eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 مـرا بـا اشکْ، الفـت از قدیم است ڪه مرغ دل به صحن غم مقیم است محبیـن خـون زِ ابـر دیـده بـاریـد! عزاۍ « » و « » است.. سیدالشهدا عمـوے گرانقدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عبدالعظیم حسنی تسلیت... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مـرا بـا اشکْ، الفـت از قدیم است ڪه مرغ دل به صحن غم مقیم است محبیـن خـون زِ ابـر دیـده بـاری
💔 حمزه... نام آشناترین عموی پیامبر بعد از و شاید مظلوم ترینِ شان... عمویی که سیدالشهدا لقب گرفت، در روزگار جگرخوارها حمزه، شجاعتش، مثال زدنی بود، تمام قبایل عرب برای شجاعت، بنی هاشم را مثال می آوردند و بنی هاشم، حمزه را... حتی در ماجرای آتش زدن درب خانه مادر سادات، امیرالمومنین ع دلتنگ عموی بزرگوارشان حمزه گفتند: "اگر عمویم حمزه بود، اینها جرئت چنین جسارتی نداشتند..." و مگر میشد با این فدائیِ رسول خدا رُخ به رُخ شمشیر کشید و جنگید؟..! نه... و هند، همسر ملعون ابوسفیان این را خوب، فهمیده بود و این شد که نیزهء نیزه دار، از دور، قلب حمزه را درید... و داغی بزرگ، بر قلب برادرزاده اش رسول خدا ص نشست... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💌 از احد درس بگیریم 💌 "ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺷﻤﺎ [ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺷُﻬﺪﺍﻱِ ﺑﺪﺭ ] ﻣﺮﮒِ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ] ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﺎﺭﻭﻳﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﺨﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻳﺪ ، ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻳﺪ [ ﺑﻪ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﺍﻗﺪﺍﻣﻰ ] ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﻱ ﺁﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻴﺪ ! !" (سوره آل عمران آیه ۱۴۳) "اُحُد" همه اش درس است.. یک عده بدجور آرزوی شهادت داشتند اما وقتی وسط معرکه قرار گرفتند ترسیدند.. ترس؟؟ ترس از شهادت..؟! بله ترس! خیلی راحت از شهدا حرف میزنیم اما نمیدانیم اینها چقدر مرد بودند.. شاید اگر من و تو جای آنها بودیم میدان را خالی می کردیم! پس فقط لاف شهادت نزنیم! اگر عملی نداریم توی سرمان نزنیم که چرا شهید نمی شویم.. عشق یک سینه و هفتاد و دو سر میخواهد بچه بازی است مگر؟! عشق جگر میخواهد.. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 ‍ راز سالم ماندن دست وانگشتر سردار سلیمانی اقدام تعجب‌برانگیز شهید قبل از رفتن به آخرین مأموریت یکی از اتفاقات جالب قبل از رفتن به سوریه این بود که برای اولین بار قبل از اینکه به سفر برود سه روز خانواده را جمع می‌کند و هیچ جایی نمی‌رود. نه محل کار و نه دفتر رهبری. برای اولین باربوده که چنین اقدامی می‌کرد که برای خانواده هم تعجب‌آور بود انگار خودش می‌دانست که سفرآخرش است. آقای خالقی بچه زرند کرمان است که در جایی حدود ۳۰سال پیش باسردارسلیمانی عقد اخوت بستندایشان اکنون در قم زندگی می‌کند. حاج قاسم قبل از شهادت به آقای خالقی تماس می‌گیرد تا با هم به زیارت بروندآقای خالقی تعریف می‌کردرفتیم قم وحاج قاسم حرم حضرت معصومه(س)را زیارت کردوبین خادمان نشست و به گفتگو پرداخت. بعد به سمت خانه رفتیم ودم دریکی را که به زبان عربی صحبت می‌کرددر آغوش گرفت که متوجه نشدم چه گفتند و بعداز صحبت یک انگشتر که درانگشت کوچکش بودبه آن فرد دادبعد که می‌خواست به تهران برودگفتم من تا میدان ۷۲ تن می‌آیم که اصرار کرد وگفت: نه، خودم تنها می‌روم، اما من اصرارکردم تا ایشان را همراهی کنم. تا اینکه تا تهران با هم آمدیم. در مسیر تهران به من گفت که خیلی با این انگشتر نماز شب خوانده‌ام، اگر اتفاقی برایم افتاد این انگشتر را در قبرم بگذاریدآقای خالقی می‌گفت که رمز اینکه دست با انگشتر ماند، شاید همین علاقه وی بود. همه چیز برای شهادت حاج قاسم مهیا بود. فرزندانش را آماده کرده بودودر دستخطی هم محل شهادتش را به همسرش تاکیدکرده بود. منبع باشگاه خبرنگاران 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_هجدهم (بــے
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (زنــدگــے در ایــران) به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... . همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... . سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... . تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... . با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... .😇 دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... . کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد☺️ ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... .😌 هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود. ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 میدونستید بزرگترین حسرت همه ی آدم ها تو آخرت اینکه میتونستن نماز بخونن و نخوندن!؟؟😔 ' حتی اونای که با نماز اُنس دارن!❤️ چه وقت های که میتونستن نماز بیشتری بخونن و نخوندن.🥀 ' این از هر جهنمی براشون بدتر و عذاب آور تر هست.😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روستا زاده بود! اهل سوادکوه ! . پدرش «نعمت»، كشاورز و دامدار بود و مادرش «ام ­كلثوم»، خانه­ دار. هر دو چشم به راه تولد ششمين ثمره زندگي­شان بودند. نوزادي به نام «مختار» .«قبل از آخرین اعزام، به همسرش سفارش کرد که اگر فرزندم دختر بود، اسم او را «زینب» بگذار و زینب‌وار تربیتش کن. دخترش چهل روزه بود که به شهادت رسید.» مختار امیری ۳۱ سال پیش در (چهارم اردیبهشت ماه ۶۶ در عملیات کربلای ده در منطقه ماووت بشهادت رسید.) . . 🌹قسمتی از وصیت نامه شهید : همیشه از تورم و گرانی رنج می‌بردم و بی‌بندوباری در ادارات دولتی را نمی‌توانستم تحمل کنم؛ در مملکت ما که جمهوری اسلامی است، باید جلوی این مسائل گرفته شود. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 میگفت : اگه‌قاطی‌بشی؛✨ رفیق‌بشی،دوست‌بشی با‌امام‌زمان‌خودمونی‌بشی؛🌱 بی‌ریشه‌پیشه‌بشی، بی‌خورده‌شیشه‌بشی، پشتِ‌رودخونه‌ی‌چه کنم‌چه‌کنمِ‌زندگی؛🌊 رشته‌یِ‌دلت‌دستِ‌آقا‌باشه... آقاخودش‌عبورت‌میده...! :) ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 از روی پر نور شهدای گمنام خجالت می‌کشم، لذا پیکر بی‌جان مرا غریبانه تشییع کنید و روی سنگ قبرم فقط بنویسید: «تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی». 🌏 هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب الله فدا کردم، ولی افسوس که یک جان بود.... 📿به نماز اول وقت پایبند باشید و بر خواندن قرآن مخصوصاً معنایش تداوم و پشتیبان ولایت فقیه باشید. 🌸 مارا مدافعان حرم آفریده اند .... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 در نسبت‌ با‌ "مهدۍ_عج‌" مَثَل‌ آن‌ غلامی باش‌ ڪه‌ نیمه‌شب‌ آقایَش‌ رفته.. سپرده ڪه کارِکوچکی دارد و‌ هَر آن بازمیگردد. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عشق یعنی این! یه گوشه دنج پیدا کنی بدنت رو بذاری خودت بری پیش امام حسین! دیگه حالا چیکار داریم که بقیه بعد شهادت ما رو میشناسن یا نه! اسممونو شهید میذارن یا نه! کسی میاد سر مزارمون یا نه! کسی یادمون میکنه یا نه! اصلا بدنمون بر میگرده خونه یا نه! شهادت، رسیدن به خداست.. رسیدن به امام حسینه! بقول ، شهادتو بچسب! بقیه رو بیخیال! پ.ن: یادی کنیم از شهید مدافع حرم حمیدرضا باب الخانی ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 «من به این نتیجه رسیده ام که شهادت دست خودمان است. انتخاب شهادت را خداوند به عهده ما گذاشته است. این ما هستیم که می توانیم شرایط آن را فراهم کنیم. ما هستیم که تعیین کننده این مسأله هستیم.» _شهید حسن باقری🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَهِ وَ سَتْرِ الْعَائِبَهِ وَ لِینِ الْعَرِیکَهِ و فاش کردن نیکى و پوشیدن عیبها و نرمخویى‏ وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ السِّیرَهِ وَ سُکُونِ الرِّیحِ وَ طِیبِ الْمُخَالَقَهِ و فروتنى و نیک سیرتى وبیرون راندن باد غرور از سر وخوشخویى‏ وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِیلَهِ وَ إِیثَارِ التَّفَضُّلِ وَ تَرْکِ التَّعْیِیرِ وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَیْرِ الْمُسْتَحِقِ‏ و سبقت درفضیلت وایثار در بخشش و دم فرو بستن از عیب دیگران و ترک افضال در حق کسى که در خور افضال نباشد وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ وَ اسْتِقْلاَلِ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی‏ و گفتن سخن حق،هر چند دشوار بود و اندک شمردن نیکےهاى خود در کردار وگفتار هرچند بسیاربود وَ اسْتِکْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی وَ أَکْمِلْ ذَلِکَ لِی بِدَوَامِ الطَّاعَهِ وَ لُزُومِ الْجَمَاعَهِ وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْیِ الْمُخْتَرَعِ‏ و بسیارشمردن بدیهاى خود در کردار و گفتار هر چند اندک بود. اى خداوند! این صفات رادر من به کمال رسان به دوام طاعت خود و همسویى با جماعت مقبول و دورى از بدعت جویان و پیروان باورهاى مجعول. نشر دهید👌
💔 🇺🇸 روزی روزگاری آمریکا😏 ‏به فکر فتح جهان اند و می‌توانی دید هزار مسئله دارند در طویله خویش ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شـمـع روشن شد و پروانه در آتـش گل کرد ! مےتوان سوخت اگر امر بفرماید؛ ... ... 💞 @aah3noghte 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 💞 خدای من❤️ بنده ی فراری جز به درگاه مولایش به کجا باز گردد😔 آیا کسی هست که مرا از خشم او نجات دهد😔 معبودا❤️ اگر پشبمانی از گناه توبه محسوب میشود پس به عزتت سوگند من از پشیمانانم🌿🙏 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بِنَفسی أنت مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا.... ❤️ گفتی به تو گر بگذرم، از شوق بمیری! قربان قدت؛ بگذر و بگذار بمیرم ... 😔 ♥️ شوقا الی رؤیته... ♥️ 🍃امیر المؤمنین علی علیه‌السلام آنجا که سخن از مهدی علیه‌السلام به میان می‌آید به سینه خود اشاره کرده و آهی کشیده ، می‌فرماید: «شَوْقا اِلَی رُؤْیَتِهِ ؛ چه قدر به دیدار او مشتاقم!»😔 بحارالانوار، مجلسی، ج۵۱، ص۱۱۵ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 آرامش سردار در مواجهه با جنگنده ‌های آمریکا بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند. دلم هُرّی ریخت، ترس بَرَم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست، تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تِیکاف کن. تا چرخ‌های هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و توی چشم به هم زدنی هواپیما از زمین برخاست و از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کُنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند. 📚 "سلیمانی عزیز" راوی: سردار شهید حسین پور جعفری ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_نــوزدهـــم
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (نــذر چــهــل روزه) همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞