eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 هیچ وقت در حرم حضرت معصومه (س) با کفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد. میگفت: به من مهدی نگویید ،بگویید ،امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش میبست. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 1- باعضویت در بسیج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می توانید دین خود را به اسلام و انقلاب اسلامی ادا کنید. 2-در یک جمله به شما عزیزان می گویم این انقلاب حاصل خون هزاران شهید و فداکاری و ازخودگذشتی امام خمینی و هدایتهای پیامبرگونه امام بزرگوار بدست آمده است شما برای حفظ و حراست ازآن تکلیف شرعی دارید. 3-همسرم! فرزندانمان را نگهداری کن. آنها را چنان تربیت کن که راهم را ادامه دهند و از اسلام و ولایت پیروی نمایند.   4-اگر خداوند شهادت را نصیبم کرد، ناراحتی نکنید و خدا را شکر کنید که فرزندی را تقدیم اسلام کرده اید. 5-پدر و مادر عزیزم زحمات شما را هر گز فراموش نمی کنم. از اینکه هنگام اعزام فرصت نداشتم با شما خدا حافظی کنم از شما پوزش می خواهم.   6-خدایا من امروز خود را در صف آنان قرار داده ام، تا اگر قابل باشم خریدارم باشی.  7-خدایا! می دانم که تو مشتری جان و خون کسانی هستی که از مال و فرزند و لذتهای دنیوی می گذرند و به سوی تو می آیند. 8-خداوندا! بر من ببخش گناهانی را که بر اثر پیروی از هوای نفسانی مرتکب شده ام؛ که البته کرم و بخشش تو بیش از بار گناهان من است. 9-خدایا! تو را سپاس می گویم که دستم را گرفتی و از ظلمت به سوی نور هدایت کردی.   10-برادران و خواهران امروز روز یاری اسلام و لبیک گفتن به هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) است. امیدوارم که راهی را که در پیش گرفته اید ،به رهبری امام امت تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه دهید ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_12 مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت، لالم کرده بود. در ب
☕️ وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود.. پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد (سارا.. حالت خوبه؟؟) آری..عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود. آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران. بی هیچ حرفی.. انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق.. عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد (واسه امروز بسه.. اما لازم بود.. روز بخیر..) رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت.. و باز حصر خودساخته ی خانگی. خانه ای بدون خنده های دانیال.. با نعره های بدمستی پدر.. و گریه های بی امان مادر، محض دلتنگی..💔 چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. دقیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیداستم چه کنم. باید آرام میشدم. پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و هدف گام برمیداشتم. کجا باید میرفتم؟ دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟ کاش مانند مادر ترسو میشد.. حداقل، بود.. ناگهان دستی متوقفم کرد. عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. (معلوم هست کجایی؟؟ گوشیت که خاموش.. از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد.. الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی..) و با مکثی کوتاه (سارا.. خوبی؟؟) و اینبار راست گقتم که نه.. که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟  عثمان خوب بود.. نه مثل دانیال.. اما از هیچی، بهتر بود.. پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد.. از گروهی به نام که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکند. که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده. که اینها رسمشان است. که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی. که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم. چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده. من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان.. راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟ با تمام دلبری هایش؟ و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت.. از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت.. از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش خونخواری هرزه میماند یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم میکرد. قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بینهایت گفت (سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم..) و من ماندم خیره و شنیدم ( همه چی درست میشه..)😔 و ای کاش راست میگفت ... 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قلبم کوه اندوهِ برس به دادم.. دنیام سرد و بی روحِ برس به دادم سهم من بین خوبا بین شماها یه سینه ی مجروحِ برس به دادم..😭 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 🌟🌿استاد پناهیان: ❤️ اگر در امر جهاد با نفس موفق بشوی، یک مقداریش در نماز اول وقت تجلی پیدا می‌کند، 😇 یک مقداریش در مهربانی، یک مقداریش در سخاوت،😊 یک مقداریش در شجاعت و در دیگر فضائل تجلی پیدا می‌کند🥀. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پزشکی که از فرودگاه سوریه همراه حامد بود و در حین پرواز از او مراقبت می‌کرد، خیلی منقلب شده بود. سوال کردم: "دکتر حال برادرم چطوره؟!" گفت:"عینه خودشه ..!" گفتم: "چی عینه خودشه؟!" چندین مرتبه دیگر با حالی مبهوت، همین کلمات راتکرار کردوگفت: "حامد مثلهِ حضرت عباسه💔 وقتی اولین بار دیدمش انگارحضرت ابالفضل رو دیدم." دستان قطع شده و پیکر بی‌چشم وبدن پر از ترکش حامد، حال همه رامنقلب می‌کرد.😭 حامد ۴۲ روز در کما بود و نهایتاً در چهارم تیر سال ۹۴ در شب‌های ماه مبارک رمضان، به شهادت رسید🕊 آن زمان بحث مدافعان حرم هنوز درمیان مردم جا نیفتاده بود. موضوع امنیتی بود و تشییع پیکرها هم خیلی باشکوه برگزار نمی‌شد. تشییع پیکر حامد به عنوان برای اولین بار در تبریز علنی شد. وقتی خبر شهادت به دوستانش رسید، پایگاه بسیج و هیئت های مذهبی تا اذان صبح به صورت کاملاً خودجوش و بدون اجازه از ارگان‌ها، بنرهایش را در سرتاسر شهر نصب کردند. در واقع مسئولین در عمل انجام شده قرار گرفته بودند. تشییع با شکوهی هم برگزار شد.👌 ❤️ ✍راوی: برادرشهید ... 💞 @aah3noghte💞
Hossein Haghighi - Reyhane (320).mp3
7.65M
💔 💕"ریحانه"💕 تقدیم به دختر خانمها و دخترداران محترم😊🌺 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گفته ای بار ها که آخر سر پای این غم شهید خواهی شد رفتی و مثل روضه ی کوچه آتشی آمد و پر از سیاهی شد.. آتشی آمد و لاله ها پژمرد چه بدن ها که اربا اربا شد تن تو مقطع الاعضا بود که به سمت حسین راهی شد😔 ... 💞 @aah3noghte💞