنوز هم طلب ثبوت قدم صدق در صراط اینان دارند، آنها که مست در میکده عاشورا شدند...
#شهید_حسین_ولایتی_فر
@shahidvelayati
حوالی سال ۸۲ بود که ما خونمون رو عوض کردیم. خونه ای که خریدیم، منزل پدر یکی از شهدا بود.
شهید سید جمشید صفویان.
خونه عجیبی بود، حال و هوای خاصی داشت. خونواده سید جمشید سنت هر ساله داشتن محرم که می شد تو حیاط خونه سیاهی میزدن و بساط روضه بر پا بود. خوشحال بودم که بچه هام دارن تو همچین فضایی بزرگ میشن. خونه ای که در و دیوارش رنگ و بوی مجلس امام حسین رو گرفته بود. فک کنم تا سال ۹۳ همونجا بودیم. ینی وقتی خونه رو فروختیم حسین دیگه دانشجو شده بود.
ماها اونموقع رسم خانواده سید جمشید رو ادامه دادیم. ینی هر سال محرم که می شد، ما هم با کمک خانواده سید و بقیه همسایه ها، تو حیاط خونه تکیه می زدیم. اون موقع حسین ۶-۷ سالش بود. با بچه های محله از چند روز قبل محرم جمع می شدن واسه کمک به بزرگترا برا برپایی تکیه. کمی که بزرگ تر شد، خیلی از کارا رو خودش انجام میداد. اصن بعضی وقتا، موقعی که همه رفقاش، همه بچه های محل می رفتن، تک و تنها مشغول کار میشد و همونجا هم خوابش می برد. پذیرایی خونه ما یه پنجره داشت که توی حیاط باز میشد. پنجره رو باز می کردم می دیدم همونجا خوابیده، می اومدم یه پتو سرش می انداختم یا بیدارش می کردم که بیا داخل بخواب مامان..
بچه های محل می گفتن، یه سال محرم بنا به دلایلی نمی خواستیم تکیه رو برپا کنیم. نشستیم با رفقا صحبت کردیم. تو اون جمع حسین مخالف بود، می گفت هر جوری شده باید این سیاهی ها رو بزنیم، هر جوری شده روضه مون باید به راه باشه. اون موقع زیاد کسی حرف حسین رو جدی نمی گرفت. سنی نداشت آخه، ده دوازه سال شاید. این رفیقش می گفت، شب حسین اومد در خونمون با یه حالت ناراحتی... کلی اصرار کرد، اخر سر هم با هر سختی که بود سیاهی ها و پرچم و کتیبه ها رو ازم گرفت و با خودش برد.
اون شب تا صبح بیدار موند، با یه عشق خاصی همه کارای تکیه رو انجام می داد. تک و تنها همه سیاهی ها رو زد، بعدش رفت سراغ کتیبه ها و پرچم ها. همونجا هم خوابش برد. صبح زود وقتی بیدار شد، دست و رو نشسته از خونه زد بیرون.
این رفیقش میگه:
صبح دیدم یکی داره در خونه مون رو می کوبه، رفتم دم در، حسین بود. بهش گفتم چیه، چه خبرته این موقع صبح. حالت چهره اش عجیب بود. اون موقع هنوز نمی دونستم خوشحاله یا ناراحت، آخه یه بغض و لبخند توأم تو صورتش بود. برام تعریف کرد، گفت شب که از پیش تو رفتم، تا صب داشتم تو هیات کار می کردم. خسته و کوفته همونجا خوابم برد. تو خواب امام حسین رو دیدم. با یه حالت مهربونی اومد بالا سرم نشست و بهم خسته نباشید گفت، بعدش هم رفت دستی به این سیاهی ها کشید و گفت احسنت چه تکیه ی قــشــنـــگــــی... بغضش ترکید...
اون سال محرم تکیه مون حال و هوای دیگه ای داشت.
گفتم که از همون ۶-۷ سالگی محرم که میشد کلا حسین رو نمی دیدیم، ینی همش تو تکیه بود. یبار داشتم تو اشپزخونه کار می کردم. حسین هم داخل حیاط تو تکیه بود. دیدم یه صدایی میاد. یه چیزی شبیه این که چهل، پنجاه تا مرد با صدای بلند و با یه ریتم خاصی بگن اللهم عجل لولیک الفرج. پنجره پذیرایی بسته بود. رفتم دم پنجره، گفتم مامان کسی پیشته؟ گفت نه. گفتم اخه سر و صدای زیادی میومد. تو چیزی نگفتی؟ فکر کنم داشتی میگفتی...
- نه مامان من فقط داشتم آروم میگفتم اللهم عجل لولیک الفرج.
وقتی اینو گفت هری دلم لرزید، ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم مامان فک کنم اشتباه شنیدم...
حسین عاشق امام حسین بود، این عشقش هم عادی و معمولی نبود. نمی تونم توصیفش کنم، واقعا نمی شه.. عشقی که از بچگی ریشه دوونده بود تو وجودش. این که شاعرا میگن من از کودکی عاشقت بوده ام حسین... این رو من واقعا در مورد حسینم دیدم. اصلا مسیر زندگیش یه جوری بود که هر روز نزدیک تر بشه به امام حسین. رفقاش معمولا همه امام حسینی بودن، ینی با هم تو همون تکیه جمع می شدن. بعدتر هم که رفتن جلسات مسجد حضرت مهدی (عج). از همون بچگی برا رفیقاش هر کاری می کرد. یادمه یکی از رفقاش رحمت خدا رفته بود. ینی تو آب غرق شد. حسین خیلی ناراحت بود. آروم و قرار نداشت. معمولا کارای تکیه رو با این رفیقش انجام می دادن. آخر سر هم طاقت نیاورد. یه گوشی داشت، بدون اینکه به کسی بگه رفت فروختش و واسه رفیقش مراسم روضه گرفت...
مادر شهید حسین ولایتی فر، تیرماه ۱۳۹۹
#خاطرات
@shahidvelayati
پناهیان - به چه عشقی زندگی می کنی؟.mp3
3.43M
#حاج_آقا_پناهیان 🔴 به چه عشقی زندگی می کنی؟
〰گوش کنید...
@shahidvelayati
شجره طیبه ای که به گواه «تُؤتیِّ اُکُلَها کُلَّ حینٍ بِاِذنِ رَبِّها» در همه دورانها میوه خودش را داشته. درخت تناور و پرثمری که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد. چه خوش گفت معمار انقلاب که بسیج مدرسه عشق است.
آری جز عاشقان را راهی نیست. یک روز چمران ها، صیاد ها، باکری و همت ها. یک روز هم عمار، صدرزاده، حججی و ولایتی ها...
@shahidvelayati
4_5780392554344220570.ogg
1.33M
-سلاماقا،بسهدوریازحرمبزاربیامآقا 💔
|بهوقت #دلتنگی، دلتنگی هایی که دیگه زود به زود میاد سراغمون. ))))
به یاد شهید حسین ولایتی فر
•| #حسینجانم 💔🍃
.
@shahidvelayati
شهید حسین ولایتی فر
بش گفتم حسین خسته نمی شی؟ آخه این چه مدل زندگیه واسه خودت درست کردی؟ کلا خودت رو گیر انداختی. ببین
قبل محرم رفته بود مشهد، بهش زنگ زدیم گفتیم نمیای؟ گفت تا وقتی حاجتمو نگیرم نه..
رفیقاش می گفتن چند روز اولی که مشهد بود سمت ضریح نمی رفت. فقط از دور سلام می داد.
وقتی اومد، بهش گفتیم چی شد؟
گرفتی حاجتتو؟؟ خندید و رفت....
#خاطرات
@shahidvelayati
شهید حسین ولایتی فر
من هستم...
چقد حس خوب هست تو این عکس، می گم نمیخوای این حس خوب رو با بقیه تقسیم کنی؟!
1254172719.mp3
7.08M
-ورودیبابالجواد،براتکربلاموداد...🖤
|علی اکبرِ رضا، جوونیم فدات💔
#میمیرم_برات
به یاد شهید حسین ولایتی فر
@shahidvelayati