eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری....♡
463 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
37 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Ghaf_sin120 ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbi ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه. زندگینامه و خاطرات عارف خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری. 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
🔰سر از پیکرش جدا افتاده بود...😔 برای اینکه خانواده بخصوص مادرش، ناراحت نشوند،یکی از بچه هاصورت احمد راشست موهایش را هم شانه زد، سر را جوری روی پیکر گذاشت تا جراحت مشخص نشود.😢 🔰وقتی مادر جنازه پسرش را دید گفت :مادر من که دوست داشتم تو مثل امام حسین شهید بشی!😔 دست زیر سر احمد برد تا صورتش را ببوسد که .... متوجه جدائی سرفرزندش شد. خطاب به احمد گفت: مادرم شیرم حلالت، من نیزخواستم همینطوری بشوی" بعد گفت: "بفدای امام حسین، بفدای علی اکبر امام حسین، بفدای سر امام حسین«ع» احمد تدین (ع) ▪️به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
||🎥 شیخ هادی هیچ وقت از اتفاقات نگران کنند حرف نمیزد... 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
||🎥 شیخ هادی سعی کنید سر به زیر باشید... 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
||🎥 شیخ هادی در آرزوی انتقام سیلی حضرت زهرا( س) 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
||🎥 شیخ هادی اگه شهید بشم هیچ کس برام کاری نمیکنه... 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @mohamadhadi67 ◆』
شهید هادی ذوالفقاری....♡
کـ‌ج‌ــایید ای شهیدانِ خدایی بلاج‌ــویانِ دشــــتِ کربــــلایی🥀💔 #شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری
🌴 🎙 پدر شهید 🏠در دوران دبستان به مدرسه سعیدی در میدان آیت الله سعیدی رفت. در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم. 📿هادی از همان ایام با حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل، با حاج حسین رفیق بودم. با پسرم در برنامه های شرکت می کردیم. پسرم🚶 با اینکه سن و سالی نداشت، اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت می گذاشت. 🏓یادم هست که این پسر من، از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان می داد. رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول می شد. به میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس می زد. بااینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده شد... ✨ 🌱eitaa.com/joinchat/1457193077C449aab4b54
شهید هادی ذوالفقاری....♡
-
: [هَر کی آرِزو داشتِه باشِه خِیلی خِدمَت کُنه میشِه...! یِه گُوشِه دِلِت پا بِدِه؛ بَغَلِت کَردَند...! ما بِه چِشم دیدیم اینارُو اَز این مَدَد بِگیرید؛ مَدَد گِرفتَن اَز رَسمِه دَست بِذار رُو خاکِ قَبر بِگو: " ! بِه حَقِ این شَهید یِه نِگاه بهِ ما بُکُن...! ] 🌹🍃 ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆◆eitaa.com/joinchat/1457193077C449aab4b54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| پشیمان میشود... آنکه برای تو نمی‌میرد:) اثری از خادم الشهدا:نازنین فاطمه کارگر ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
💢 حسن فقیهی جویباری : ۲۵ ۱۳۶۲ : . ▪️برادر شهید : بعد از شهادت برادرم در یکی از روزهای مراسم خانم غریبه ای به منزل ما آمد و شیون و زاری می کرد . از خوبی های شهید می گفت.همه تعجب کرده بود که او کیست ؟ وقتی مراسم تمام شد از او سوال کردیم گفت : من چند فرزند صغیر دارم  برای خانه سازی نیاز به مصالح داشتیم کسی ما را نمی شناخت و اعتباری هم نداشتیم تا این که شهید فقیهی را به من معرفی کردند و من با دست خالی نزد ایشان رفتم و ماجرا را برای ایشان گفتم . ایشان همه وسایل مورد نیاز  اولیه را به من داد و چیزی از من نگرفت و برای این که من خجالت نکشم  به من گفتند هر وقت پول به دست تان رسید  به من بده و من همیشه دعا گوی ایشان بودم  تا این که شنیدم شهید شده وقتی دیدم خانه خودش نیمه کاره است از بزرگی این مرد دلم شکست و دیگر طاقت نیاوردم. ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
این شهید را می‌شناسید؟؟؟ مسئول تعاون لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود. وقتی برادر زاده اش حسن در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید خیلی خوشحال بود. می گفت: طلسم شکسته شد و راه باز شد. . همیشه در تلفن به مادرش می گفت: مادر تو چطور به ما شیر داده ای که شهید نمی شویم؟ همیشه از زبان حضرت امام خمینی( ره) می گفت: شهدا تنها خدا مقامشان را می داند و بس . . ابراهیم وکیل‌زاده مسئول تعاون لشکر ویژه ۲۵ کربلا . ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرزن آرپیجی زن ایران ملقب به «شکارچی تانک»✌️🇮🇷 شیر زن آر پی جی زن ایران در دوران دفاع مقدس که پس از شیمیایی شدن شد ولی در سردخانه دوباره زنده شد و الان شیمیایی هستند! 🔹جانباز شیمیایی خانم امینه وهاب زاده 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari