eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 نقل می‌کند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه می‌کرد و به همراهش می‌گفت: او سردار سلیمانی است؟ همراهش می‌گفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار می‌کرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله می‌کنند. انگشترم را هم به آن‌ها بخشیدم. راوی: سرهنگ حمزه‌ای ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 6⃣ چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی ش
✨ بسم الله النور قسمت 7⃣ به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... - پیداش نکردید، مگه نه؟ ... با تعجب زل زد بهم ... - از کجا فهمیدی؟ ... - این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ... با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... - واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ... چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ... - نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ... دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ... - چی کار می کنی توماس؟ ... و دستم رو محکم گرفت ... - نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ... طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ... - فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ... قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ... اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ... توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ... پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ... - چرا خشکت زده؟ ... صدای اوبران، من رو به خودم آورد ... - هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ... نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ... اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 7⃣ به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه
✨ بسم الله النور قسمت 8⃣ اشک هایم برای تو اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ... - اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ... با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ... - اما اون که رژ بنفش نزده ... حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ... تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ... - نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ... توی این فاصله لوید هم رسید ... - من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ... کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ... - من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ... دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ... - دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ... پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ... - چی؟ ... چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ... - گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ... - پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ... جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد . .. و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ... - به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده :شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. لینک قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/aah3noghte/12555
2.mp3
14.81M
💔 (س) 🎵 کدوم زن در تاریخ نامش رو برداشت؟ 🎤حجت‌الاسلام ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بریم نماز... شاید اجل فرصت نداد نماز بخونیم... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏برای سلامتی و آرامش همه ی مادران شهدا علی الخصوص شادی روح مادر که مثل #‎مادر_ادب چنین شیرمردی رو تربیت کردند، صلواتی هدیه کنین «روزتکریم ازمادران شهدا» ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گفتند: از ام البنین ، در تاریخ، مطلب زیادی پیدا نمےشود!!!! و با این بهانه بستند راه شناخت این مادر نمونه را... عجیـب است که سـرور و آقای باوفایان را نمےبینند!!! وقتی دست پرورده ام البنـین، باشد، یعنی تاریخ ، همه از آنِ اوست... و ادبِ شما به ما آموخت در آستان این خاندان، هر چه باادب تر باشی، مقرّب تری بانو... سرچشمهء زلالِ رودِ ادبِ سقا! مدد نما تا با دعای شما ادبی شایسته خاندان کرامت پیدا کنیم... یاری مان کنید برای امام زمانمان ، با ادب باشیم بعد زهرا تو شدی مادرِ ما نوڪرها سایه ات ڪم نشود از سَرما نوڪرها تو نظر ڪن به دلِ مضطرِ ما نوڪرها وقفِ عباسِ تو ، چشممِ تر ما نوڪرها 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ١. اگه گند زديم و رد صلاحيتمون كردن، ميگيم انتخابات مهندسي شده! ٢. اگه تاييد صلاحيت شديم و راي نياورديم، ميگيم تقلب شده! ٣. اگه راي آورديم و گند زديم، ميندازيم تقصير رهبريه! ٤. اگه رهبري گندهاي ما رو گردن گرفت و آچمز شديم، استعفا ميديم! والا بخدا عمروعاص هم انقد بي شرافت نبود ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ما ز خـود هیـچ نداریم که به آن فخر کنیم هر چه داریم همـه از رفاقت با توست ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🔴 پنج ماه است یک نقاش مشغول نقاشی چهره شهـدای مدافع حرم روی دیوار کوچه منتهی به حرم حضرت زینــب(س) است. حالا ببینید قرعه قابِ روبروی درب اصلی حرم نصیب چه کسی شد.... س♥️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 خدایا تو شاهد باش که من هدفی جز تو ... و عشقی جز شهادت در راه تو ندارم. خدایا همون که دکتر چمران گفت😍 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبان اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو با دلی غم‌بار گفتم کربلا..گفتم حسین 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 📌سال 66 به جبهه رفت و دیگر برنگشت... «فاطمه حمدی» مادر شهید گمنام«مظفر بخشی»که 31 سال چشم انتظار پسرش است، می‌گوید: «پسرم بسیجی و 17 ساله بود که به جبهه رفت. اولین مرتبه سال 65 رفت که برگشت، اما سال 66 که به جبهه رفت، دیگر برنگشت و خبری از او نداریم. آخرین نامه ای که برای ما فرستاد، نوشته بود که در باختران هستم.» مادر شهید : «برای پسرم هنوز مراسم نگرفته ام، فقط ایام فاطمیه که می شود به نیت حضرت زهرا(س) و پسرم سه روز در خانه مراسم می گیرم و متوسل به خانم می شوم و از ایشان صبر می گیرم. چشم انتظاری سخت است و توکل بر خدا کرده ام. هر وقت شهدای گمنام را می آورند و متوجه می شوم، به تشییع آنها می آیم و با آنها حرف می زنم، اما تمام تنم می لرزد و تپش قلب می گیرم. همیشه حس می کنم بچه ام در بین این ها است. به حضرت زهرا متوسل می شوم می گویم قبر شما هم گمنام است، همه این شهدا خاک پای شما هستند.» «پسرم در ایام عاشورا به جبهه اعزام شد و به خدا گفته ام اگر دوست دارد گمنام بماند، من راضی هستم. ((عکس تزئینی است )) 🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هوای امام رضـــا رو کرده بودم. اصرار روی اصرار کہ ســـید بیا بریم مشهد پابوس امام رضا. یہ نگـــاه بهم کرد و گفت؛ "خیلے دوست دارم بیام، ولے همون سفر قبلے هم کہ قسمت شد خدارو شــــکر، این بار قصد کردم برم کــــربلا زیارت امام حســـین ..." وقتے شهـــید شد هنوز یاد حرفش بودم غصہ ام بود کہ نتونست بره کربلا ، اما وقتے وصیت نامـــہ ش رو دیدم دلم آروم گرفت. توی وصیت نامــــہ ش نوشتہ بود: موفق نشدم قبر شش گــوشہ آقا را زیارت کنم؛ اما توفیق نصیبم شد کہ خــــود آقا اباعبـــداللہ را زیارت کنم. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 عبد صالح خدا : هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل تفاوت قائل باشد، درخط آمریکاست... میخواستند مرا در مقابل آیت‌الله خامنه‌ای قرار دهند توی دهانشان زدم... 👈 همین حرف آسداحمدآقا نشان می دهد ، وراثتی نیست... ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔶 پاسخ امام به کسانی که شورای نگهبان رو قبول ندارند... 🔹 نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون را قبول نداری! نباید از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم. مردم رای دادند به اینها. منتظرند که قانون اساسی اجرا بشود؛ نه هر کس از هر جا صبح بلند می‌شود بگوید من شورای نگهبان را قبول ندارم. 📅امام خمینی(ره)/ ۶ خرداد ۱۳۶۰ 👈 آقای مسئول حرف امام کهنه نمیشود به دشمنان، گرایِ حمله به شورای نگهبان ندهید... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک نفر به حسن روحانی بگه صحبت‌هایش ضبط میشده و می‌شود، این تناقض‌ها توهین به شعور مخاطب است! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ای انسان ، 🌴 من همه چیز را. برای توآفریدم 🌴 و تو را برای خودم. 😍 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✍خاطره ای متتشر نشده از بارزانی نخست وزیر کردستان عراق! 🗣داعش به دروازه های اربیل رسیده بود وبیم آن میرفت که شهر عنقریب اشغال شود بارزانی میگوید من پس ازحمله داعش با امریکاییها ترکها انگلیس فرانسه وحتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلا هیچ کمکی نمیتوانند بکنند بارزانی میگوید من فورا بامقامات ایرانی تماس گرفتم وبه انها صریحا گفتم که شهر درحال سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنیدماشهر راتخلیه میکنیم لذا مقامات ایرانی فوراشماره تماس قاسم سلیمانی رابمن دادند وگفتند حاج قاسم نماینده تام الختیارمادرامورمبارزه باداعش است لذافورا با حاج قاسم تماس گرفتم واوضاع رادقیقا شرح دادم حاج قاسم بمن گفت من فرداصبح بعدازنمازصبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیراست همین حالا بیایید حاجی گفت کاک مسعود فقط امشب شهررانگهدار بارزانی درادامه میگوید فرداصبح حاج قاسم درفرودگاه اربیل بودمن به استقبالش رفتم حاجی با50نفرازنیروهای مخصوصش امده بود انها سریعا به محل درگیری رفتند ونیروهای پیشمرگه راسازماندهی دوباره کردند ودرعرض چند ساعت ورق بنفع مابرگشت درضمن کمکهای تسلیحاتی ایران نیز برای مارسید بارزانی میگویدحاج قاسم چند نفرازنیروهایش راجهت مشاوره نظامی دراربیل گذاشت وخودش به کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک فرمانده داعش رااسیر کردیم وازاوپرسیدیم چگونه شد شما که درحال فتح اربیل بودید بیکباره عقب نشستید این اسیر داعشی بما گفت نفوذیهای ما دراربیل بما خبر دادند قاسم سلیمانی دراربیل است لذاروحیه افراد مابهم ریخت وعقب نشستیم ! ... 💕 @aah3noghte💕